جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
آدم وقتی با «خسرو» در صحنه قرار می گرفت همه چیز برایش جدی می شد
در دقایق ابتدایی صبح روز جمعه ۲۸ تیرماه سال ۸۷ در حالی خبرها مخابره میشد که خبر رسید خسرو شکیبایی، بازیگر «هامون»، «یک بار برای همیشه»، «خانهی سبز» و «روزی روزگاری» برای همیشه از مقابل دوربینها رفت و در قاب خاطرهها ثبت شد.
پرویز پرستویی که در دوفیلم با این بازیگر فقید همکاری داشته درباره او نوشته است:«دو کار سینمایی با خسرو عزیز داشتم؛ فیلم «شکار» به کارگردانی مجید جوانمرد که موسیقی متن را «زنده یاد بابک بیات» آهنگسازی کرده بود و دیگری فیلم «روانی» به کارگردانی داریوش فرهنگ بود.
در واقع فیلم «شکار» یکی از تجربیات خوب من بود به این خاطر که هم توانستم با خسرو شکیبایی آشنا شوم و هم با مجید جوانمرد و زندگی هنری بسیارخوبی را با هم آغاز کردیم.
قبل از اینکه فیلم «شکار» را کار کنم، بیشتر به عنوان تماشاچی پیگیر تئاترهای خسرو شکیبایی بودم و اولینبار بود که این افتخار نصیب بنده شد که بتوانم در فیلم «شکار» با ایشان کار کنم و تجربه بسیارخوبی هم کسب کردم. چراکه دانستم حرفه بازیگری بسیارسخت و جدی است و این نوع جدیت در بازیگری را از خسرو آموختم.
در این فیلم خسرو نقش دانشجوی پزشکی را داشت و حالا به دلایلی به زندان میافتاد و بالاخره هم موفق میشد از آنجا فرار کند. قرار بود من و خسرو شبانه به امامزادهای پناه ببریم و صبح زود با تریلی از آنجا فرار کنیم، در امامزاده آدمهای مختلفی برای دخیل بستن آمده بودند، در آن میان پیرمردی هم درحال دعا برای شفای پای فرزندش بود که نقش آن را مرحوم نعمتالله گرجی ایفا میکرد. برای این سکانس قرار بود که خسرو تشخیص بدهد این پیرمرد بیماری آسم دارد و به فرزند او بگوید: «دوا با دکتر است و شفا با خداست.» خسرو با نقش پزشک درگیر بود، به دلیل صمیمیتی که با مجید جوانمرد داشتیم این موضوع را در میان گذاشتیم که بایستی باورپذیری نقش برای خسرو اتفاق بیافتد، نشستیم و با خسرو سناریوئی را طراحی کردیم که نقش بیماری را که از آسم رنج میبرد، من بازی کنم و خسرو هم به عنوان همراه من به مطب پزشک بیاید، در نهایت قرار شد فردای آن روز به نزد پزشک برویم.
درمانگاهی در ایوانک بود، که اگر اشتباه نکنم دکتر آنجا یا پاکستانی بود و یا هندی، ما به اتفاق یکدیگر اسب تریلی را باز کردیم و همراه گریمور با تریلی به درمانگاه رفتیم، به محض رسیدن به آنجا خودم را به مریضی زدم و آنها مرا به داخل درمانگاه بردند.
دکتر درحال استراحت بود، از طرفی خانهاش در داخل درمانگاه بود، یادم میآید یک نفر دستیار بومی داشت که کارهای مقدماتی مثل گرفتن فشارخون و ضربان قلب و ... را تا آمدن دکتر برای معاینه بیمار انجام میداد.
روی تخت دراز کشیدم و هر آن نفس را در سینه حبس میکردم گویی که تنگی نفس داشته باشم، دکتر پس از یکسری معاینه رو به خسرو گفت: «ایشان سابقه بیماری تنگی نفس دارند؟»
خسرو هم در جوابشان گفت: «نه، فقط امروز متوجه شدیم که چنین حالتهایی دارد.» دکتر سریعا دوباره معاینهام کرد و گفت: «شما بیماری آسم دارید.»
پشت میزشان نشستند و مشغول نوشتن نسخه دارو شدند به این دلیل که به واقعیت و باور بیماری ما رسیده بودند. بدون مقدمه و در حالت خیلی عادی بلند شدم و روی تخت نشستم طوری که دکتر خیلی جا خورد و فهمید که ما برای کار دیگری آنجا هستیم و خیلی با ناراحتی و عصبانیت رو به من و خسرو گفت: «بفرمایید بیرون بفرمایید بیرون.» خسرو با همان روحیه مهربان و حالت شیرین همیشگیاش شروع کرد تا دکتر را آرام کند و گفت:«لطفا عجله نکنید، دکتر، واقعیت ماجرا در این است که حرفه ما بازیگری است و در سکانسی بایستی نقش پزشکی را اجرا کنم و تشخیص بدهم که پیرمردی، بیماری آسم دارد از این رو قصد داشتم بدانم که چه عملی را باید برروی بیماری که از تنگی نفس رنج میبرد انجام دهم؟»
دکتر گفت: «حالا که فهمیدید، بفرمایید بیرون.»
خسرو رو به دکتر گفت: من که چیزی نفهمیدم، چراکه شما اینجا وسایل پزشکی دارید، حال آنکه ما در بیابانی گیر کردهایم و من به عنوان پزشک دست و بالم بسته است و نمیدانم برای بیمار آسمی چه باید بکنم!»
و سرانجام دکتر پیشنهادی کرد که خسرو در همان سکانس فیلم اجرا کرد، دستمالی را که به دهان بیمار آسمی میبندد تا دندانهایش قفل نکند.
فکر میکنم حدودا ۴۵ دقیقه من و خسرو این نمایش را در حضور این دکتر بازی کردیم و از این منظور میتوان پیگیری چشمگیر خسرو شکیبایی را در کارش بازگو کرد که مثالزدنی است.
آدم وقتی با خسرو در صحنه قرار میگرفت همهچیز برایش جدی میشد و احساس میکرد که کاری کاملا جدی درحال شکلگیری است.
او وقتی که قرار بود برای مدت زمانی سر فیلمی حاضر شود تمام روز و شبش ارتباطش را با تمام جهان قطع میکرد تا به اصطلاح آدم جدیدی را خلق کند.
من به عنوان تماشاچی همواره به بازی زندهیاد فنیزاده عشق میورزیدم و بارها در کنار اداره تئاتر میایستادم تا مرحوم فنیزاده بیرون بیایند و من فقط بتوانم ایشان را از نزدیک ببینم. متأسفانه جامعه سینمایی این هنرمند بزرگ را خیلی زود از دست داد، بعد از ایشان تمام دلخوشی من این بود که در این نسل و در این شرایط هنرمندی به مانند خسرو شکیبایی داریم که او هم زود از دست ما رفت و امیدوارم که هیچوقت چنین الگوهایی را از دست ندهیم.
با خسرو به جز دو کاری که با هم تجربه کردیم زندگی پشت صحنه زیادی داشتیم و واقعا ندیدم که در ذهن او چیزی جز علاقه به بازیگری، انساندوستی و عشق به پیرامونش شکل بگیرد.
روی هم رفته خسرو شکیبایی با تمام وجودش، همه انسانها را دوست داشت و به آنها احترام میگذاشت.»
بر گرفته ازکتاب خسرو شکیبایی نوشته الهام قرهخانی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران غزه حسن روحانی مجلس شورای اسلامی نیکا شاکرمی دولت سیزدهم روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت
یسنا هلال احمر قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی سازمان هواشناسی
بانک مرکزی حراج سکه قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو خودرو دلار سایپا ایران خودرو کارگران حقوق بازنشستگان
سریال نمایشگاه کتاب کتاب مسعود اسکویی تلویزیون عفاف و حجاب سینمای ایران سینما دفاع مقدس
رژیم صهیونیستی اسرائیل فلسطین جنگ غزه نوار غزه اوکراین چین ترکیه انگلیس نتانیاهو ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال استقلال پرسپولیس علی خطیر سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران تراکتور لیگ برتر رئال مادرید لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ
هوش مصنوعی گوگل کولر اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
خواب بیمه فشار خون کبد چرب کاهش وزن دیابت