شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نگاه مسافر


نگاه مسافر

نگاهی به کتاب «ژان بودریار» نوشته دیچارد جی لین

زیگمونت باومن زمانی گفته بود بودلر بهترین راه درک ماهیت مدرنیته را پرسه زدن و خیابانگردی می‌داند، در حالی که بودریار پای سوژه را به تماشای نمایش موهوم تصاویر، تماشای بازی بی‌پایان وانموده‌ها، بند می‌کند. اما برخلاف این تصور باومن که از گرایش به ماتریالیسم اومانیستی‌اش، ناشی می‌شود، مسئله اصلی نه تصمیم ترومن (در فیلم «نمایش ترومن») را برای ماندن در نمایش یا خروج از آن، بلکه تصویری بودن او پیش و پس از نمایش و نهایتا، تصویری بودن خود جیم‌کری در «جامعه نمایش» است. مفهوم «جامعه نمایش» و «انباشت بی‌نهایت نمایش‌ها» را ابتدا گی دبور نظریه‌پردازی کرد. در واقع نمایش همان امر مذمومی بود که عامل اصلی شکل‌گیری شعار موقعیت‌گرایی ضد‌ـ بوروکراتیک شد.

در این معنای اخیر، نمایش (همچون رسانه‌ها) «ضد‌ـ دیالوگ» است و راه را برای تماس فیزیکی و ملموس در کنش ارتباطی می‌بندد. در این جا، دبور اظهار مارکس و انگلس که «تاریخ همه جوامع تاکنون تاریخ مبارزات طبقاتی است» را در قالب تازه‌ای ریخته و می‌گوید «کل حیات جوامعی که در آنها شرایط مدرن تولید غالب است در هیات انباشت بی‌نهایتی از نمایش‌ها پدیدار می‌شود.» نفوذ مفاهیم بسیار تاثیرگذار دبور («جامعه نمایش» ۱۹۶۷) تا حدی بود که بسیاری از اندیشمندان و منتقدان حوزه پست مدرنیسم را تحت تاثیر قرار ‌داد و البته جریان‌ساز شورش مه ۶۸ نیز بود. بودریار از جمله کسانی بود که در ترسیم بخشی از مفاهیم خود، مانند رسانه‌ها، شبیه‌سازی، حاد‌ـ واقعیت و در کل گذر از واقعیت به وانمایی از اندیشه‌های دبور آغاز می‌کند، اما در نهایت تحلیل‌های او را (در کنار تحلیل میشل فوکو از قدرت سراسر بین) چندان رادیکال نمی‌داند و از او می‌گذرد.

در واقع پروژه فکری بودریار بیش از همه، با گرایش به اندیشه‌های یک فرانسوی دیگر، ژرژ باتای آغاز شد که خود بیشتر متوجه اندیشه‌های نیچه، فروید، هگل و مارکی و دوساد بود. علاقه بودریار به باتای به خاطر سرپیچی او از نظام‌های تمامیت‌خواهی چون دیالکتیک، فراروی‌های غیرفلسفی‌اش و در کل طرد تمامیتی بود که اندیشه روشنگری و خرد مدرنیته مدافعان آن بودند. بنابراین‌ هگلیسم و طبیعتا مارکسیسم آماج حملات فکری دو فیلسوفی بودند که مهم‌ترین ویژگی‌شان (به‌ویژه در مورد باتای) حاشیه‌پردازی و سادیسم و (همان‌طور که در آخرین آثار بودریار می‌بینیم) نظریه‌ـ داستان بود. به نظر می‌رسد پیش از این دو، کی‌یرکگور در این مسیر قدم نهاده بود.

او فلسفه هگل را «حلولی» خوانده و بر آن بود که در هر گونه نظام‌پردازی انتزاعی پسماندی بر جا می‌ماند که پیامد حصول نیافتن حقیقت توسط آن نظام است. چیزی که او را به مخالفت وا می‌دارد، اصالت موکد و وانمود‌شده‌ای است که هگل در عقل حصولی به‌عنوان یک کلیت جامع می‌نهد. عظمت نظام فلسفی‌- فکری و نیز دیالکتیک هگل، همان نقطه ضعف اوست و آن را ابتذال ایده‌آلیسم‌‌ـ به مثابه ملغمه بی‌بازگشتی از خواست حقیقت است.

به‌همین ترتیب، برای باتای (و بودریار) چیزی که بیش از همه شایسته نظریه‌پردازی است، حواشی جریان اصلی فرهنگ و حلقه مفقوده شکل‌گیری سوبژکتیویته است. زیرا ابژه‌های مفقوده یا از دست رفته همان ابژه‌هایی‌اند که فرد همواره هراس از دست دادن‌شان را داشته است و همین تروما مقوم سوبژکتیوتیه فرد است: شکاف‌هایی که در قالب اموری چون «هزینه»، «اسراف» (مازاد و افراط)، پورنوگرافی (چیزی که باتای در «داستان چشم» و «مادام ادواردو» نظریه‌ـ داستان آن را می‌پروراند) و... ظاهر می‌شوند... کتاب «ژان بودریار» نوشته ریچارد جی‌لین، عضوی از مجموعه «اندیشمندان انتقادی» است که به بررسی آرا و اندیشه‌های متفکران و فیلسوفان معاصر می‌پردازد. از این مجموعه پیش‌تر، چندین اثر به فارسی ترجمه شده که آنها نیز خود، کم و بیش، در قالب مجموعه واحدی به چاپ رسیده بودند. از این حیث، کتاب حاضر که در قالب اثری مستقل منتشر شده به مانند امری خارج از مجموعه، تلویحا شکاف هر امر مطلقی را نشان می‌دهد. هفت فصل کتاب «همان طور که نویسنده آن می‌گوید، بیش از اینکه تماما بر مفاهیم اصلی اندیشه بودریار متمرکز شوند، در حکم «پلی هستند به متون ارزشمند و اغلب جنجال برانگیز وی». فصل اول به بررسی مجموعه تاثیرات پیچیده فلسفی بر آثار بودریار می‌پردازد که هم وجهی فلسفی داشت و هم فحوایی سیاسی. یکی از این جریانات فلسفی، نفوذ دیدگاه‌های هگل در بطن سیر روشنفکری دهه ۶۰ فرانسه بود. قرائت هگل از سوی پسا‌ساختار گرایانی مانند دلوز، دریداوفوکو نشانه تاثیرات زیادی بود که مفهوم «دیالکتیک» هگل بر مارکسیسم و «مانیفست کمونیستی» آن، «سرمایه» داشت. به‌ویژه یکی از مهم‌ترین بخش‌های «پدیدارشناسی روح» هگل، بخش ارباب/ برده به یکی از اصلی‌ترین سوژه‌های نظریه‌پردازی مارکس و حتی روانکاوی چون لکان تبدیل شد.

برای مثال، لکان دیالکتیک ارباب و برده را در بحث از کلام ارباب به کار گرفت، یعنی ارباب دال که با وجود میل به بازنمایی سوژه، همواره پسماندی بر جای می‌گذارد، یا به تعبیر پیشین، همواره مازادی، «چیزی» باقی می‌ماند که از دلالت بگریزد و از خود نظام بیرون افتد. نمونه‌ای از این رفتارهای افراطی و خودسرانه، این دیالکتیک متناقض، که به‌زعم باتای «غایتی فراتر از خودشان ندارند» مه ۶۸ بود که بودریار اولین کتاب خود «نظام ابژه‌ها» را در بطن آن نوشت. در این کتاب بودریار به بحث از تکنولوژی «یکی از مهم‌ترین مولفه‌های جهان (یا روح) پست مدرن» می‌پردازد، گویا نقد تکنولوژی از خودبیگانگی‌های حاصل از آن رسالتی است که همواره بر دوش بودریار است. او با تحلیل مفاهیمی همچون منطق فازی، اتوماتیزم، امر نمادین و حاد بازار، نخستین طرح عمده خود را ارائه شرحی انتقادی از ظهور مصرف انبوه کالاها در جامعه مصرفی قرار داد و همین امر بود که گذر کردن از مارکس یا بازخوانی مارکسیسم را ضروری نشان می‌داد. در جهان امکانات تکنولوژیکی که منطق فازی بر آن حاکم است، کارکرد ابژه‌های مصرفی به حاد‌ـ کارکرد بدل می‌شود و سوژه نیز خود به هیات ابژه در می‌آید.

این تلفیق و تخریب مرز میان ابژه تکنولوژیکی و سوژه از خودبیگانه، از مضامینی است که در هنر عکاسی بودریار نیز دیده می‌شود، جایی که ابژه به فرد می‌نگرد و او را وادار به انتخاب خود می‌کند و بدین ترتیب، سوژه «... در مرام تصنعی، افتراقی، رمزگانی و روشمند ابژه» به دام می‌افتد. فصل سوم کتاب، «روایت‌های بدوی گرایی/ آخرین کتاب واقعی» با قرائت آثار جامعه‌شناختی و نسبتا سیاسی بودریار به بررسی تاسادی، مردمان قبیله گمشده و انسان‌های بدوی و مفاهیمی مانند موزه میایی می‌پردازد و با اشاره به دیدگاه ویتگنشتاین، دشواری‌های مقایسه میان فرهنگ‌های بومی و تمدن غربی را نشان می‌دهد. بودریار از انسان‌های بدوی صحبت می‌کند و اشاره به آنان را مخاطره‌آمیز می‌داند. یکی از مفاهیم مخاطره‌آمیز مورد بحث، «جشن همگانی» است که به‌زعم باتای نظام خودبنیادی است که خارج از حوزه کاپیتالیسم عمل می‌کند. این واژه استعماری نشان می‌دهد که در جامعه معاصر، امر نشانه‌ای جایگزین امر نمادین شده است. در واقع، «مبادله نمادین و مرگ» نشان می‌دهد که جامعه معاصر همه ابژه‌ها را به کالا بدل می‌کند که تا ابد همچون نشانه به گردش در می‌آیند. بنابراین سیل ابژه‌های مطابق با الگوهای تولید، بودریار را به نقد مارکس از منظر نظریه جدیدی درباره مصرف می‌کشاند و این بار، شکاف‌های نظریه مارکسیستی را «رشد نجومی دستمزدها» و تبدیل شدن مصرف به عنصری مثبت و از حیث اخلاقی، شایسته در زندگی تشخیص می‌دهد و از تبارشناسی مصرف صحبت می‌کند.

برای او، این گذر از مارکس پیامد ضروری نوعی دگردیسی واقعیت در جهان معاصر است. یعنی تبدیل شدن آن به امر حاد واقعی. بودریار امر حاد واقعی را با بحث از واترگیت و دیزنی‌لند، وانمود کردن و تفاوت آن با تظاهر و نمونه‌هایی چون جنگ ویتنام، خلیج‌فارس و فیلم توضیح می‌دهد. امر حاد واقعی از نظم سوم وانموده‌هاست. در نظم اول و دوم وانموده هنوز مرزی میان واقعیت و بازنمود وجود دارد و می‌توان از تمایز آنها سخن گفت، اما نظم سوم وانموده فاقد این تمایز بوده و جهانی است که منشا و خاستگاه خود را در پس خویش ندارد. نمونه‌ای از این واقعیت مجازی که تابع نظام‌های آنالوگی است، واترگیت است. ماجرای واترگیت که به استعفای نیکسون انجامید، در ظاهر از احیای مجدد اصول اخلاقی خبر می‌دهد. اما به‌زعم بودریار این فاش شدن خرابکاری واترگیت نبود که رسوایی‌آور بود، بلکه رسوایی اصلی زمانی بود که «با به اصطلاح بازگشت به نظم و قانون از طریق پایان دادن به رژیم نیکسون و انتصاب رئیس‌جمهور فورد، بر خود افشای غیراخلاقی بودن دولت نیز سرپوش گذاشته شد؛ «واترگیت، سناریویی مشابه دیزنی‌لند (جلوه‌ای خیالی که این امر را می‌پوشاند که واقعیتی خارج از مرزهای محیط تصنعی وجود ندارد)...» اساس این بحث در این حقیقت نهفته است که وقتی چیزی دقیقا شبیه چیز دیگری باشد، دقیقا شبیه آن نیست بلکه اندکی دقیق‌تر است.

این، جهان نظم سوم وانموده است که از سوی بسیاری «پست مدرن» خوانده شده و برای بودریار، خاستگاه آن آمریکاست؛‌سرزمین ازدحام، دگرگونی، تصاویر و اتوپیای تحقق یافته. آمریکا جهانی سینمایی است و بودریار نیز گویا در سفرنامه خود «آمریکا» آن را، همچون یک فیلم، از صفحه تلویزیون یا نمای متحرک داخل اتومبیل‌اش می‌نگرد. این خاصیت آمریکایی ستاره‌گون، «تنها جامعه بدوی باقیمانده» است که ستاره‌گونی بیشتر در بیابان به چشم می‌آید. «بیابان‌های آمریکایی بودریار سینمایی بوده‌اند پیش از اختراع سینما و نشانه‌ای بوده‌اند پیش از ابداع نظام‌های نشانه‌ای بشری». آنها پر هستند از غیاب و فقدان و همچون ابژه‌ای‌اند که از پیش به سوژه نگاه می‌کنند و به همین دلیل از حیث جغرافیایی و نشانه شناختی بر او تقدم دارند. معجزه آمریکایی همان معجزه امر مستهجنی است که به سوی نابودی یا همان اشباع معنا، جنیست، هویت و... پیش می‌رود. بودریار در بحث از شهرهای آمریکایی، از روایتی سفرنامه‌ای و داستانی استفاده می‌کند که ظاهرا در پی بیان چیزی نیستند و تنها معرف روایت‌اند. این، از نظر بسیاری از منتقدان خروج از جریان نظریه‌پردازی و تحلیل جامعه‌شناختی است و به‌همین دلیل کتاب «مبادله نمادین و مرگ» آخرین کتاب واقعی بودریار نام گرفته و آثار پس از آن پاتافیزیکی و فانتزی‌یایی خوانده می‌شوند که از «سو‌ءتفاهمی دائمی رنج می‌برند.» یعنی مضمون آنها، عمدتا، خلاقانه و مرزی است که در جامعه‌شناسی یا علوم‌ مشابه به عنوان ابژه‌های واقعی جایی ندارند.

اما فصل پایانی کتاب با ذکر دیدگاه برایان ترنر نشان می‌دهد که این قطعات اجرایی پست‌مدرن را باید با راهبردهای نوشتاری خاص مولف مورد خوانش قرار داد. در واقع راهبرد نوشتاری او «نگارش در مرزهای امر حاد واقعی» و نگاه او نگاه مسافری است که به گشت و گذار می‌پردازد و اشتباه است که از آنها انتظار معنای نظری قطعی و شخصی داشته باشیم. به نظر می‌رسد، کتاب‌های بودریار در این برهه، به فیلم تبدیل می‌شوند. او دیگر در آثار خود صرفا در پی ارائه نقد اشکال فرهنگی نیست، بلکه با بدل کردن خود اثر به رخدادی فرهنگی نقد را ملموس‌تر ساخته و آن را مضاعف می‌کند. این ویژگی پسا‌‌- انسان شناختی قطعات خود‌بنیادی‌اند که اولین قصدشان فروپاشی معناست. بنابراین، بیشتر مخالفت‌ها با بودریار، در واقع، به سبک نوشتاری و نهیلسیم نهفته در اندیشه‌ها و فضای فکری‌اش است. با این حال، نفوذ نظریات او در حوزه نقد و مطالعات فرهنگی‌ـ انتقادی و حتی در زمینه‌ عکاسی و استفاده منتقدان و نظریه‌پردازان حوزه مطالعات سینمایی از اندیشه‌های وی نشان می‌دهد که او به‌عنوان فیلسوفی که کار فکری خود را از جامعه‌شناسی و نقد آن آغاز کرد اکنون «به جزئی از ساختار پست مدرن بدل شده است.»

سینا آزاد

ژان بودریار

ترجمه: مهرداد پارسا

نوشته: ریچارد جی لین

نشر فرهنگ صبا

۱۳۸۷

شمارگان: ۱۱۰۰ نسخه



همچنین مشاهده کنید