جمعه, ۲۱ دی, ۱۴۰۳ / 10 January, 2025
ملاحظات تمدنی جنگ آمریکا
حقیقت این است که جنگ آمریکا در افغانستان طی تاریخ جنگهای این کشور، از یک جایگاه و مختصات منحصر بهفرد برخوردار است. عملیات نظامی آمریکا در افغانستان از منظر زمانی، هنگامی روی داد که تقریبا یک دهه از زمان مطرح شدن نظریاتی همچون «جنگ تمدنها» و «پایان تاریخ» از سوی «ساموئل هانتینگتون» و «فرانسیس فوکویاما» میگذشت. دو نظریهای که با انتقادات فراوانی مواجه شد و بسیاری آن را با جریان «آمریکاگرایی جدید» مرتبط میدانستند. زمانی که حمله آمریکا به افغانستان آغاز شد، هانتینگتون در یکی از مقالات خود نوشت که این جنگ یکی از مهمترین جلوههای عینی جنگ تمدنهاست و سرنوشت این جنگ، بازتابهای تمدنی بالایی را از خود به جای میگذارد. منظور هانتینگتون از بازتابهای تمدنی کاملا مشخص بود. او بر این باور بود که پیروزی آمریکا در این جنگ، جایگاه تمدنی ایالات متحده آمریکا را در صحنه جهانی و تاریخ ملل ارتقا خواهد بخشید و در غیر این صورت، پیامدهای منفی فراوانی را برای آمریکا بهمثابه یک تمدن در بر خواهد داشت. هانتینگتون یک سال و اندی قبل درگذشت و زنده نماند تا ببیند که سرانجام بحران در افغانستان به کجا میکشد.
ولی در صحت دیدگاه او شکی نیست که جنگ افغانستان به هر نتیجهای که منجر شود، پیامدهای تاریخی و تمدنی فراوانی را در اذهان عمومی جهان تداعی خواهد کرد. «فوکویاما» هم در یک دیدگاه نسبتا مشابه، جنگ افغانستان را یک قدم دیگر در راستای رسیدن به مرحله پایان تاریخ یا همان عصر جهانی شدن لیبرال دموکراسی میدانست و بر این باور بود که ایجاد یک نظام دموکراتیک در افغانستان بهوسیله آمریکا قطعا به رشد و گسترش آموزههای لیبرال دموکراتیک در منطقه مهمی از جهان اسلام منجر خواهد شد که تاثیرات بسزایی در معادلات منطقهای و فرامنطقهای از خود بر جای خواهد گذاشت.
حضور نظامی آمریکا در افغانستان در حالی تحقق یافته است که این کشور یکی از مهمترین بخشهای تمدن اسلامی محسوب میشود و از یک موقعیت ممتاز تاریخی و فرهنگی برخوردار است. قبل از آمریکاییها، انگلیسیها بیش از نیم قرن و روسهای سرخ هم بیش از یک دهه در قرن گذشته، حضور نظامی را در این باتلاق جهنمی تجربه کردهاند. انگلیسیها در طول سالهای ۱۸۵۹ تا ۱۹۰۳ پنجاه و سه بار به افغانستان لشکر کشیدند و تنها در جنگ بزرگ «میوند» در سال ۱۸۸۰ میلادی، ۱۲ هزار نفر از نیروهای خود را از دست دادند و در نهایت هم از تداوم حضور مستقیم نظامی در این کشور منصرف شدند. در نهایت روسها هم علی رغم برخورداری از امکانات بیشتر نسبت به انگلیسیها، به سرنوشت بریتانیاییها مبتلا شدند و خاک افغانستان را با ایدههای کمونیستیشان ترک کردند.
به عبارتی صریحتر، پیروزی آمریکا در بحران افغانستان هر چند به جایگاه سیاسی و ابرقدرتی و موقعیت هژمونیک این کشور تاثیرات مثبتی میگذارد ولی یک سری دستاوردهای تاریخی و تمدنی را نیز برای این کشور به ارمغان خواهد آورد. از حضور جدی در یکی از مهمترین بخش جغرافیای جهان اسلام گرفته تا برتری تاریخی بر دو ابرقدرت بزرگ قرن بیستم؛ یعنی انگلستان و روسیه. در عینحال، هرگونه شکست و ناکامی ارتش آمریکا در افغانستان غیر از اینکه خسارات مالی و جانی فراوانی را برای کاخ سفید به همراه خواهد داشت، - مثل حوادثی از جمله جنگ ویتنام، نبرد پرلهاربر و وقایع یازدهم سپتامبر ۲۰۰۰ - به جایگاه ابرقدرتی و موقعیت تمدنی این کشور نیز لطمه خواهد زد.
