پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

سینما پارادیزوی عصر ما


سینما پارادیزوی عصر ما

نگاهی کوتاه به آخرین ساخته پدرو آلمودوار

۱) سینمای پدرو آلمودوار، حداقل در دوره و زمانه ما، سینمای خاصی به‌شمار می‌رود. (شاید اگر آلمودوار ۵۰ سال قبل می‌زیست و کارگردانی می‌کرد، سینمایش اینقدر شخصی و خاص به‌نظر نمی‌آمد). سیر داستانگویی در اکثر فیلم‌های او، به‌طرز غیرقابل انکاری یادآور دوران کلاسیک سینماست.

داستانگویی، آن هم با ریتمی کاملا کنترل شده و دقیق برای آلمودوار از اهمیت زیادی برخوردار است و در دل همین داستان‌ها، آلمودوار به‌طرز حساب شده‌ای، روابط بین کاراکترها و احساسات شخصیت‌های داستانش را می‌پروراند به‌طوری که هر فیلم آلمودوار، کلاسی است برای درک طرز پرورش کاراکترها و درهم تنیدن روابط بین آنها. فیلم‌های آلمودوار حتی اگر شاهکار هم نباشند، بیش از هر فیلم دیگری به‌ما یادآوری می‌کنند که سینمای داستانگو برخلاف آنچه عده‌ای از منتقدان ما (به‌خصوص قدیمی‌ترها) سعی می‌کنند به‌همه اثبات کنند، هنوز زنده است و به‌راه خود ادامه می‌دهد. آن هم با قدرت هرچه تمام‌تر.

۲) آغوش‌های گسسته بیش از هرچیز نمایانگر این مساله است که آلمودوار چه داستانگوی خوبی است. اینکه یک کارگردان بتواند اینگونه روی مرزهای فیلمنامه‌نویسی کلاسیک راه برود (به‌رغم رفت و برگشت‌های زمانی فیلم که ممکن است تماشاگر را به ‌این اشتباه بیندازد که با یک فیلم مدرن طرف است) تا این حد اصول فیلمسازی کلاسیک را رعایت کند و بتواند از خطر تکراری شدن بگریزد، مساله کمی نیست و آلمودوار در فیلم اخیرش همچون آثار قبلی‌اش به‌ ما اثبات کرده که اصول کار را خوب بلد است همانطور که مثلا در «همه چیز درباره مادرم» و «بازگشت» نشان داده بود. اوج و فرودهای فیلم با توجه به‌قوانین سنتی فیلمنامه‌نویسی کاملا قابل پیش‌بینی است. (توجه کنید به ‌سیستم فیلمنامه‌نویسی سه پرده‌ای که در این فیلم به‌طور دقیق رعایت می‌شود.

اوج اول زمانی که هری (ماتئو) می‌فهمد ری ایکس پسر ارنستو است بنابراین خاطرات ۱۴ سال گذشته برایش زنده می‌شود، اوج دوم هنگامی که شاهد آن تصادف مرگبار هستیم و اوج سوم هم که در انتهای فیلم) اما در عین حال تمام این کنش و واکنش‌ها، حالتی دلچسب و لذتبخش برای تماشاگر دارند و این کاری است که از هر کسی برنمی‌آید و آلمودوار بارها ثابت کرده که استاد همین کارهاست.

۳) آغوش‌های گسسته، شباهت‌های زیادی به‌فیلم‌های قبلی آلمودوار دارد. مثل آنها، آغوش‌های گسسته هم دارای ساختاری پازل‌گونه است. از میانه یک ماجرا وارد آن می‌شویم و به‌تدریج قطعات این پازل به‌طرز نامرتبی در کنار هم قرار می‌گیرند تا اینکه در انتها، کل قضیه برای ما روشن می‌شود. مثل عکسی که در ابتدا فقط قسمتی از آن را مشاهده می‌کنیم و کم‌کم هرچه از آن دورتر می‌شویم، قسمت‌های بیشتری از آن به‌چشم ما می‌آید، تا اینکه سرانجام به‌تمام قسمت‌های آن اشراف پیدا می‌کنیم. سکانسی از آغوش‌های گسسته که دیه‌گو در حال مرتب کردن قطعات عکس‌های قدیمی پدرش و لناست و در همین حین دوربین عقب می‌کشد و تمام قطعات جداشده عکس‌ها را نشان می‌دهد، انگار دارد کل ساختار این فیلم را به‌ما نشان می‌دهد.

شباهت‌ها اما تنها به‌این نکته خلاصه نمی‌شود. آغوش‌های گسسته نیز همانطور که از نام آن هم پیداست- داستان روابط گسسته شده انسانی است. داستان آغوش‌هایی که در یک دوره از هم جدا شده‌اند و افرادی که دل به‌تنهایی خودخواسته‌شان داده‌اند. ماتئو بعد از آن تصادف، نام مستعار هری کین را برای خود انتخاب می‌کند و یکجور تنهایی «چارلز فاستر کین» وار را نیز برای خود برمی‌گزیند. آغوش‌های گسسته حکایت خیانت‌ها و انتقام‌هاست. روایت انسان‌هایی است که با بازگشت به‌گذشته، به ‌آرامش می‌رسند. عشق‌های از دست‌رفته، نوستالژی گذشته و تکاپو برای رستگاری و آرامش، همه از مولفه‌های فیلم‌های آلمودوار هستند که در ساخته اخیرش هم به‌چشم می‌خورند. رنگ‌آمیزی آرام محیط در تقابل با محیط پرتلاطم و ناآرام اطرافش، بیش از هر چیز دارد همین تکاپو را برجسته می‌کند.

۴) آغوش‌های گسسته علاوه بر اینکه اثر بسیار خوب و قابل‌تاملی است، فیلم دلپذیری هم هست. دلچسب بودن این فیلم هم به‌نظرم پیش از هر چیز برمی‌گردد به‌ستایش خالصانه‌ای که نثار سینما می‌کند. آغوش‌های گسسته، ادای دین آلمودوار است به‌پدیده دوست داشتنی سینما. در سال‌های اخیر هرگز ندیده بودم که فیلمی، تا این حد زیبا و لطیف ستایش سینما را دستمایه کار خود قرار دهد. آغوش‌های گسسته، سینما پارادیزوی عصر ماست. شباهت این دو فیلم، البته تنها به‌پرداختن‌شان به‌سینما بازنمی‌گردد.

در آغوش‌های گسسته هم مثل سینما پارادیزو، داستان کسی را می‌بینیم که در راه «عشقش» کور می‌شود، ولی از همه اطرافیانش بهتر «می‌بیند» و «احساس می‌کند». در هر دو فیلم، شخصی با شنیدن خبر مرگ فرد دیگری، به‌یاد خاطرات و گذشته‌ای که با آن فرد گره خورده است، می‌افتد. در هر دو فیلم حکایت عشقی نافرجام را شاهدیم. در انتهای سینما پارادیزو، توتو قطعه نگاتیوهایی که آلفردو از نگاتیوهای اصلی بریده را روی پرده سینما تماشا می‌کند و در آخرین سکانس آغوش‌های گسسته، ماتئو فیلمش را مطابق میل خودش تدوین مجدد می‌کند و سرانجام اینکه در هر دو فیلم، شاهد نوعی رستگاری هستیم. آغوش‌های گسسته هم مثل سینما پارادیزو، فیلمی است درباره نقش سینما در رستگاری بشر.

آنچه در انتها می‌توان گفت، این است که آغوش‌های گسسته شاهکار نیست. شاید اگر بحث مقایسه پیش بیاید، جزو بهترین فیلم‌های آلمودوار هم به‌شمار نرود ولی فیلمی است که به‌سادگی می‌توان بدون خستگی پای آن نشست و از تماشای آن لذت برد. این است جادوی پدرو آلمودوار.

سید آریا قریشی