یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

وقتی قافیه به تنگ می آید


وقتی قافیه به تنگ می آید

در نبود یک فیلمنامه خوب

برخی از فیلم ها به علت شباهت در روایت فیلمنامه،ظاهری مشابه به یکدیگر می گیرند و از این جهت در همان نگاه اول برای بیننده آشنا هستند; فیلم "در شب عروسی" نیز از این قاعده جدا نیست و به عنوان مثال بخش هایی از فیلم" دختر شیرینی فروش" را به یاد می آورد منتها این نکته تنها در یک شباهت موضوعی ساده خلاصه می شود و تا انتها توان ایجاد کشش و جذابیت در بیننده را ندارد.

ثریا(ثریا قاسمی) با برادرشوهرش عباس(اکبرعبدی) بر سر اموال شوهرش جدال دارند و لجاجتی کودکانه را در پیش گرفته اند در حالی که فرزندانشان شاهرخ و سحر با یکدیگر ازدواج کرده اند و قرار است به ماه عسل بروند;شاهرخ در بین راه به نقص فنی ماشین که دستکاری شدن سیم ترمز است پی می برد و در واقع این قسمت از ماجرا قرار است به عنوان عاملی معمایی داستان فیلم را تا به پایان پیش ببرد. داستان در همان ابتدا و با حضور سعید (یوسف تیموری) برادر شاهرخ به اصطلاح لو می رود چون از زبان سیما همسر قبلی عباس هنگامی که به ایران برمی گردد می شنویم که سعید عامل اصلی نقص فنی در ماشین شاهرخ بوده است و نمی داند که دو شخص دیگر به جای آن دو نفر یعنی شاهرخ و سحر کشته شده اند; هیچ نکته ای در هیچ سطحی پنهان نمی ماند و به واقع در این میان نکته ای خاص و قابل قبول باقی نمی ماند تا بیننده پیگیر آن باشد.

روایت این فیلم وضعیت از هم گسیخته ای را به نمایش می گذارد به طوری که بیننده تکلیف خود را با ماجرای مطرح شده نمی داند; از طرفی شاهد نوعی لج و لجبازی از سوی بزرگترها هستیم که با هدف ایجاد موقعیت های خنده اجرا شده و متاسفانه به نوعی تکرار دست یافته است و از طرف دیگر پنهان کاری های شاهرخ برای ردیابی به اصطلاح قاتل را می بینیم که نه تنها شگفتی ایجاد نمی کند بلکه در ترکیب با ایفای نقش تصنعی وی حاصلی جز بی حوصلگی برای مخاطب در اکثر سکانس ها به بار نمیآورد. بر ملا شدن عامل اصلی یعنی سعید و کشته شدن دزدان ماشین به جای شاهرخ و سحر آن قدر با شتاب اتفاق می افتد که حتی اندک هیجانی نیز در بیننده به وجود نمی آورد.

روایت فیلم چنگی به دل نمی زند و در حقیقت آمده است تا فقط به نمایش گذاشته شود;شاید تا حدود زیادی قابل قبول باشد که تصور کنیم برخی از فیلم ها تنها به نمایش در میآیند تا لحظاتی را پر کنند و طی مدت زمانی کوتاه و بدون هیچ نتیجه ای بر پرده سینما حک بشوند. در این فیلم نیز تکه های مختلفی در کنار یکدیگر قرار گرفته اند که بیشتر به یک آشفته بازار شباهت دارند تا اجزای تشکیل دهنده فیلم. الگوبرداری از لج و لجبازی و بکارگیری آن در فیلمنامه زمانی نتیجه بخش خواهد بود که استخوان بندی فیلمنامه بر آن بنا شده باشد; اگر بخشی از نگاه خودمان را بر مقایسه بگذاریم، این فیلم آمیخته ای از سکانس های مشابه در فیلم هایی ایرانی است که بارها به تماشای آنها نشسته ایم درست مثل صحنه ای که ثریا قاسمی برای شکستن غرور عباس همراه با عده ای زن سوار بر ماشین به محل کار عباس می روند تا شاید با ترفندهایی- که مثلا همه این زنان، زنهای عباس هستند- طلب خود را از او بگیرند;این نکته یادآور لحظه ای است که مهناز افشار در فیلم آتش بس به محل کار محمدرضا گلزار می رود تا با او کل کل کند. شباهت موضوعی و نه ساختاری نسبت به این فیلم در سینمای ایران کم نیست و نکته مهم در قابلیت های بهره برداری مناسب از قصه های تکرار شده است;وجه اشتراک این فیلم ها نیز شاید همان الگوی کل کل بازی و یا لجبازی بر سر مسایل مختلف باشد که معمولا برای جذابیت بیشتر در قصه ها رایج است اما اشکال اصلی فیلم پرداخت این شیوه است که نوعی آشوب و بداهه گویی را پدید آورده است.

به عنوان مثال در فیلم دختر شیرینی فروش آنچه که تا به انتها قصه را به جلو پیش می راند، همان لج و لجبازی های ثریا قاسمی و حمید جبلی بود و از این رو بیننده با یک روایت ساده و سرراست اما جذاب و چشمگیر روبه رو می شد که چاشنی اش خنده های بجا از ایفای نقش بازیگران بود;علاوه بر آن هماهنگی و پتانسیل های موجود در این فیلم- که بیش از همه شامل بازیگران آن می شد- این فضا را ایجاد کرد تا مخاطب تلقی درستی از دسته بندی موقعیت های کمیک داشته باشد ولی در شب عروسی قطعه ای شناخته شده از قطعات موجود را برای تماشاگر به رخ می کشد و حرف تازه ای را بیان نمی کند. نویسنده و کارگردان برای پرداختن به چنین موضوعی که ناخودآگاه ذهنیتی از فیلم های مشابه را پیش می کشد، باید خلاقیت هایی را در لحظه های فیلم ثبت نمایند; با وجود این شکل و موقعیت می توان گفت بخش اعظم ماجرا بر بازی بازیگران استوار می شود که متاسفانه فیلم از این بابت بی بهره مانده است.

داستانک های این فیلم نیز در خدمت روایت نیستند و هر یک به شکل پراکنده ای در دل داستان رها شده اند مثلا در صحنه ای ثریا قاسمی را می بینیم که در رویاهای عباس و در هیبت مردانه با ابزار فنی به سراغ وی می رود تا او را به قتل برساند;این صحنه تبدیل به صحنه ای فانتزی شده است و بعید است که حتی خنده ای را به وجود آورد. اگر قرار است بیننده شاهد لج و لجبازی های امروزی باشد، بنابراین باید فرازهایی از قصه اصلی را گسترش داد که بخش تکمیل کننده آن به شکل گیری و پرداخت شخصیت ها برمی گردد که با این تصورلااقل می تواند عاملی برای سرگرمی باشد; به صرف این که فیلم نمایش داده شود و مثلا پلان ها در کنار یکدیگر تدوین بشوند نتیجه ای را برداشت نخواهیم کرد،آن هم قصه ای در قالب تکراری که حداقل جذابیت های یک فیلم قدیمی را نیز در شکل ظاهری خود به همراه ندارد; کارگردانی فیلم هم در همان لایه های ابتدایی مانده و هیچ کمکی به بهبود لحظات فیلم نرسانده است تا جایی که اکبر عبدی و ثریا قاسمی باز هم درنقش هایشان تکرار شده اند.

شکل و ریخت ساده در روایت یک فیلم، دلیل بر بی معنا بودن آن نیست اما به نظر می رسد تبعیت از این سادگی معضلاتی را در شیوه اجرایی به وجود آورده که پایان بندی های بی رمق از آن جمله است;گویا قرار است همیشه بیننده انتهای این گونه فیلم ها را حدس بزند و با احساسی که شاید بتوان نامش را شادی و سرگرمی گذاشت، از سالن سینما خارج شود. با این وصف سینمای ایران و فیلم های ایرانی به تنفس نیاز دارند; تنفسی در امر فیلمنامه نویسی که شاید از نمایش قصه های تکراری دست برداریم و اندیشه هایی برای نگارش طرح های نو داشته باشیم.

نویسنده : فاطمه فریدن