هرچند جرج بوش چند روز بعد از نابودی و سرنگونی ساختار حکومتی طالبان، پیروزی آمریکا را در افغانستان اعلام کرد اما در شرایط فعلی و با ملاحظه وضع کنونی، آن اعلام پیروزی در حد یک لطیفه تاریخی تنزل یافته است. افغانستان بعد از گذشت هشت سال، هماکنون به مرکز ثقل سیاست خارجی و کانون توجهات کاخ سفید تبدیل شده و از شواهد و قراین موجود اینگونه میتوان برداشت کرد که آمریکاییها در حال نزدیک شدن به نقطهای هستند که قبلا انگلیسیها و روسها در آن قرار گرفته بودند. از زمان حضور نیروهای غربی در افغانستان، تاکنون بیش از ۲۵۰۰ سرباز خارجی در کوهها، دشتها، روستاها و خیابانهای این کشور کشته شدهاند و در این میان، سهم آمریکاییها بیش از ۸۷۰ کشته نبوده است. از ابتدای سال میلادی جاری تاکنون ارتش آمریکا دویست و بیست تابوت به آمریکا روانه کرده است.
تابوتهایی که با پرچم آمریکا پوشیده شده و بدون هرگونه جنجال رسانهای، بر دوش گارد مخصوص تشییع جنازه ارتش، به گورستان سربازان آمریکایی منتقل میشوند. «استنلی مک کریستال» فرمانده کل نیروهای آمریکایی در افغانستان که هماکنون دهها هزار تفنگدار آمریکایی را در این کشور فرماندهی میکند، چندی قبل آخرین تحلیل و ارزیابی خود از مسایل افغانستان را در یک گزارش شصت و شش صفحهای به کاخ سفید ارایه داد. گزارشی که در آن مک کریستال اعزام چهل هزار سرباز دیگر را به جبهات افغانستان خواستار شده و صریحا در آن یادآوری میکند که در صورت عدم ارسال فوری این تعداد نیرو، شکست در جبهه افغانستان حتمی است. درخواستی که ظاهرا بعد از مدتها رایزنی از سوی کاخ سفید پذیرفته شد و بر اساس جدیدترین استراتژی آمریکا که چند روز قبل باراک اوباما رسما آن را رسانهای کرد، سی و پنج هزار سرباز دیگر بهشمار سربازان آمریکایی حاضر در افغانستان اضافه خواهد شد.
با تمام اینها، اینگونه احساس میشود که پازل شکستهای آمریکا در افغانستان لحظه به لحظه کاملتر میشود و اندک اندک به نقطهای میرسد که آن را باید شکست هیمنه آمریکا در افغانستان و بینتیجه بودن پروسههای مبارزه با تروریسم در این میدان سرنوشتساز عنوان کرد. از یک زاویه کلانتر، اهمیت پیروزی یا شکست آمریکا در افغانستان، از آنجا نشأت میگیرد که آمریکاییها برای خود در دنیا یک رسالت و ماموریت تاریخی (American mission) قایلند. ظاهرا این گفته «میشل هردر» اندیشمند آلمانی که معتقد بود هر ملتی برای خود یک رسالت تاریخی و تمدنی دارد، از سوی آمریکاییها بیش از حد جدی گرفته شده است. بر این اساس است که آمریکاییها در سیاست داخلی و خارجی خود منشوری تحت عنوان «سرنوشت و ماموریت مخصوص آمریکا» تدوین کردهاند که بر استثنائی بودن و نوعی قوممحوری افراطی آمریکا تاکید میکند. بهقول یکی از صاحبنظران، اشاعه این دکترین سبب شد که آمریکاییها خود را یک ملت برگزیده و برتر بدانند و این نوع ناسیونالیسم گرچه به همبستگی و بسیج این کشور کمک فوقالعادهای کرد ولی در عینحال، حس امپریالیستی و سلطهگرایی را تقویت ساخت...
