چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
واکاوی سنت محافظه کاری در اروپا
محافظهکاری جامعه را به عنوان درختی فرض میگیرد که رشد میکند، از آن رو ست که ترجیح میدهد شاخ وبرگها را هرس کند تا به ریشههای اصلی که مورد توافقاند برسد. بنابراین به طور هماهنگ و در کلیتی منسجم، همه آنهایی که محافظهکار هستند با تغییر انقلابی جامعه مخالفند. از این روست که باید گفت محافظهکاری یکی از سه نظریه اصلی در سنت سیاسی اروپاست محافظهکاری در قرن نوزدهم به شدت به مخالفت با آن چیزی سرگرم است که بعدتر برنامه لیبرالی گسترش حقوق خوانده شد. این موضوع از تلاش برای جا انداختن حق رای برای از یک نظر میتوان گفت که داستان محافظهکاری داستانی به قدمت تاریخ بشر است. بنابر آنچه از لغت محافظهکاری استیفا میشود، این لغت به معنای تلاش برای محافظت از آن چیزی است که در وضعیت موجود جاری و ساری است. پس اگر تعریف لغوی محافظهکاری را ملاک و مبنا قرار دهیم، محافظهکاری از زمانی که انسانی تصمیم به خروج از غار گرفت و انسانهای دیگر با او از در مخالفت برآمدند، آغاز شده و تا عصر حاضر امتداد مییابد اما محافظهکاری در معنا و مفهوم سیاسی آن چه زمانی بهوجود آمده است؟ برای پاسخ به این سوال باید به سالهایی برگردیم که هنوز بحثها و جدلها بر سر انقلاب فرانسه بسیار بود؛ یعنی به سالهای ۱۷۹۰.
آن چیزی که نظریه محافظهکاری سیاسی خوانده میشود، واکنشی بود به اولین انقلابی که جهان را به لرزه درآورد.
این انقلاب از چند جهت واجد سویههایی بحثبرانگیز و پر مناقشه بود. از سویی، تاکنون بیسابقه بود که سرنگونی حکومتی در جهان نه از طریق تفوق یک زورمند داخلی بر پادشاه و خاندان پادشاهی موجود و نه از راه حمله نظامی یک کشور خارجی، بلکه از طریق قیام عمومی مردم و مقابله آنها با سیستم مسلط، رخ داده بود و در حقیقت مردم، در یک اقدام خودجوش نظم کهن را به زیر کشیده بودند و خواهان حکومتی از لون و شکل دیگر شده بودند. این اتفاق چنان زلزلهای در عرصه اندیشه سیاسی اروپا ایجاد کرد که تا سالها، بسیاری از بزرگان سیاست، جهان را به قبل و بعد از انقلاب فرانسه تقسیم میکردند.
از دیگر سو انقلاب فرانسه به معنای طلیعه تسلط بورژوازی و مضمحل شدن سیستم فئودالی در یکی از تاثیرگذارترین کشورهای اروپایی است؛ انقلابی که دعوت به خرد میکرد و بر هر دو نظریه قبلی سیاست در اروپا یعنی «حق الهی کلیسا در حکومت» و «حق الهی پادشاه در حکومت»، خط بطلان کشیده بود. این انقلاب خواستی چندان دلیرانه و جسورانه داشت که هم از آغاز بسیاری را به مقابله با آن برانگیخت. «ادموند برک» یکی از این افراد بود. برک در سال ۱۷۹۰، یعنی تنها یک سال پس از انقلاب فرانسه کتابی تالیف کرد با نام «تأملاتی در باب انقلاب فرانسه» که واکنش شدیدی به اوجگیری خردگرایی در سیاست بود. برک در این کتاب با تاکید بر جریان ریشهدار و عمیق اندیشه سیاسی اروپایی به جنگ اندیشه نوظهوری رفته بود که تفکر انتزاعی را به مثابه روشی برای فهم و درک حیات سیاسی و اجتماعی انسان، به رسمیت میشناخت.
لفاظیهای تکراری برک راه را بر زایش فلسفه سیاسی محافظهکاری گشود. اما از آنجا که این دکترین در خالصترین شکل خود شامل چند پند خردمندانه است که ناظر بر پیچیدگی اشیا و فضیلت دوراندیشی است، در فضای روشنفکرانه قرن اخیر و در رقابت با نمودهای پر توش و توان ایدئولوژیهای مدرن، با اقبال کمتری مواجه شده است.
نظریههای رقیب محافظهکاری، مدعی هستند که نه فقط فعالیتهای سیاسی بلکه انسان و جایگاه او در جهان را نیز توضیح میدهند. خود برک میاندیشید که این تصویر موسع از جهان، به واسطه مذهب برای ما ترسیم شده است و بدینترتیب او معتقد بود که باید تا این پایه برای امر مقدس احترام قایل شویم که همه نهادهای مستقر اجتماع را با تاکید و توجه بر آن بنا سازیم. این نوع جهانبینی سیاسی سبب میشود که مخالفان آن را به این متهم کنند که محافظهکاری بر پایه یک بدبینی عمیق نسبت به تواناییهای نوع انسان متکی است و به مثابه یک وجدان معذب درونی نسبت به فهم پیچیدگیهای هراسناک زندگی انسان، هشدار میدهد و نومیدانه ما را از قدم زدن در راه پرمخاطره فهم و درک مبتنی برخرد بازمیدارد.
محافظهکاری جامعه را به عنوان درختی فرض میگیرد که رشد میکند، از آن رو است که ترجیح میدهد شاخ وبرگها را هرس کند تا به ریشههای اصلی که مورد توافقاند برسد. بنابراین به طور هماهنگ و در کلیتی منسجم، همه آنهایی که محافظهکار هستند با تغییر انقلابی جامعه مخالفند.
از این روست که باید گفت محافظهکاری یکی از سه نظریه اصلی در سنت سیاسی اروپاست که هر کدام میتوانند به نحوی قابل قبول مدعی مرکزیت در این سنت باشند.
دو نظریه مهم دیگر یکی لیبرالیسم است که به واسطه ادعاهایش بر آزادی و ارزشهای اصلاحی شکل گرفته است و دومی نیز سوسیالیسم است که اساسیترین اشتغال ذهنی آن، قشربندی اجتماعی است که به شکل گرفتن معضلات سیاسی در تحقق یک جامعه عادلانه منتهی میشود.
سیاست مدرن، دیالوگ بیپایان بین این سه جنبش و گرایش است. محافظهکاری در این معنای خاص برخاسته از تعارضی است که در داخل حزب ویگ بریتانیا در پایان قرن هجدهم بهوجود آمده بود و در سالهای ۱۸۳۰ یعنی زمانی که دیگر دشمنی پایان ناپذیر دو نظریه لیبرالیستی و سوسیالیستی مشخص شده بود، فراکسیون منشعب شده از حزب ویگ یعنی توریها، خود را محافظه کار نامید.
چنین عنوانی به جز در همان کشور زادگاهش، یعنی انگلستان، نتوانست درکشورهای دیگر جذابیتی داشته باشد و شاید شاخصترین مثال برای این امر، ایالات متحده آمریکاست که تا همین اواخر محافظهکاری در آن به معنای عدم شجاعت و فقدان روحیه ریسک تلقی میشد اما زنگ خطر برای آمریکاییان زمانی نواخته شد که در دهه ۶۰ میلادی لیبرالهای آن کشور که عموما در حزب دموکرات مجتمع شده بودند به برخی از خطمشیهای سوسیالیستی گرایش پیدا کردند. این رخداد باعث ظهور واکنشی شد که نام خود را «نومحافظهکاری» گذاشت تا این دسته حتی در نام و عنوان نیز نسبت خود را با مواضع لیبرال کلاسیک نشان دهند.
بنا بر آنچه پیشتر گفته شد، ماهیت واکنشهای محافظهکارانه نسبت به تغییر و تحول، بسیار گوناگون و حتی در بعض اوقات متضاد بوده است. در زمانهای محافظهکاری در واکنش به روند شتابان تغییر و تحول در ساحت سیاست، شکلی سنتگرایانه یا واپسگرایانه به خود میگیرد و ناگزیر تن به نوحهسراییهای نوستالژیک هم میدهد. ازدیگر سو در زمانه دیگر، محافظهکاران با پذیرش اصل تبدیل و تحول تلاش میکنند این نکته را جا بیندازند که تغییر و تحول تنها باید به صورت تدریجی و به شیوهای تکاملی صورت بگیرد.
از این رو باید اذعان کرد که محافظهکاری از نظر ایدئولوژیک اشکال بسیار متفاوتی به خود گرفته است. هم فردگرایان لیبرال در برابر چپهای رادیکال و هم طرفداران سلطه مذهبی در برابر طرفداران حکومت انتخابی مردمی، همه و همه خود را محافظهکار میخوانند تا گستردگی طیفهای گوناگون محافظهکاری را نشان داده باشند. اما بگذارید دامنه این تفاوت را به شکل روشنتری نمایش دهیم.
در دهه ۱۹۸۰ در اتحاد جماهیر شوروی کمونیستهای تندرویی که با تغییرات پیشنهادی در آن کشور مخالف بودند، محافظهکار خوانده میشدند که البته اطلاق این عنوان خشم بسیاری از محافظهکاران در کشورهای غربی را برانگیخت. از این روست که باید گفت که اصطلاحات محافظهکار و محافظهکاری میتواند دستکم به اندازه هر اصطلاح دیگر و بهاحتمال بیش از آنها در تاریخ اندیشهها سردرگمی بیافریند.
از سوی دیگر همین اختلاط مفهومی و اغتشاش نظری در اطلاق عنوان محافظهکاری سبب میشود که بسیاری از اندیشمندان و سیاسیون بهرغم منش و کنش سیاسی محافظهکارانهشان جرات اطلاق این عنوان را به خود ندهند. اگر بخواهیم یکی از نمونههای مشخص و روشن محافظهکاری را در روشنفکری معاصر نشان دهیم، ذهن ما خیلی زود بر نام جورج اورول مکث خواهد کرد.
رمانها و دستنوشتههای اورول به نوعی بازتاب روشنترین و محکمترین استدلالها و احساسات محافظهکارانه در زمان خویش است. شاید نقطه اوج بروز این تفکر در رمان ضداتوپیایی« ۱۹۸۴»باشد که در آن به صراحت تغییرات گسترده در سیستم سیاسی و نابودی همه آن چیزی که اورول دستاورد بشر میخواندش را هشدار میدهد.
دیگر رمان اورول یعنی« مزرعه حیوانات» به نوعی دیگر بر همین اندیشه پای میفشرد و این تاکید و ابرام را تا بدانجا گسترش میدهد که اختتامیه کتابش به نوعی دفاع تمام قد از قشربندی اجتماعی بدل میشود اما حتی اورول نیز بهرغم این نمایش پر زرق و برق از محافظهکاری، خود را سوسیال دموکراتی میخواند که از محافظهکاری سیاسی متنفر و نسبت به آن بیاعتماد است. از این روست که سیر رشد محافظهکاری ما را به این نتیجه میرساند که نه تنها آنانی که خود را محافظهکار نمیدانند و اتفاقا به سختی از آن تبری میجویند، غالبا اندیشه و منش محافظهکار دارند، بلکه باید گفت بهترین تجلی این اندیشهها و احساسات از همین قشر متنفر از محافظهکاری سرچشمه میگیرد.
شاید به همین دلیل است که شخصیت نومحافظهکاری همچون فونهایک به تحقیر در باب محافظهکاری میگوید: «محافظهکاری در طبیعت خود و ذاتاً، نمیتواند جایگزینی برای مسیری که ما در حال طی آن هستیم، ارائه دهد.»(بنیان آزادی)
اما به واقع چرا غالب محافظهکاران از اطلاق این عنوان بر خود تبری میجویند؟ به نظر میرسد این گریز از محافظهکار خوانده شدن در ذات و ریشه، متاثر از هژمونی اندیشه جان استوارت میل بر افق سیاسی و اندیشهای تفکر غربی است که دیدگاهی به شدت تحقیرآمیز نسبت به محافظهکاری داشت. به بیان روشنتر از آنجا که استوارت میل حزب محافظهکار را به دلیل فلسفه وجودیاش، «احمقانهترین حزب سیاسی» خوانده بود، تا کنون فرض بر این بوده است که اندیشههای محافظهکارانه از اساس اندیشههایی مخدوش هستند که به عنوان لعابی بر منفعتگرایی سیاسی به کار میروند.
حال این سوال پیش میآید که نسبت محافظهکاری و سنتگرایی در چیست؟ فیلسوف معاصر کارل مانهایم در جواب به این پرسش بود که به تعریف خویش از محافظهکاری رسید. مانهایم با مقایسه سنت محافظهکاری در آمریکا و انگلستان به این نتیجه رسید که نیروی محرکه محافظهکاری یک «تمایل روانی جهانی» به سنتگرایی است.
مانهایم معتقد بود که تجلی اندیشهای این موضوع در ساحتهای مختلف، قالبهای گوناگونی به خود میگیرد اما آنچه ریسمان مشترک تمامی این ساحتها خوانده میشود در حقیقت «پاسخی انتقادی» به بحث قدیمی «حقوق طبیعی» است. در این مفهوم و برداشت از محافظهکاری، این اندیشه نه به مثابه اندیشهای بالذات و ریشهای بلکه در فرم انتقادی و مخالفخوانش حیات و زیست مییابد.
اگر بخواهیم به طور خلاصه سیر سیاسی محافظهکاری را در چند قرن اخیر رصد کنیم، نتیجه حاصل شده آن را تایید میکند. محافظهکاری در قرن نوزدهم به شدت به مخالفت با آن چیزی سرگرم است که بعدتر برنامه لیبرالی گسترش حقوق خوانده شد. این موضوع از تلاش برای جا انداختن حق رای برای مردان آغاز و به مبارزات زنان بر سر دست یافتن به این حق ختم میشود.
محافظهکاری اگر چه در آن زمان نتوانست از این مبارزه پیروز خارج شود، اما تحقق این امر را تا آنجا که در توانش بود به تاخیر انداخت. در قرن بیستم نیز محافظهکاری به شدت سرگرم مبارزه با سوسیالیسم میشود؛ یعنی همان چیزی که مارکس آن را شبحی سرگردان بر فراز اروپا خوانده بود.
شاید نزدیکی این آخرین مبارزه محافظهکاران با دوره معاصر سبب شده است که به غلط این چنین پنداشته شود که محافظهکاری صرفا اندیشهای ضد سوسیالیستی است در حالی که اگر این چنین بود با فروپاشی شوروی و شکلگیری نظم نوین جهانی، محافظهکاری باید از میان میرفت اما در حقیقت انواع عقایدی که محافظهکاری با آنها مخالف است محدود نیستند. جنبشهای ضدجهانیسازی، حفظ محیط زیست و جنبشهای فمینیستی هر گاه در قالب یک برنامه سیاسی مشخص و مدون رخ عیان کردهاند، محافظهکاری و محافظهکاران نیروی لازم برای عرض اندام دوبارهشان را به دست آوردهاند.
رادیکالیسم، اغلب جنبشهای جوانان را خلق میکند در حالیکه محافظهکاری، حالت و موقعیتی است که در میان افراد بالغ یافت میشود؛ کسانی که درک کردهاند آنچه که اکنون در زندگی جاری است، بیشترین بها را دارد. قالب بسته تفکر ایدئولوژیک معاصر، برخی نویسندگان را به این صرافت انداخته که محافظهکاری را به گونهای مطرح کنند که گویی چکیده تمام خردسیاسی است. اما این اشتباه است که جزء را کل محسوب کنیم و چونان پیر خردمندی بر فراز تمام اندیشهها و آرمانهای نو بایستیم و فرمان بر فرودآوردن شلاق بر دریا دهیم، آنگاه با خیال راحت به کنج آرامش خود بخزیم و بگوییم که وضع موجود را از هرج و مرج نابالغان سیاسی و مشتی اندیشههای بنیانبرافکن نجات دادهایم.
اندیشه رادیکال در تقابل با اندیشه محافظهکاری همواره به راه سومی رسیده است که اتفاقا درصد عناصر جدید در آن افزون بر عناصر کهن است. پس در استقبال از اندیشه نو و رو به تکامل به نظر میرسد همچنان نظام معرفتی جهان به همزیستی هر دو اندیشه رادیکال و محافظهکار نیازمند است، هرچند که جهان نو را اندیشه نو میسازد.
مصطفی دهقان
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست