پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

سیاهی غیبت‌


او پشتش به من بود! قطعات کلام من در هوا جاری بود، ولی به گوش او نمی‌رسید; چون پشت او را فرا گرفته بود! کلماتی خاکستری که بوی خیانت از آن به مشام می‌رسید! کلماتی که زاییده خیالی بی‌ایمان …

او پشتش به من بود! قطعات کلام من در هوا جاری بود، ولی به گوش او نمی‌رسید; چون پشت او را فرا گرفته بود! کلماتی خاکستری که بوی خیانت از آن به مشام می‌رسید! کلماتی که زاییده خیالی بی‌ایمان بودند و او در کمال اطمینان پشت خود را به من کرده بود.و به یاد روزهای با هم بودن لبخند می‌زد و به یاد لحظات دور از هم ماندن اشک می‌ریخت.من چه بودم؟ یک انسان؟! واقعا با این ذهن خائن، نام مرا می‌شد انسان نهاد؟!منی که بی‌توجه به تمامی روزهای طلایی که در گذر سال‌های عمر با او طی کرده بودم، تنها به خاطر تبرایی خویش از اشتباهات بی‌شمار زندگیم، رایحه‌های شیطانی را از گلو خارج می‌کردم و در حالی که او پشتش به من بود.

منی که اگر سر سوزن شهامت داشتم آن کلام را در حالی می‌گفتم که او روبروی می‌نشسته بود تا حداقل مهلت دفاع یا توضیح در دادگاه بی‌عدالت خویش به او می‌دادم نه اینکه مانند موجودی ترسو که بی‌خبر از دیگران به ترس‌هایش دلخوش است.ای کاش او همان‌دم بر می‌گشت و کلام مرا با ناباوری پذیرا می‌شد تا با نگاه پر ملامتش وجودم را به آتش می‌کشید و مرا برای همه عمر شرمنده خویش می‌ساخت تا دیگر بار در غیاب عزیزان خویش روحم را به شیطان نفروشم. و بدانم مسئول زشتی و سیاهی، پاکی و سپیدی زندگی، خودم هستم.

نهاله استاد هاشم-