حمید مولانا در کتاب ظهور و سقوط مدرن» می گوید:
«از میان روسای جمهور گذشته آمریکا «وودرو ویلسون» بیش از سایرین به این رسالت تاریخی معتقد بود و بعد از ویلسون، جرج بوش پسر به این مقوله ابراز وفاداری میکرد. رسالتی که برای بسط نظام نوین جهانی، نوعی وظیفه معنوی را به آمریکا تحمیل میکند... (فرهنگ سیاسی آرش، غلامرضا علی بابایی) لذا بسیاری بر این باورند که حمله آمریکا به افغانستان و سپس به عراق و در کل مبارزه با تروریسم را باید در راستای تحقق رسالت آمریکایی توجیه و ارزیابی کرد. رسالتی که زمانی در آمریکا به یک باور عمومی قدرتمند تبدیل شده بود و هماکنون واقعیات جاری در دنیای امروز، آن را در حد یک «اتوپیا»ی بیسرانجام تقلیل داده است. شکی نیست که شکست ارتش آمریکا در افغانستان آن هم در شرایطی که نشانههای چندجانبهگرایی و ظهور قدرتهای جدید در جهان پدیدار شده است، بزرگترین آسیب را متحمل ایدههای نظم نوین جهانی و جهان تک قطبی که ایالات متحده به آن میاندیشد، وارد خواهد آورد.
اما با تمام اینها مهمترین پیامد تمدنی شکست در افغانستان چیز دیگری است. آمریکاییها و غربیها در چنین شرایطی، در موضع ضعف قرار گرفته و این را خود بهخوبی میدانند. هنگامی که جنبش طالبان در افغانستان به قدرت برتر در معادلات سیاسی این کشور تبدیل شد، متعاقبا موج بزرگی از بنیاد گرایی در خاورمیانه، آسیای میانه، خاور دور و... به حرکت درآمد و چند سال بعد، هنگامی که در سال ۲۰۰۱ میلادی حمله آمریکا به افغانستان صورت گرفت و به سقوط نظام حکومتی طالبان منجر شد، بسیاری از این جنبشهای سلفی و بنیادگرا بلافاصله در دیگر نقاط جهان اسلام از حرکت بازماندند. بهعبارتی صریحتر، اگر آمریکاییها در این میدان، بازی را به طالبان واگذار کنند، موج قدرتمندی از بنیادگرایی در جهان اسلام ایجاد خواهد شد که پیامدهای منفی آن بیش از هر چیزی دامن آمریکا و غرب را خواهد گرفت و این در حالی است که دیدگاه غالب در کاخ سفید، رشد بنیادگرایی را یک تهدید بزرگ (خطر سبز) و علت اصلی وقوع حوادث یازدهم سپتامبر درسال ۲۰۰۱ میپندارد.
چه بسا اینبار موج بنیادگرایی نسبت به زمانیکه طالبان در افغانستان امارت اسلامی را ایجاد کرد، از شدت و حدت بیشتری برخوردار شود. اگر طالبان در سالهای پایانی دهه ۹۰ میلادی فقط در افغانستان فعال بودند و به پیاده کردن قرائت خشک و خشن خود از اسلام حنفی در آن کشور اکتفا کردند، امروزه دیگر آنگونه نبوده و در سایه ارتباط برقرار کردن با دیگر جنبشهای بنیادگرایانه، حالت و ماهیتی بینالمللی به خود گرفتهاند که اهدافی فراتر از افغانستان را دنبال میکند. اهدافی مانند: «احیای خلافت اسلامی، بیرون راندن نیروهای آمریکا و غرب از افغانستان، عراق و دیگر ممالک اسلامی، مقابله با دولتهای غربگرا در جهان اسلام، مبارزه با اسراییل و... امروزه این جنبش به یک القاعده دوم در جهان بنیادگرایی تبدیل شده است.
تردیدی وجود ندارد که حضور آمریکا در افغانستان به چالشهای تمدنی موجود میان غرب و جهان اسلام بیش از پیش دامن زده است. چالشی که در هر صورت - چه پیروزی و چه شکست آمریکا - قطعا در روابط مابین اسلام و غرب، حساسیتبرانگیز خواهد بود و پسلرزههای آن در آینده نیز اثرات خاص خود را بر جای خواهد گذاشت. در این میان، تنها چیزی که میتواند از بروز آن حالت جلوگیری کند و پیامدهای سوء آن را کاهش دهد، انجام بازبینیهای اساسی در مبانی گفتمان کاخ سفید در مبارزه با تروریسم، تمرکز بر خشکاندن ریشههای تروریسم و تغییر استراتژیهای آمریکا و غرب در افغانستان و دیگر عرصههای مبارزه با تروریسم خواهد بود.
نویسنده: سید محمد رضا - موسوی
منبع: هفته نامه - پنجره - ۱۳۸۸ - شماره ۲۴ - تاریخ شمسی نشر ۰۰/۰۰/۱۳۸۸
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست