چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
آیا ما ملت با فرهنگی هستیم
● سخنی کوتاه دربارهی فرهنگ
تلویزیون را که روشن میکنید یا رادیو را، روزنامه را که ورق میزنید یا پای صحبت فاضل مآبی مینشینید؛ مدام میشنوید یا میخوانید که ملت ما با فرهنگترین ملتها است و چنین است و چنان. در این میان کمتر پرسیده میشود فرهنگ چیست و با کدام معیار برتری را میتوان معنا کرد.
مطابق با آن چه در لغتنامه دهخدا آمده کلمه« فرهنگ» تشکیل شده از پیشوند « فر» و «هنگ» از ریشه «ثنگ» از واژهای اوستایی که به معنی کشیدن است. فرهنگ یا فرهختن هر دو مطابق است با «ادوکات»Educat و« ادوره» Edure در لاتین به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و تربیت . در برهان معین آمده: به معنی فرهنج است که علم و دانش و هنر باشد. در دیکشنری آکسفورد « ادوره» به نمایش گذاشتن خردمندی و روشنفکری است همچنین دستورالعملهای اجتماعی. گاه واژه فرهنگ معادل culture به معنی پرورش و تمدن نیز گرفته شدهاست. با همهی این اوصاف در اصطلاح رایج امروز آن چه از فرهنگ در جامعه استنباط میشود عبارت است از مجموعه زبان، آداب، رسوم، باورها، کنش و واکنشهای اجتماعی و نحوی سلوک با هم یا با جوامع دیگر و خیلی چیزهای دیگر که گاه حتی در تعریف با پیشنه هنری و ذخایر ادبی مخلوط میشود. به بیان دیگر(شاید با کمی تسامح) بتوان گفت: فرهنگ یک قوم یا ملت، مجموعه یا کمپلکسی در هم تافته از خصوصیات اخلاقی و اجتماعی و ظرفیتهای هنری منحصر بهفرد آن قوم یا ملت است که آنها را از سایراقوام و ملل متمایز میکند. از این رو شاید وجه دیگر تمایز انسانها از سایر جانواران را نیز بتوان در داشتن فرهنگهای متفاوت دانست.
با این اوصاف میتوان گفت تمام ملل جهان حتی قبایل آدمخوار دارای فرهنگاند چرا که دارای خصوصیات اجتماعی و رفتاری منحصر به خودند.
پس با دوباره خواندن عنوان این مقاله میتوان پی برد که در اصل، به معنی دقیق کلمه، این سوال، سوال نادرستی است. چنین پرسشی، خواه نا خواه به این معنی است که مللی نیز میتوانند وجود داشته باشند بدون این که با هم معاشرت کنند یا رفتارشان فاقد مواردی باشد که مستلزم زندگی انسانی و اجتماعی است. با توجه به مفهومی که برای فرهنگ در نظر گرفتیم حتی طرح این پرسش که آیا ما ملت با فرهنگتری هستیم نیز بیمعنی به نظر میرسد. ولی آیا این پرسش را میتوان به این نحو تغییر داد که« آیا ما دارای فرهنگ برتری هستیم؟» .با طرح این سوال ما در واقع بیپروا، از حوزه معنا شناسی پا به عرصه ارزشگذاری مینهیم بدون این که پیش از آن ملاکهای ارزشگذاری را مشخص کردهباشیم. پاسخ مثبت به این پرسش بنیان بسیاری از انحرافات برتری جویانه قومی و نژادی در ملل مستعد این امر بوده و به همان اندازه موجب تحمیق و رخوتزدگی جوامع توسعه نیافته (خصوصا کشورهایی که در گذشته دارای پیشینه تاریخی از نظر خود مهمی بودند) شده است. عموماً ملاکهای ارزشگذاری از دل خود فرهنگها بر میخیزند بنابراین بررسی درستی معادله به وسیله رابطهای که معادله از روی آن درست شده مسلماً راهی غیر منطقی خواهد بود. پس بی دلیل نیست که همهی جوامع، اصالت را بر فرهنگ خود دادهاند و این حق را بر خود قائل بودند( و هنوز بسیاری آشکار یا نهان قائل هستند) که خاستگاهشان، مهد فرهنگ وتمدن بوده و دیگر ملل را بر حسب فاصله فرهنگی با خود، پستتر، دارای خرده فرهنگ، عقب مانده فرهنگی و حتی وحشی دانستهاند و گاه خود را آن چنان که اروپاییان در امریکا ادعا کردند کاشف سرزمینهایی دانستهاند که از هزاران سال پیش از آن انسانهایی در آن زندگی میکردند.
بی شک هر جامعهای اصول و باید نبایدهایی دارد که ( اگر چه ثابت و کاملاً واضح و مطلق نباشد ) رفتارهای اجتماعی را در آن محدوده زمانی و مکانی در نظر اکثریت هنجار و ناهنجار جلوه میدهد. این ملاکها میتوانند ملاکهای فلسفی- منطقی، عقلانی، اخلاقی، سود انگارانه و یا حتی متافیزیکی و دینی باشد ولی این ملاکها تا زمانی دارای اعتبار است که در حال گفتوگو با داخل آن جامعه فرهنگی باشید طبیعی است هنگامی که با کل انسانها در حال دیالوگید نیازمندید علاوه بر داشتن نگاهی انسان مدارانه در جستجوی ارزشهای ثابت جهان شمول باشید آنچنان که این ارزشها به قدری که برای شما، برای مخاطبتان نیز طبیعی باشند. آیا اصلا چنین ملاکهایی وجود دارند؟
مقوله فرهنگ وابسته به عناصر مختلف و اجزای بیشمار خود است مدام در حال تغییر و تحول است. این تغییرات میتواند درونی باشد یا بر اثر برهم کنش و تعامل فرهنگها. عنصر زبان یکی از مهمترین اجزای فرهنگ است چنان که گویی محمل فرهنگ باشد؛ همانقدر که وسیله ارتباط است بیانگر هویت فرهنگی افراد جامعه و شیوه متفاوت تفکر نیز هست. از آنجا که زبان و فرهنگ با یکدیگر رابطهای دوسویه دارند. زبان بر فرهنگ جامعه نیز تاثیر میگذارد و یکی از عوامل تغییر فرهنگ محسوب میشود. بسیاری از مردم هنگامی که از جامعهای به جامعه دیگر مهاجرت میکنند به واسطهی زبانی که تکلم میکنند خود را بیشتر متعلق به فرهنگ مبدا میدانند حال آن که در نسلهای بعد به واسطه تغییر زبان این احساس به کلی تغییر مییابد. بدین نحو میتوان گفت بیش از مرزهای جغرافیایی، این زبان است که مشخص کننده تمایزات فرهنگی است.
عوامل اقتصادی، شکل معیشتی و عوامل جغرافیایی مردم، از دیگر عوامل تفاوت فرهنگها است. نوع زندگی شهرنشینی یا روستانشینی، ساکن بودن یا کوچنشین بودن، دامدار یا کشاورز بودن حتی نوع آب و هوا، اشکال متنوعی از شیوه زیست را طلب میکند که هر کدام منجر به فرهنگی خاص میشود. در تاریخ نمونههای بسیاری وجود دارد که اقوام مختلف به واسطه تغییرات جوّی، کوچهای اجباری یا تغییرات کلی دیگر مجبور به سازگاری با نوع دیگری از زندگی شدند که موجب دگرگونی فرهنگی آنها شدهاست. اقتصاد از جمله مهمترین عوامل تنوع و تغییر در فرهنگ است تا آن جا که میتوان گفت بسیاری از عوامل دیگر را تحت شعاع قرار میدهد و یا بر آن سرپوش میگذارد. عموماً جوامعای که از رشد اقتصادی بهتری برخوردارند اهمیت بیشتر به هنر و تولید علم میدهند. فرهنگ جامعههایی که دست خوش جنگ، بلایای طبیعی و حکومتهای ناکارآمد و یا خودکامه میشوند؛ این عامل بیش از عوامل دیگر بر آنان تاثیر میگذارد. نوع توزیع سرمایه در جامعه نیز موجب به وجود آمدن تفاوتهای بنیانی بین جوامع بشری است. مسلماً فرهنگ جامعه طبقاتی با جامعه همگن متفاوت خواهد بود. نوع عصبیتهای قومی و نژادی، آموزههای دینی و اعتقادی، خرافات، خردورزی یا احساسگرایی و هزاران عامل دیگر نقشه ژنتیکی فرهنگ یک جامعه را تشکیل میدهند که برای مطالعه، شناخت و تغییر فرهنگ هر جامعه، ابتدا میبایست این نقشه ترسیم شود سپس برحسب نوع جامعه و بررسی راههای کاربردی به تغییرات بنیانی آن در دراز مدت پرداخت. چنانکه تاریخ نشان داده هیچ انقلابی موجب تغییر فرهنگ نشدهاست چرا که انقلاب اجتماعی که اصولا پدیدهای سریع و روبنایی و عموماً محصول واکنشهای احساسی بر یک یا چند عامل معدود و مشخصاند نمیتواند بر زیر بناهای تشکیلدهندهی فرهنگ تاثیر بگذارد. ایضاً پدیدههایی همچون انقلاب فرهنگی اگر بهانهای برای سرکوبی نباشد در عمل چیزی بیشتر از لفاظی و یا بازی سیاسی نیست.
حکومتها بر خلاف آنچه میپندارند سکاندار فرهنگ نیستند و نمیتوانند باشند زیرا خود محصول فرهنگی (یا نابسامانی فرهنگی) جامعهاند. حکومتها در کوتاه مدت تنها میتوانند بر معلولهای فرهنگ نظارت کنند و بر عواملش دسترسی ندارند.
نابسامانی فرهنگی عبارت است از تضاد و ناهمخوانی عناصر فرهنگی با هم. این نابسامانی علل مختلف میتواند داشته باشد. گاه تفاوت میان باورها و اعتقادات و عملکرد واقعی جامعه یا به عبارت دیگر تفاوت حقیقت (یا آن چه که حقیقت پنداشته میشود) با واقعیت موجب تضاد و پریشانی میشود. این تضاد ممکن است از ناکارآمدی و بیش از حد ایدهآل بودن اصولی که به عنوان پایه و ملاک عمل در نظر گرفته شدهباشد و یا از آمیختن آن با خرافاتی که با غرایز و نیازهای اولیه انسان مغایرت دارد؛ صورت گیرد. گاه قوانین و دستورات فرهنگی که به صورت تحمیلی و بهوسیله حکومتهای غیر مردمی ( چه دست نشانده و چه خودکامه) بر مردم اعمال میشود نیز موجب این تشتت میشود در چنین جوامعی مردم در خلوت خود جور دیگری فکر میکنند، عمل میکنند، از فرهنگ و محصولات فرهنگی مطابق میل خود استفاده میکنند و در ظاهر و به طور رسمی از فرهنگ حکومتی تبعیت میکنند. چنین دوگانگیای علاوه بر به وجود آوردن فرهنگ ریا کاری، عموماً تنشزا نیز هست. گاه فاشیسم فرهنگ حکومتی موجب بهوجود آوردن آنارشیسم فرهنگ موازی میشود. این امر به خصوص در نسل جوان نمود بیشتری دارد و گاه این اعتراض خود را به صورت بیمارگونهای در جشنها، خشونتهای بعد از بازیهای ورزشی و مراسمهای سنتیای که مورد حمایت حکومت نیست؛ به منظور دهن کنجی بروز میدهند در حالیکه در حکومتهایی که فرهنگ جامعه به طور طبیعی سیر خود را طی میکند کمتر شاهد اینگونه ناآرامیها هستیم. علاوه بر اینها اختلاف طبقاتی و تبعیض اقتصادی موجب بهوجود آمدن دو فرهنگ غنی و فقیر میشود که معمولاً با نگاهی تحقیرآمیز از یک سو و نگاهی کینهجویانه از سوی دیگر همواره بین این دو کشمکش بهوجود آورده و خود عاملی دیگر برای نابسامانی فرهنگی است.
همانطور که مردم جوامع مختلف با هم آمدوشد دارند کالاهای اقتصادی و هنری رد و بدل میکنند، از سرزمینهای هم بازدید بعمل میآورند، فرهنگها نیز در تعاملاند و بر هم تاثیر متقابل میگذارند خصوصاً در جهان کنونی و وسایل ارتباطی از قبیل اینترنت، ماهواره و...در دنیایی که آنرا امروز دهکده جهانی مینامیم و فاصلهها بسیار کوتاه شده و فرهنگها تا این اندازه دارای اشتراکند یا لااقل به درکی متقابل از هم دست یافتهاند. میزان این تاثیرگذاریها بی شک یکسان نیست همان طور که میزان صادرات و واردات در بین کشورها یک سان نیست. اما آنکه کالایی برای عرضه دارد هیچ گاه مرزهای خود را نمیبندد. تهاجم و شبیخون فرهنگی نامی است برای سرپوش گذاشتن بر بیلیاقتی وخلاءهای فرهنگی. در دنیا چنین کلماتی معنی درستی ندارند تنها چیزی که وجود دارد پذیرش فرهنگی است. اینکه یک جامعه در جهت حفظ فرهنگ خود بکوشد و یا چه قسمت از فرهنگ جوامع دیگر را بپذیرد یک انتخاب است که میبایست با هوشیاری و شناسایی جذابیتهای فرهنگی خود آن جامعه صورت پذیرد؛ نه این که بنا بر سلیقه یا صلاح دید دولتها کیفیت داد و ستد فرهنگی تعیین شود. دولتها اگر نماینده واقعی مردم باشند تنها میتوانند به خواست عموم با بسترسازی و آزاد گذاشتن فضای فرهنگی روند تحولاتی که مردم به آن گرایش دارند را سرعت بخشند.
جالب توجه اینکه بیشتر حکومتهایی که داعیهی با فرهنگ بودن مردمشان را دارند و خود را نماینده بلاشک این مردم و پاسدار آن فرهنگ بالا میدانند اعتماد کمتری به این مردم با فرهنگ از خود نشان میدهند و میپندارند اگر لحظهای آنها را به حال خود رها کنند کل فرهنگ و ارزشهای جامعه از دست میرود. چنین حکومتهایی تمایل زیادتری به بسته بودن مرزهای جغرافیایی و ایزوله بودن فضای فرهنگی دارند. بیتفاوتی به جذب توریست، فیلتر کردن سایتهای اینترنتی، مبارزه با ماهواره تماماً مختص به رژیمهایی است که میپندارند از دست رفتن آنچه را که به عنوان مظاهر فرهنگ از آن نام میبرند( و در واقع مظاهر حکومتشان است)؛ منجر به از دست دادن اقتدار و دوام سیاسی آنها است.
پیش از این گفتیم که ملاکهای فرهنگی به علت مطلق نبودن ارزشها، برای جوامع مختلف، متفاوت است. ولی آیا براستی در دنیای امروز هیچ ارزش مشترکی بر فرهنگهای گوناگون وجود ندارد؟ به نظر می رسد درک فرهنگهای دیگر و ملاکهای سودانگارانه که در جهت برآوردن نیازهای اولیه و غرایز طبیعی انسان است مردم را بهگزینی فرهنگی وا داشته است. تا آنجا که این ملاکها به صورت بدیهی برای ملل مختلف پذیرفته شدهاست. از این رو فرهنگی که جامعه را به سوی بهداشت، آسایش و امنیت، عدالت، حفظ آزادیهای فردی و اجتماعی، قانونمداری، «درک حضور دیگری» و دوری از خشونت سوق میدهد مثبت و هرجه در جهت خلاف آن باشد منفی فرض میشود. اصولاً وجود چنین معیارهایی است که قوانین حقوق بشر را معنا دار کردهاست.
با این اوصاف جامعهای که در آن موشها در جویهای کثیف خیابانها جولان میدهند، بی قانونی و بی توجهی به مقررات راهنمایی و رانندگی درخیابانها موج میزند، کودک آزاری، دزدی، کلاهبرداری، شیادی، ریاکاری، دین فروشی، خشونت، تعصب، بیعدالتی، بیتفاوتی، احساسگرایی مفرط، بیارادگی، قیممآبی، طمعکاری، کم دانشی و هزاران نابسامانی دیگر نه به عنوان معضل بلکه به منزله یک هنجار و روش زندگی پذیرفته شدهاست؛ چگونه جامعهای میتواند باشد و فرهنگ این جامعه چگونه ارزشگذاری میشود. پس لازم است این سوال دشوار( و شاید نادرست) را بار دیگر از خود بپرسیم: آیا ما ملت با فرهنگی هستیم؟
بهنام ناصح
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست