دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

هاله ای از نور


هاله ای از نور

وقتی که یاد توست کمان شراره ها, شیون شود بلند ز چشم ستاره ها

● در کوچه‌های سرخ

وقتی که یاد توست کمان شراره‌ها

شیون شود بلند ز چشم ستاره‌ها

در کوچه‌های سرخ، طلای مذاب تب

بر این کبود، پخش و پلا، نقره‌پاره‌ها

آن‌یک به خویش خواند و این‌یک کند جواب

مفهوم گم شود ز وفور اشاره‌ها

ذهنی مشوّش است و دلی بی‌خبر از او

پای پیاده‌ها، گل راه سواره‌ها

چیزی به اسم عشق گشایش دهنده است

آن جا که بسته هر طرفی راه چاره‌ها

چشم تو ای عزیز! به دور و بر است و بس

ماییم و حسرت تو و گوشه‌کناره‌ها

● غزل فروردین

پرنده را به گُل و آب و دانه دعوت کن

از این دریچه سحر را به خانه دعوت کن

ببر مرا به تماشای کوچة آواز

به سیب‌چینی باغ ترانه دعوت کن

مرا به روح شگفتن، به لحظة رویش

مرا به خندة چشم‌ جوانه دعوت کن

دوباره چلچله‌ها را ز شهرهای غریب

به مهرپروری آشیانه دعوت کن

دعا و سجده و امیّد استجابت را

به میهمانی اشک شبانه دعوت کن

به هر بهانه دلی را که میزبان خداست

به لطفِ این غزلِ عاشقانه دعوت کن

● بهار

خیال دوست درآمد، سکوت بود و ستاره

دو دست آیت خواهش، دو دیده محو نظاره

چه دید در افق آن غرق التهاب، که گم شد

چه حال رفت، که آمد عیان، به دیده دوباره

نوید، پردة تصویر و دید عقل مشوّش

درون تلاطم توفان، برون امید کناره

نبود آن که بگوید، چه نعمتی‌ست که اکنون

به دست شوق، گره می‌زند به رشتة پاره

مگر تو ـ ای‌که نمی‌دانمت ـ به مرز بدانی

که قصة من و تو حرف عاقل است و اشاره

خلاف نیست اگر وعدة یکی‌شدن آمد

که صدق اوّل میقات و صدق آخر چاره

عجب مدار ز دل‌های گرم اهل محبّت

که هیمه‌ تر بنماند ـ بر او رسد چو شراره

● با دست‌های شرقی

تبار گم‌شدة نسل‌های مزده‌رسان!

زلال چشمة سرشار آسمان، ‌انسان!

تو آفتاب ترّحم، تو شاهراه امید!

تو سبزه‌زار نوازش، تو بازوان توان!

به دیدگان پر از غم چه می‌کنی تصویر؟

به دست‌های تمنّا چه می‌نهی تاوان؟

دو سیب چیده‌ای از باغ آشنایی‌ها

به رنگ گونة پُرشرم عاشقان جوان

از آن دو سیب یکی را به دست خود بگذار

کنار سفرة رنج گرسنگان جهان

● شعر بیداری جهان

مهربانی، ترانه‌خوان شماست

عشق، هر لحظه، میهمان شماست

با شما دوستی، چه آسان است

نبض احسان، هم زبان شماست

افق صبحگاه هر سامان

سایه‌ساری ز ارغوان شماست

روی پیشانی عبور سحر

جا به‌جا ردّی از نشان شماست

دل، اگر قصد قربتی دارد

راه نزدیکش آستان شماست

در بهشت خدا دلی مشتاق

عاشق قلب مهربان شماست

چشمة سلسبیل و لقمة نور

کوزة آب و قُرصِ نان شماست

در نماز که جز شما آمد؟

این شهادت که در اذان شماست؟

شعر بیداری جهان، امروز

گوشه‌هایی ز داستان شماست

سخن از عشق و شور و ایمان است

ای شهیدان، زمان، زمان شماست.

● تجسّم

برای عزیزی که [امین] است

شبانه هاله‌ای از نور بَر فرازِ شماست

فرشته گرمِ تماشای سوز و ساز شماست

به پیش پای، حیاریزِ آبشار نگاه

به سوی دوست تمنّا دو دستِ باز شماست

کدام عزّتی از صدق و سادگی برتر

همین خشوع، دلیلی بر امتیاز شماست

تنعّمی که در آن است نور و عشق و غزل

نشانِ روشنی از طبع بی‌نیاز شماست

صنوبرانه به قامت، چو بید مجنون، خم

خوشا قیام و قعودی که در نماز شماست

نیمة رمضان سال ۱۳۸۴- حوزه هنری تهران

● یک کبوتر بر آسمان نجف(۱)

مرا به جرعه‌ای از یک نگاه، مهمان کن

به این تسلّی خوش، گاه گاه مهمان کن

اگر چه غرق گناهم ولی دلم پاک است

مرا به حرمت این بی‌گناه، مهمان کن

نخوانده‌ آمده بودم، کنار خاطر تو.

مرا به خاطر این ا شتباه، مهمان کن

دوباره دست دعا، جان پناه امنی ساخت

مرا به گوشة این جان پناه، مهمان کن

شنیده‌ام که کسی راز دل به چاه سپرد

مرا به جامی از آن آب چاه مهمان کن

● در کوچه باغ آسمان (۱)

گشوده چهره خدا پیش آشنای خدا

هوا، هوای بهشتی، صفا، صفای خدا

زمان، زمان ترنّم، بیان، بیان سروش

مرا به خود بگذارید از برای خدا

زبان رود خروشان، زبان کوه سکوت

توان شنود ز هر دفتری، صدای خدا

بهار باغ به گهوارة خزان خفته‌ست

نسیم زمزمه‌گر، گرم مرحبای خدا

به ریشه‌های مطبّق نوشته با خط سبز

ز جای خویش برآ، تا رسی به جای خدا

رسید پای طلب عاقبت در این پویش

از انتهای طبیعت به ابتدای خدا

دهم‌آذرماه ۱۳۴۹ ریژاب

● در کوچه‌باغ آسمان (۶)

چشمة دیدار تو سراب ندارد

ساخت دل بی‌تو آفتاب ندارد

آن‌که پناهش دهی چه بیمش از اغیار

وان‌که شفیعش تویی حساب ندارد

گفتم و بستم دهان مدّعیان را

حرف حسابی دگر جواب ندارد

رحمتی ای آشنای جان که دل من

از تو دگر طاقت عتاب ندارد

چون که تو را خواست، پس هر آن‌چه تو خواهی

عاشق تو حق انتخاب ندارد

صدق،‌ دعا را بَرَد به سوی اجابت

برگِ گُل کاغذی، گلاب ندارد

● ای تو آیینه‌دار خوبی‌ها

آمدی لطف بی‌حساب شدی

آیة روشن ثواب شدی

از تو آورد آسمان تمجید

سورة «دَهر» در کتاب شدی

در حریمی که حرمتش ازلی‌ست

تو به «یعسوبی» انتخاب شدی

شد جهان یک دهان پُر از پرسش

تو خردمندی جواب شدی

از کلام تو معرفت رویید

آبشاری از آفتاب شدی

شدی آیینه‌دار خوبی‌ها

چشم و دست خدا، خطاب شدی

● گردن‌بند

ای بهشت از نور رویت دل‌پذیر

خوبی‌ات در هر دو عالم، بی‌نظیر

گوهر پاکت به مریم، هم‌تراز

هم‌چو مریم اهل راز، اهل نماز

چون نمازت می‌شود یک پل ز نور

می‌کند از آن دعاهایت عبور

کن دعا تا مردمان یک‌رو شوند

تا ملایک جمله آمین‌گو شوند

کن دعا ای عرش اعلی پایه‌ات

پیش از اهل خویش، بر همسایه‌ات

از دعایت ابر غفران، اشک‌ریز

از دعایت بحر رحمت، موج خیز

ای امانت ای جگربند رسول

فاطمه! صدیّقه! زهرای بتول!

گر نمی‌گفت از تو همسر، یا پدر

کس نبود از حسبِ حالت باخبر

آه! ای بانوی طوبی‌سایه، آه!

آه! ای طوبای رضوان‌جایگاه

چون پیمبر را، به رو در واکنی

شرم، از مهمان نابینا کنی

تاول دستان کاری، پند تو

خطّ بند مشگ، گردن‌بند تو

روح ایمان، دیدة بیدار توست

با یتیمان،‌ مهربانی، کار توست

لقمه از خویش از کسانت بازگیر

زان که در راهند، مسکین و اسیر

در جهان تسبیحت ای نیکوسرشت

خلق را، یک در ز درهای بهشت

● سومین شاخه گل طوبایی

او که پیمبر نشان، امیرسرشت است

خطّ امانی به نام خویش نوشته ست

ای گل باغ علی(ع) ودیعة زهرا(س)

ساحت دل کشت‌زار و عشق تو کِشت است

سرور اهل بهشت هستی و پیداست

جَونِ تو خوش‌بو، سپیدروی بهشت است

قصر رفیعی‌ست گریه‌های پیاپی

خانة اعمال نیک، خشت به خشت است

یاد نیارم ز هیمه‌های جهنّم

اوّل و آخر همیشه مظلمه زشت است

از غمت ای پیش حق، با آبرو

ابر بغضی تلخ، دارم در گلو

بغضم آیا از حدیث کربلاست؟

یا زِ یاد درد پهلوی شماست؟

در دلم،‌ این بغض، غوغا می‌کند

آخرِ این شعر، سَر وا می‌کند

● پُر از صدای تماشا

دوباره فصل شکفتن، دوباره شبنم ماه

دوباره خاطره‌ای از طراوتی دل‌خواه

پُر از نشانة شوق است کهکشان خیال

پر از صدای تماشاست کوچه‌های نگاه

گذشت یازده، امشب شب دوازده است

که عکس ماه بیفتد میان برکه و چاه

شلالِ گیسوی شب سپید از مهتاب

رسید پیک سحر، بردمید صبح پگاه

کجاست ماه تمامی که عین خورشید است؟

سروربخش به ناگاهِ جانِ جان آگاه

جوانه زد دل آیین، شکفت شاخة دین

بهار باور مردم، سپید، سرخ، سیاه

که آن سلالة خوبان معدلت‌گستر

رسد به داد دل مردم عدالت‌خواه

بیا که دست امید است و دامن تو عزیز

بیا که منتظران تواند چشم به راه

۸/۱۰/۱۳۸۴

● با یاد آن خورشید پنهان (۱)

شب مرا به طلوع ستاره رنگین کن

شرابِ خاطره را با حضور، شیرین کن

ز گرد راه برس، با خودت بهار بیار

به باغ یاد درآ، باغ را گُل آذین کن

به دست‌های عطوفت، گل خیالم را

ز سبزه بستر و از آفتاب بالین کن

زلال صدق ز سرچشمة صفا جاری‌ست

جمال خویش در آیینه بین و تحسین کن

ضمیر تشنه سراغ از حبیب می‌گیرد

به حکم عاطفه گردن گذار و تمکین کن

در اشتیاق حضورت نشستنم تا کی؟

قدم به دیده بنه مکرمت به آیین کن

● شفیع کوچک امّت

بلورِ روشنِ رؤیا چقدر خوبی تو

گُلِ همیشه تماشا چقدر خوبی تو

تو را به‌خاطر جان تو دوست باید داشت

چقدر ساده و زیبا، چقدر خوبی تو

دهان گشودنت آواز خنده‌ای خاموش

تبسّمِ خوشِ گُل‌ها!‌ چقدر خوبی تو

تو را ز تار دل خویش می‌دهم آواز

درون پردة آوا، چقدر خوبی تو

تو ای شکوفة‌ پاکی، گُل همیشه بهار!

به باغ حضرت زهرا(س)، چقدر خوبی تو

شفیع کوچک امّت! بزرگ‌‌زادة دین!

برای بُغض دل ما، چقدر خوبی تو

شعرهای استاد محمد جواد محبت