دوشنبه, ۲۰ اسفند, ۱۴۰۳ / 10 March, 2025
مجله ویستا

سیدالشهدا امام حسین علیه السلام


سیدالشهدا امام حسین علیه السلام

وقتی از پیامبر پرسیدند کدامیک از اهل بیت خود را بیشتر دوست می داری,فرمود حسن و حسین را, بارها رسول گرامی حسن و حسین را به سینه می فشرد و آنان را می بویید و می بوسید

«کربلا» یکی از شهرهای کشور عراق است. در مورد لغت «کربلا» و ریشه آن، بحث های مفصلی صورت گرفته است. طبق بعضی از نقل ها، این نام از «کرب» و «ال» ترکیب شده است. یعنی حرم الله، یا مقدس الله، «کرب» در لغت سامی به معنای «قرب» =( نزدیکی) در عربی است. اگر «ال» هم به معنای «الله» باشد، کربلا به معنای محلی است که نزد خدا، مقدس و مقرب، یا «حرم خدا» است.

البته بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام) ، از کربلا با نام های دیگری یاد شده است: «مشهدالحسین»، «مدینه الحسین»، «موضع البلاء»، «محل الوفاء.»

کربلا در جنوب غربی رود فرات قرار دارد و فاصله اش تا بغداد ۱۰۵ کیلومتر است. در زمان یکی از خلفا، مسلمان ها عراق را فتح کردند و ابتدا «کربلا» را مرکز سپاه قرار دادند، اما به علت هوای بد و نامناسب آن، کوفه، اردوگاه سپاه شد.

بعد از آن که مسلمان ها، منطقه کربلا را خالی کردند در این زمین ها کسی زندگی نکرد و متروک بود. تا آن که در سال ۳۶ یا ۳۷ هجری، هنگامی که حضرت علی (علیه السلام) با لشکریانش به طرف صفین حرکت می کرد، یک شب در زمین کربلا توقف کرد. در آن شب حضرت علی (علیه السلام) به برخی از حوادث آینده اشاره فرمود و برای یاران آن حضرت روشن شد که این سرزمین در انتظار حادثه بسیار سختی است.

در اطراف کربلا، «قبیله بنی اسد» زندگی می کردند، اما خود کربلا جای زندگی کردن و ماندن نبود، تا آن که امام حسین (علیه السلام) با خاندان و اصحابش، در روز دوم ماه محرم وارد این سرزمین خشک و سوزان شدند.

وضعیت جغرافیایی کربلا، بعد از شهادت امام حسین‌ (علیه السلام) تغییر کرد و کربلا به شهری تاریخی تبدیل شد. از آن به بعد، کربلا مورد توجه جهانیان - به خصوص شیعیان - قرار گرفت و کعبه آرزوها شد.

به روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت دومین فرزند برومند حضرت علی و فاطمه،که درود خدا بر ایشان باد،در خانه‌ وحی و ولایت،چشم به جهان گشود.

چون خبر ولادتش به پیامبر گرامی اسلام (ص) رسید،به خانه‌ حضرت علی و فاطمه (ع) آمد و اسماء را فرمود تا کودکش را بیاورد.اسماء او را در پارچه‌ای سپید پیچید و خدمت رسول اکرم (ص) برد،آن گرامی به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت به روزهای اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش،امین وحی الهی،جبرئیل،فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد ای رسول خدا،این نوزاد را به نام‌پسر کوچک هارون‌«شبیر» که به عربی‌«حسین‌»خوانده می‌شود،نام بگذار. چون علی (ع) برای تو بسان هارون برای موسی بن عمران است جز آنکه تو خاتم پیغمبران هستیو به این ترتیب نام پر عظمت‌«حسین‌»از جانب پروردگار،برای دومین فرزند فاطمه انتخاب شد.

به روز هفتم ولادتش،فاطمه‌ زهراء که سلام خداوند بر او باد،گوسفندی را برای فرزندش به عنوان عقیقه قربانی کرد و سر آن حضرت را تراشید و هم وزن موی سر او نقره صدقه داد. سلمان فارسی می‌گوید:دیدم که رسول خدا (ص) حسین (ع) را بر زانوی خویش نهاده او را می‌بوسید و می‌فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانی،تو امام و پسر امام و پدر امامان هستی،تو جت‌خدا و پسر حجت‌خدا و پدر حجت‌های خدایی که نه نفرند و خاتم ایشان،قائم ایشان (امام زمان عج) می‌باشد.

انس بن مالک روایت می‌کند: وقتی از پیامبر پرسیدند کدامیک از اهل بیت‌خود را بیشتر دوست می‌داری،فرمود:حسن و حسین را، بارها رسول گرامی حسن و حسین را به سینه می‌فشرد و آنان را می‌بویید و می‌بوسید.

ابو هریره که از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است در عین حال اعتراف می‌کند که:

رسول اکرم (ص) را دیدم که حسن و حسین (ع) را بر شانه‌های خویش نشانده بود و به سوی ما می‌آمد،وقتی به ما رسید فرمود:هر کس این دو فرزندم را دوست‌بدارد مرا دوست داشته و هر که با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی نموده است.

عالی‌ترین،صمیمی‌ترین و گویاترین رابطه‌ معنوی و ملکوتی بین پیامبر و حسین را می‌توان در این جمله‌ رسول گرامی اسلام‌(ص) خواند که فرمود:حسین از من و من‌از حسینم.

در زمان حکومت عمر،امام حسین (ع) وارد مسجد شد،خلیفه‌ دوم را بر منبر رسول الله (ص) مشاهده کرد که سخن‌می‌گفت.بلا درنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد:از منبر پدرم فرود آی...

چون امام حسن (سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) ازدنیا رحلت فرمود،به گفته‌ رسول خدا و امیر المومنین (ع) و وصیت‌حسن بن علی (ع) امامت و رهبری شیعیان به امام حسین‌(ع) منتقل شد و از طرف خدا مامور رهبری جامعه گردید.

امام حسین (ع) می‌دید که معاویه با اتکاء به قدرت اسلام،بر اریکه‌ حکومت اسلام به ناحق تکیه زده،سخت مشغول تخریب اساس جامعه‌ اسلامی و قوانین خداوند است،و از این حکومت پوشالی مخرب به سختی رنج می‌برد،ولی نمی‌توانست دستی فراز آورد و قدرتی فراهم کند تا او را از جایگاه حکومت اسلامی پائین بکشد،چنانچه برادرش امام حسن (ع) نیز وضعی مشابه او داشت. امام حسین (ع) می‌دانست اگر تصمیمش را آشکار سازد و به سازندگی قدرت بپردازد،پیش از هر جنبش و حرکت مفیدی به قتلش می‌رسانند،ناچار دندان بر جگر نهاد و صبر را پیشه ساخت که اگر بر می‌خاست،پیش از اقدام به دسیسه کشته می‌شد،و از این کشته شدن هیچ نتیجه‌ای گرفته‌نمی‌شد.

بنابر این تا معاویه زنده بود چون برادر زیست و علم مخالفت‌های بزرگ نیفراخت،جز آنکه گاهی محیط و حرکات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می‌گرفت و مردم را به آینده‌ای نزدیک امیدوار می‌ساخت که اقدام موثری خواهد نمود.و در تمام طول مدتی که معاویه از مردم برای ولایت عهدی یزید،بیعت می‌گرفت،حسین(ع) به شدت با او مخالفت کرد،و هرگز تن به بیعت‌یزید نداد و ولیعهدی او را نپذیرفت و حتی گاهی سخنانی تند به معاویه گفت و یا نامه ای کوبنده برای او نوشت. معاویه هم در بیعت گرفتن برای یزید،به او اصراری نکرد و امام (ع) همچنین بود و ماند تا معاویه در گذشت... و پس از آن واقعه بس عجیب عاشورا اتفاق افتاد.

راستی هرگز اندیشیده‌اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین (ع) به وقوع نمی‌پیوست،و مردم یزید را خلیفه‌ پیغمبر (ص) می‌دانستند و آنگاه اخبار دربار یزید و شهوترانیهای او و عمالش را می‌شنیدند چقدر از اسلام متنفر می‌شدند،زیرا اسلامی که خلیفه‌ پیغمبرش یزید باشد به راستی نیز تنفر آور است...

و خاندان پاک حضرت امام حسین (ع) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت را به گوش مردم برسانند،و شنیدیم و خواندیم که در شهرها،در بازارها،در مسجدها،در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نکبت بار یزید،هماره و همه جا دهان گشودند و فریاد زدند،و پرده‌ زیبای فریب را از چهره‌ زشت و جنایتکار جیره‌خواران بنی امیه برداشتند و ثابت کردند که یزید سگ باز و شرابخوار است،هرگز لیاقت‌خلافت ندارد و این اریکه‌ای که او بر آن تکیه زده جایگاه او نیست،سخنانشان رسالت‌شهادت حسینی را تکمیل کرد،طوفانی در جان‌ها بر انگیختند چنانکه نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستی و رذالت و دنائت گردید و همه‌ آرزوهای طلایی و شیطانیش چون نقش بر آب گشت.

نگرشی ژرف می‌خواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پر نتیجه دست‌یافت. از همان اوان شهادتش تا کنون،دوستان و شیعیانش،و همه‌ آنان که به شرافت و عظمت انسان ارج می‌گذارند،همه ساله سالروز به خون غلطیدنش را،سالروز قیام و شهادتش را با سیاه پوشی و عزاداری محترم می‌شمارند،و خلوص خویش را با گریه بر مصائب آن بزرگوار ابراز می‌دارند.پیشوایان مآل اندیش و معصوم ما،هماره به واقعه‌ کربلا و به زنده داشتن آن عنایتی خاص داشتند.غیر از اینکه خود به زیارت مرقدش می‌شتافتند و عزایش را بر پا می‌داشتند،در فضیلت عزا داری و محزون بودن برای آن بزرگوار،گفتارهای متعددی ایراد فرموده‌اند.

ابو عماره گوید:روزی به حضور امام ششم صادق آل محمد‌(ص) رسیدم،فرمود اشعاری در سوگواری حسین (ع) برای ما بخوان،وقتی شروع به خواندن نمودم صدای گریه حضرت برخاست،من می‌خواندم و آن عزیز می‌گریست چندانکه صدای گریه از خانه برخاست.بعد از آنکه اشعار را تمامکردم،امام علیه السلام در فضیلت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین (ع) مطالبی بیان فرمود. و نیز از آن جناب است که فرمود:گریستن و بی‌تابی کردن در هیچ مصیبتی شایسته نیست مگر در مصیبت‌حسین بن علی (ع) که ثواب و جزایی گرانمایه دارد.

باقر العلوم،امام پنجم (ع) به محمد بن مسلم که یکی از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید که به زیارت مرقد حسین (ع) بروند،زیرا بر هر شخص با ایمانی که به امامت ما معترف است،زیارت قبر ابا عبد الله (ع) لازم می‌باشد.

امام صادق (ع) می‌فرماید: «ان زیاره الحسین علیه السلام افضل ما یکون من الاعمال.»‌ همانا زیارت حسین (ع) از هر عمل پسندیده‌ای ارزش و فضیلتش بیشتر است.

زیرا که این زیارت در حقیقت مدرسه‌ای بزرگ و عظیم است که به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می‌دهد و گویی روح را،به سوی ملکوت خوبی‌ها و پاکدامنی‌ها و فداکاریها پرواز می‌دهد.

هر چند عزاداری و گریه بر مصائب حسین بن علی (ع) ،ومشرف شدن به زیارت قبرش و باز نمایاندن تاریخ پر شکوه و حماسه ساز کربلایش ارزش و معیاری والا دارد،لکن باید دانست که نباید تنها به این زیارت‌ها و گریه‌ها و غم گساریدن اکتفا کرد،بلکه همه‌ این تظاهرات، فلسفه‌ دینداری-فداکاری-حمایت از قوانین آسمانی را به ما گوشزد می‌نماید،و هدف هم جز این نیست،و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینی آموختن انسانیت و خالی بودن دل از هر چه غیر از خداست می‌باشد،و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم هدف مقدس حسینی به فراموشی می‌گراید. با نگاهی اجمالی به ۵۶ سال زندگی سراسر خدا خواهی و خدا جویی حسین (ع) ،در می‌یابیم که هماره وقت او به پاکدامنی و بندگی و نشر رسالت احمدی و مفاهیم عمیقی والاتر از درک و دید ما گذشته است.

جنابش به نماز و نیایش با پروردگار و خواندن قرآن و دعا و استغفار علاقه‌ بسیاری داشت. گاهی در شبانه روز صدها رکعت نماز می‌گذشت و حتی در آخرین شب زندگی دست از نیاز و دعا بر نداشت،و خوانده‌ایم که از دشمنان مهلت‌خواست تا بتواند با خدای خویش به خلوت‌بنشیند و فرمود:خدا می‌داند که من نماز و تلاوت قرآن و دعای زیاد و استغفار را دوست دارم. حضرتش بارها پیاده به خانه‌ کعبه شتافت و مراسم حج را برگزار کرد.

پسران غالب اسدی (بشر و بشیر) حکایت کرده‌اند که:در عصر روز عرفه،نهم ذیحجه الحرام، در بیابان عرفات همراه حسین (ع) بودیم.آن حضرت با کمال خشوع و بندگی از خیمه بیرون آمد و با جمع کثیری از اصحاب و فرزندان به دامنه چپ کوه ایستاد،صورت مبارک به جانب کعبه گرداند،دستها را چونان مستمند ضعیفی به سوی آسمان گشود،و این دعا را قرائت فرمود:

«حمد و سپاس خدایی را که چیزی نمی‌تواند قضا و خواسته‌ی او را رد کند و از عطا و بخشش او جلوگیری نماید.

دست او در سخاوت و کرم باز است و هر چیزی را به حکمت‌خویش نیکو و متقن قرار داده است،تلاش پنهان کاران بر او مخفی نیست و آنچه به او سپرده شود تباه نمی‌گردد اوست پاداش و کیفر دهنده‌ همه و اصلاح کننده‌ حالات بندگان قناعت پیشه و رحم کننده‌ ناتوانان و ضعیفان،فرود آورنده منافع و کتاب جامع-قرآن-نورانی و فروزان،و اوست‌شنونده‌ دعاها و برطرف کننده گرفتاریها و بالا برنده‌ درجه‌ نیکوکاران و کوبنده‌ ستمگران، خدایی به جز او نیست،همتا ندارد وچیزی مانندش نیست،و اوست‌شنوا و بینا و لطیف و آگاه،و بر هر چیزی قادر و توانا.

بارالها به سوی تو روی می‌آورم و به پروردگاری تو گواهی می‌دهم،اعتراف و اقرار دارم که تو پروردگارم هستی و بازگشتم به سوی توست،پیش از آنکه چیزی باشم و نشانی از من باشد به نعمت‌بر من آغاز کردی و مرا از خاک آفریدی...

سپس مرا صحیح و سالم،برای هدایتی که از پیش مقدر فرموده بودی به دنیا آوردی و مرا در گهواره که کودکی خردسال بودم حفظ کردی و از غذاها،شیر گوارا روزیم دادی،دل پرستاران را نسبت‌به من مهربان ساختی،و مادران دلسوز را به تربیت من وا داشتی،و مرا از آزارها و شرور پنهانی جن حفظ کردی و از فزونی و کاستی سالم نگاهداشتی،-پس تو بلند مرتبه ای ای رحیم ای رحمان-تا آنگاه که زبان به سخن گشودم،و تمام گردانیدی به من نعمتهای کامل خود را و همه ساله مرا پروراندی تا که خلقتم کامل شد و نیرویم اعتدال یافت، حجت‌خود را بر من تمام کردی که معرفت و شناخت‌خود را به من الهام نمودی،و مرا به عجایب حکمت‌خود شگفت زده کردی و به آفرینش‌های بی سابقه‌ات که در آسمان و زمینت‌بوجود آوردی هوشیارم ساختی و برای سپاسگزاری و یادت آگاهم ساختی و اطاعت و پرستش خویش به من واجب کردی و آنچه پیامبرانت آوردند به من فهماندی و پذیرفتن آنچه موجب خشنودیت می‌شود بر من سهل و آسان کردی و به یاری و لطفی که در همه‌ این مراحل نسبت‌به من داشتی بر من منت نهادی.

ابوذر صحرانورد


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.