جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

اتهام تاریخی پشت واژگان فلسفی


اتهام تاریخی پشت واژگان فلسفی

نقدی بر نقد سروش دباغ

در تاریخ ۷/۲/۱۳۸۸ مقاله جناب آقای دکتر سروش دباغ با نام «قحط معنا در میان نام ها» را در پاسخ به مصاحبه تقی رحمانی خواندم. با دیدن عنوان مقاله در انتظار یک بحث جدی و پاسخ های علمی از سوی آقای دباغ بودم. بحث جناب دباغ دو وجه دارد؛یکی باورهای فلسفی و انتقادهای ایشان به صحبت های آقای رحمانی در مواردی مانند کلام اسلامی و مسیحی، نظرات دکتر سروش در مورد فلسفه اسلامی و برخی مسائل مطرح شده دیگر است و دیگری ادعای تاریخی. اما سوای این دو وجه آنچه توجه بنده را جلب کرده، ادبیات نگارنده محترم است که عصبیت های شدید در جای جای نوشته ایشان به چشم می خورد. این در حالی است که عنوان مصاحبه «زبان سروش زبان تنفر» را خبرنگار محترم روزنامه اعتماد انتخاب کرده و جناب رحمانی در تاریخ یکشنبه۶/۲/۱۳۸۷ با وجود اینکه در این انتخاب نقشی نداشته است و زمان انتشار مصاحبه نیز با وی هماهنگ نشده، مسوولیت این تیتر را برعهده گرفته و معذرت خواهی کرده است و زبان تنش آلود میان روشنفکران را نفی کرده است. کاری که کمتر از سوی فعالان سیاسی و روشنفکران ما مشاهده می شود. اما برای آشنایی خوانندگان با فضای مقاله سروش دباغ بخشی از جملات به کاررفته از سوی ایشان عنوان می شود؛ «نمی دانم مصاحبه شونده تا چه میزان با الفبای فلسفه تحلیلی از یک سو و فلسفه اسلامی از سوی دیگر آشناست؟»

«نمی دانم مصاحبه شونده تا چه میزان با آرای سروش از یک سو و فلاسفه پراگماتیست امریکایی و آرا و آثارشان از سوی دیگر آشنایی دارد؟»

«به نظر می رسد مصاحبه شونده تلقی نادرستی از کلام اسلامی در ذهن دارد. چرا ما باید این مدعای بلادلیل را بپذیریم؟»

«اساساً کسی که سنت فلسفی فرهنگ خود را نمی شناسد و احکام کلی بلادلیل درباره آن صادر می کند بعید است چیز قابل توجهی درباره کلام مسیحی بداند.»

«باعث تاسف است فردی که در مقام اطلاع رسانی در کسوت مصاحبه شونده قرار گرفته، فاقد ضوابط یک گفت وگوی معرفت بخش است.»

«مدعای ایشان بلادلیل است و در ترازوی تحقیق وزنی ندارد.»

«تقسیم بندی مذکور شتاب زده، سست و بی مبناست و بیش از آنکه بصیرت بخش باشد، تشویش آور است.»

«یادمان باشد چه کسانی در فضای توفانی و پرتلاطم اوایل انقلاب با مهدی بازرگان درافتادند و او را به لیبرال منشی و سازشکاری متهم کردند و لیبرالیسم بازرگان را جاده صاف کن امپریالیسم می دانستند.»

همچنین آقای دباغ در مطلب خود قیدی بر نقد افکار سروش وارد کرده است، «نفس نقد ایده های یک نظریه پرداز نه تنها موجب ملامت و ناخرسندی نمی شود که بهجت افزاست و معرفت بخش مشروط بر اینکه واجد معیارهای حداقلی، اخلاقی و علمی باشد.» تعیین این حداقل معیارهای اخلاقی و علمی برعهده جناب دباغ بوده که نظرات رحمانی را در مصاحبه

۵/۲/ ۱۳۸۸ برنتافته و اینچنین عنان از کف داده و یکی از منتقدان دکتر سروش را به باد انتقاد گرفته است.

بنده در دوران دانشگاه با اسلام نوگرا از طریق شریعتی آشنا شده ام و همواره برای جناب دکتر سروش به عنوان یک روشنفکر دینی احترام ویژه یی به رغم نقدهای بنیادین قائل هستم. به رغم ادعای جناب دباغ مبنی بر عدم توجه به رابطه پدر- پسری با دکتر سروش و دفاع از ایشان در مقام یکی از اهالی فلسفه، فضای موجود بر نحوه نگارش مقاله آکنده از ترشرویی ها و عصبانیت هایی است که پشت واژگانی فلسفی خود را پنهان کرده است. ظاهراً جناب دباغ به تفاوت های یک متن مکتوب و مصاحبه توجهی نکرده اند. اصولاً در مصاحبه، مصاحبه شونده ممکن است گزاره هایی را بیان کند که بیان دقیق آنها نیازمند فرصت بیشتری است. نویسنده «قحط معنا در میان نام ها» می توانست پرسش هایی را مطرح کند و در مورد آنها از جناب رحمانی توضیح بخواهد. در آن صورت انتظار می رفت شاهد یک مباحثه واقعی بودیم، اما قطعیت ایشان در بیان ایده های خود جای هیچ گونه پرسشی را باقی نمی گذارد. به نظر می رسد سروش دباغ در مقام متولی روشنفکری دینی هرگونه تقسیم بندی نحله های این جریان را انکار کرده است.

آقای دباغ احتمالاً می دانند حتی میان سروش و مجتهد شبستری نیز به رغم برخی اشتراکات اختلافات فراوانی وجود دارد و نیز آگاه هستند که به عنوان نمونه جناب شبستری اصولاً واژه روشنفکری دینی را قبول ندارد یا سعید حجاریان در مقاله خود در سمینار روشنفکری دینی می گوید؛ «ما با پدیده یی به نام روشنفکر دینی مواجه نیستیم بلکه با روشنفکری های دینی مواجهیم.» حجاریان در این مقاله تنوع و گونه گونی را از چالش های جدی روشنفکری دینی می داند. از نظر وی چهره های شاخص روشنفکران دیندار هر کدام پروژه یی را دنبال می کنند؛ پروژه هایی که ممکن است ارتباط چندانی هم با یکدیگر نداشته باشد. مجتهد شبستری نیز با اشاره به این اختلاف نظرها می گوید؛ «مساله مورد اهتمام مهندس بازرگان و دیگرانی مثل ایشان چون مرحوم یدالله سحابی و مرحوم طالقانی آن بود که با دانشگاه هایی مواجه شده بودند که در آنها دین یک امر مطرود و بی اعتبار محسوب می شد و هدف این آقایان آن بود که به دین اعتبار دوباره ببخشند... اما بعد از انقلاب هم متفکران عزیزی خدمت می کنند که کارهایشان هیچ شباهتی به هم ندارد. آقای دکتر آرش نراقی در مقاله «عبدالکریم سروش و کمال روشنفکری دینی» نیز به این نکته اشاره کرده و گفته اند؛ «کار دکتر سروش آن بوده که نشان دهد همواره در کنار امر قدسی، امر عرفی هم وجود داشته است...»

پس مشاهده می کنیم که در مورد نوگرایی دینی چه تنوعی وجود دارد و امکان تک صدایی کردن آن وجود ندارد. اما بحث روشنفکری دینی و مذهبی از سوی تقی رحمانی مطرح شده است. فعالان سیاسی و دانشجویی می توانند گواهی دهند که جناب رحمانی یکی از صادق ترین فعالان سیاسی در طول حیات سیاسی و اجتماعی اش است که در طول این دوران پررنج و طاقت فرسا نقدهای فراوانی را از روی دلسوزی مطرح کرده است. نقد نحله کیان و شخص دکتر سروش و تمایز این جریان با روشنفکری مذهبی در همین راستا بوده که بر مبنای تفاوت های موجود میان مشی و دستگاه معرفتی دو چهره شاخص این دو نحله نواندیشی دینی و طرفداران شان یعنی سروش و شریعتی پی ریزی شده است. نگاه متفاوت به جامعه، قدرت، مردم، آزادی و عدالت از همین دو بینش متفاوت منبعث می شود. البته واضح است نگاه متفاوت به یک جریان و نقد آن به معنای نفی نیست. طرفداران شریعتی از آنجا که بیشتر رویکرد جامعه محور دارند از طریق مقایسه دو بینش متفاوت بروندادهای حاصل از آنها را در معرض نقد خود قرار می دهند. چنانچه سروش دباغ عصبانی نشوند باید اذعان کنم مطالعه آثار این دو بزرگوار در تبیین نوع نگاه و اتخاذ رویکرد فردی- اجتماعی متفاوت است. شریعتی مخاطبان خود را به حضور فعال در عرصه اجتماعی و ارتباط با توده های مردم دعوت می کند زیرا به اعتقاد وی روشنفکری که با توده های مردم در ارتباط نباشد در کار خود شکست خورده است. از نظر او روشنفکر باید با زبان های مختلف مردم آشنا باشد. این نوع روشنفکری شناخت همراه با دگرگونی با عطف به تغییر و تحولات اجتماعی است. او روشنفکری را شدن همراه با دعوت و پذیرش مسوولیت می داند؛ «روشنفکر در معنای مطلق خداگونه یی است در جهان و «امام گونه یی» است در تاریخ، روشنفکری نه فلسفه است، نه علم، نه فقه و نه ادب و هنر بلکه در یک کلمه «علم هدایت» است و نوعی «نبوت» که نه چون فلسفه ذهنیت سازی است و نه چون علم، نقش صورت اشیا و روابط شان است در ذهن بلکه علم «شدن» است و خبر دادن از «راه» که از «خودآگاهی وجودی» آدمی سرچشمه می گیرد بنابراین در ذات خود «دعوت» را به همراه دارد و بنابراین «مسوولیت» را». (مجموعه آثار شریعتی ج ۲۰، ص ۴۵۷) اگر شریعتی دغدغه تغییر دارد سروش نیز بر معرفت تاکید می کند و فضای روشنفکری را به عنوان یک مدرسه تبیین می کند. سروش سه سطح از دینداری را در آثار خود تعیین کرده است؛

۱) دینداری معیشت اندیشانه که متعلق به عوام مردم است و به عادت و فرهنگ تبدیل شده است.

۲) دینداری معرفت اندیشانه که متعلق به انسان های اهل تفکر است که اسلام محققانه و نه مقلدانه دارند.

۳) دینداری تجربت اندیش یا عارفانه که بر اخلاص و تجربه معنوی بنیان نهاده شده است. دینداری معرفت اندیش با مردم عادی سر و کار ندارد و در سیطره دانشمندان و اهل نظر و تفکر است. سروش در اصناف دین ورزی منتشرشده در مجله کیان شماره ۵۰ این نوع دینداری را به خوبی تبیین کرده است؛ «به همین روی دین ورزی معرفت اندیش، بی ثبات و سیال است. دین ورزی عوامانه ثبات فلج گونه دارد. اما چنان یکدستی و یکنواختی را از دین ورزی معرفت اندیش توقع نمی توان داشت. توفان های عقلانی همواره دریای معرفت و ایمان دینی را به تلاطم و تموج می افکنند و شناگری در این امواج، هنر و کمال، بل عین حیات دین ورز معرفت اندیش است. عبادت از نظر دین ورز معرفت اندیش همین پرسیدن ها و بازپرسیدن ها و بازشناختن ها و شک کردن ها و اندیشه ورزیدن هاست و گناه از نظر او تسلیم غیرنقادانه به باورها و تن دادن به عوامی گری ها و تسلیم به خرافات و مشهورات و منع خویشتن از تردید و تامل است و سعادت دین ورز در کمال قوه نظری اوست. مفسران و متکلمان دو شخصیت برجسته این عرصه اند. این دین ورزی، دلیلی (در مقابل علتی)، تحقیقی، تاویلی، اختیاری - انتخابی، حیرتی، کلامی، غیراسطوره یی، فردی، نقدی و سیال است. همان گونه که مشاهده می شود این دینداری نخبه گرایانه است و با تود های مردم سروکاری ندارد. بخش فراوانی از طبقه متوسط را کنار می نهد و به کار افراد زیر طبقه متوسط هم نمی آید چون زبان این نوع دینداری سنگین است و نسبت به تحولات اجتماعی بیگانه است. اکثر مردم، دینداری معیشت اندیش دارند و اندک کسانی هستند که دیندار معرفت اندیش باشند. برای فهم صحیح دینداری معرفت اندیش یک دوره معرفت شناسی و فراگیری علم هرمنوتیک لازم است. روشنفکری دینی بر مبنای این اصل با انتزاعیات سر و کار دارد و از واقعیات اجتماعی گریزان است. سروش در «قبض و بسط تئوریک شریعت»، «صراط های مستقیم» و «مدار و مدیریت» این نوع دینداری را تشریح می کند همچنان که در «اوصاف پارسایان» و «حدیث بندگی و دلبردگی» و «بسط تجربه نبوی» دینداری تجربت اندیش که یک دینداری خاص تر است، توصیف شده است.

در آثار سروش از چالش های اجتماعی، از مردم، زنان، کودکان و کارگران کمتر سخن گفته می شود این در حالی است که بخش قابل توجهی از گفتمان شریعتی معطوف به تحولات اجتماعی است. در گفتمان سروش بیشتر از دیندار از دین سخن گفته می شود و افزون تر از مسلم از اسلام صحبت می شود. مبنای اصلی تقسیم بندی رحمانی بر این تفاوت های بینشی و معرفتی سروش و شریعتی استوار شده است.

اما مسائل مطرح شده از سوی سروش دباغ بیشتر از آنکه پرسش باشند گزاره های قطعی هستند. مثلاً آنجا که می پرسند روشنفکری مذهبی چه گرهی از مشکلات این دیار را می گشاید، مشخص است که ایشان بدون تعریف صحیح از این نوع روشنفکری به پاسخ قطعی رسیده اند. به نظر می رسد آقای دباغ نظرات رحمانی را در مورد تفاوت های روشنفکری مذهبی و دینی که به نوعی تفاوت طرفداران شریعتی و سروش تلقی می شود و در قالب یک جزوه مفصل و چندین مقاله ارائه شده است، مطالعه نفرموده اند و شاید این هم یکی از آسیب های روشنفکران ایرانی باشد که تنها نوشته های خود را می خوانند. دباغ بنا بر برداشت شخصی در جملاتی کوتاه روشنفکری مذهبی را تعریف کرده اند و با این برداشت اشتباه و شاید ناقص به نفی روشنفکری مذهبی رسیده اند. روشنفکری در حیطه تعریف یک فرد نمی گنجد. تجربیات مختلف، نوع آموزش و محیطی که انسان ها را تحت تاثیر قرار می دهد، انواع مختلف روشنفکری را برمی انگیزاند. همچنان که تعریف شریعتی از روشنفکری با تعریف سروش تفاوت دارد. قابل انکار نیست نگاه جامعه شناسانه دکتر شریعتی با نگاه معرفت شناسانه دکتر سروش متفاوت است. همچنان که رویکرد فردی- اجتماعی بروندادهای حاصل از این دو بزرگوار متفاوت است مثلاً اگر دکتر شریعتی در مباحث خود بر ایدئولوژی تاکید ویژه یی دارد مخاطبان وی رویکرد ایدئولوژیک دارند. ایدئولوژی دینی که شریعتی تبیین کرد بر محور حقوق انسان ها با عطف به توحید بود. در این ایدئولوژی نوعی عرفان اجتماعی که نزدیکی به خداوند را در مسیر کنش فعال در عرصه اجتماعی تعریف می کند، برجسته است. مطمئناً افرادی که با اندیشه شریعتی نسبت مستقیمی دارند نمی توانند نسبت به تغییر و تحولات اجتماعی و جهت گیری های سیاسی و اجتماعی بی تفاوت باشند. به عنوان نمونه کسانی که اندیشه خود را مستقیم از شریعتی می گیرند (روی این جمله تاکید خاصی دارم) در انتخاب سیاسی بین مصدق و کاشانی مطمئناً گزینه نخست را انتخاب می کنند. در راستای این امر تاثیر ایدئولوژی ستیزی سروش نیز بر مخاطبانش غیرقابل انکار است. می توان مدعی شد این ایدئولوژی ستیزی در دانشگاه و میان فعالان دانشجویی به لجام گسیختگی فکری و بی مبنایی تعبیر شد. خوشبختانه این ادعا حاصل تجربیات بنده و برخی از دوستانم است که چنانچه جناب دباغ به خود زحمت دهند و از کتابخانه به تحقیق میدانی روی آورند، می توان آن را اثبات کرد. سروش نسبت به ایدئولوژی نگاه کلیشه یی داشت و تمامی ایدئولوژی ها را نفی و بسیاری را به سمت و سوی ایدئولوژی «بی ایدئولوژی» رهنمون کرد. این را صرفاً به عنوان یک پرسش مطرح می کنم؛ آیا می توان میان گفتمان ایدئولوژی ستیز سروش و شکست اصلاحات و سرخوردگی فعالان دانشجویی ارتباط برقرار کرد؟ این پرسش را از آنجا مطرح می کنم که سروش روشنفکری دینی را پدر اصلاح طلبی در ایران می داند و مخاطبان اصلی این اندیشمند مسلمان نیز دانشجویان بودند.

شاید برای علاقه مندان به پژوهش موضوع جالبی باشد به شرط آنکه از کنج کتابخانه ها فراتر روند و پاسخ ها در عرصه عمومی جست وجو شود.

به نظر می رسد در گفتمان شریعتی شور همراه شعور است و در ادبیات سروش شعور بی شور است. شریعتی تبلور فردیت اصیل انسان را در تعامل مستمر با چالش های اجتماعی می داند و به رویکردهای جمعی اهمیت می دهد اما سروش بیشتر بر رویکردهای فردی وزن می دهد. او در اصناف دین ورزی می گوید؛ «در دین ورزی مصلحت اندیش عامیانه، همه دین ورزان به یک نحو دین می ورزند. ایمان ها و اعمال شان کم و بیش یکسان است و یک صورت دارد، اما با پا نهادن به عرصه معرفت اندیشی، دین فردی و فردیت دینی ظهور می کند. هر خردورزی برای خود دینی دارد، یعنی درکی از خدا و پیامبر، وحی، سعادت، شقاوت، گناه، طاعت و.. دارد؛ درکی که ویژه او و نتیجه تاملات خود اوست، و هر روز و هر دم معروض بازنگری و بازپرسی قرار می گیرد.» (مجله کیان، ش ۵۰) اما برعکس شریعتی با تعریف روشنفکر مخاطبش را به حرکت در اجتماع و جوش و خروش با مردمش دعوت می کند؛ «روشنفکر عبارت است از یک انسان آگاه نسبت به ناهنجاری های اجتماعی، آگاه به عوامل درست این تضاد و ناهنجاری، آگاه نسبت به نیاز این قرن و این نسل و مسوول در ارائه راه نجات جامعه از این وضع ناهنجار محکوم و تعیین راه حل و ایده آل های مشترک برای جامعه و بخشیدن یک عشق و ایمان مشترک جوشان به مردم که در متن سرد و منجمد اجتماع منحط سنتی اش، حرکت ایجاد کند و آگاهی و خودآگاهی خویش را به مردمش منتقل کند و در یک کلمه برای جامعه اش پیغمبری کند، ادامه دهنده راه پیامبران تاریخ که ایجاد عشق و ایمان و هدف و حرکت بود برای «هدایت و عدالت»، زبانش متناسب با این زمان و راه هایش متناسب با این ناهنجاری ها و سرمایه اش متناسب با این فرهنگ. (مجموعه آثار شریعتی، ج ۲۰، ص ۳۶۷) فردگرایی روشنفکری دینی و نداشتن شور در نقد دکتر جلایی پور در سمینار روشنفکری دینی به صراحت بیان می شود؛ «اگر روشنفکران دینی همچون سال های اخیر فقط به روشنگری فکری اقدام کنند و ابعاد جمعی را مورد توجه قرار ندهند، جریان روشنفکری دینی به یک جریان پراکنده آموزشی نزدیک خواهد شد که از آن می توانیم به عنوان یک فرآیند سرد یاد کنیم.» (به نقل از سایت نوروز) از نظر سروش روشنفکر باید حقیقت را بگوید اما از نظر شریعتی علاوه بر بیان حقیقت روشنفکر باید مفید هم حرف بزند. به این خاطر است که شریعتی با توجه به اهمیت جغرافیای حرف نسبت به زمان و مکان طرح مفاهیم و مطالبات هشدار می دهد. پس برای شریعتی مهم است در کجا و چه زمانی متناسب با نیازها و ضرورت های یک جامعه سخن بگوید چون شریعتی صرفاً با معرفت اندیشان کاری ندارد بلکه با عموم مردم هم می خواهد صحبت کند. به این دلیل بدون اینکه در دام عوامفریبی گرفتار شود و نقد مردم و رفتارهایشان را کنار نهد با زبان آنها سخن می گوید و از بطن نوگرایی مذهبی سنت و مدرنیته را نقد می کند. طبیعی است که او جریان ساز باشد و معلم مردم لقب گیرد زیرا صرفاً برای عده یی خاص دغدغه ندارد بلکه مخاطبش مردم هستند که در فقدان آگاهی، دینداری شان در معرض سوءاستفاده های بنیادگرایان و قدرت طلبان ماکیاولیست است.

سیر سیاسی و نسبت این دو بزرگوار با قدرت هم متفاوت است. شریعتی در طول حیات خود هیچ گاه متولی حکومتی نداشته است. از لحاظ سیاسی از نهضت ملی و شخص مصدق دفاع کرد و از بدو امر نیز تحت تعلیمات پدر با نواندیشی دینی آشنا بوده است؛ سیر سیاسی که مطمئناً با سیر سیاسی دکتر سروش تفاوت داشته است. با این همه تفاوت میان دو متفکر که تنها بخشی از آنها مطرح شد اصرار دباغ برای قرار دادن شریعتی و سروش در یک نحله فکری برای بنده قابل فهم نیست.

شریعتی در ۴۶سالگی دیده از جهان فرو بست و به وقوع انقلاب های زودرس ناآگاهانه هشدار داد و از دموکراسی راس ها ابراز خطر کرد. بعد از انقلاب چند سالی نگذشته بود که به اتهام التقاطی گری تکفیر شد. گذشت زمان سرانجام انقلاب را به اصلاحات کشاند که یکباره ایدئولوژیک های دیروز که در جست وجوی مقصر بودند شریعتی را یافتند و او را به زمینه سازی برای رشد بنیادگرایی متهم کردند. اکبر گنجی هیچ گاه گذشته خود را مستقیم نقد نکرد اما از نردبان شریعتی بالا رفت تا تلویحاً کردار گذشته اش را نقد کند. اکنون این پرسش در ذهن من خطور کرده که چگونه شریعتی که به زعم مخالفانش با حداکثری کردن دین و دنیوی کردن آن به رشد بنیادگرایی کمک کرده است با دکتر سروش در یک نحله فکری قرار می گیرند؟ چگونه سروش دباغ که تحت تاثیر قرار گرفته با بروندادهای اندیشه شریعتی در یک جایگاه قرار می گیرد؟ رحمانی بر مبنای این تفاوت های بنیادین با روشنفکری دینی مرزبندی می کند تا فضای نقد راهبردی و نظری فراهم باشد و البته این از ویژگی های جریان شریعتی است که علاوه بر نقد نظری به مقایسه نتایج حاصل از راهبردهای متفاوت می پردازند تا در صورت نیاز تغییرات لازم را متناسب با تحولات زمان- مکانی اعمال کنند.

آقای دباغ به تقسیم بندی رحمانی از روشنفکران فرانسوی آلمانی و انگلیسی ایراد گرفته اند. شاید پیچیدگی زبان فارسی برای ایشان سوءتفاهمی ایجاد کرده است. روشنفکر تیپ فرانسوی مانند سارتر حاضر است در جنبش دانشجویی مه ۱۹۶۸ برای کمک به تظاهرات کنندگان روزنامه، تراکت و اعلامیه پخش کند. این به این معنا نیست که سارتر علیه قدرت حرفی نمی زند یا نسبت به رفتار استعمارگرایانه فرانسوی ها در الجزایر سکوت می کند. روشنفکر فرانسوی از نوع سارتری حاضر است همگام با مخاطبان خود حرکت هم بکند همچنان که روشنفکر آلمانی بیشتر برای روشنگری مردم حرف می زند و آنها را مورد خطاب قرار می دهد و روشنفکران انگلیسی با قدرت سخن می گویند. در هر سه حالت این سه تیپ روشنفکر قصد دارند از رنج های مردم خود بکاهند و برای آرمان هایشان فعالیت کنند. ولی روش و ابزارهایشان می تواند متفاوت باشد. چنین تقسیم بندی نیز به شکل دیگر از سوی داریوش شایگان در «هویت چهل تکه» و «زیر آسمان های جهان» مورد اشاره قرار گرفته است. می توان در این موارد به مثال های نقض فراوانی اشاره کرد مثلاً اگر یک نفر بگوید روشنفکران ایرانی دولت محور هستند، می توان نتیجه گرفت روشنفکر ایرانی به جامعه توجهی ندارد؟ خیر. زیرا مراد از این گزاره شیوه غالب میان روشنفکران ایرانی است که سعی می کنند مسیر تحولات را از طریق تسخیر قدرت طی کنند بدون اینکه به ایجاد شبکه های اجتماعی و حضور ریشه دار در عرصه عمومی توجه کنند. جناب سروش دباغ ظاهراً از جمله رحمانی آنچنان متعجب شده اند که با گذاشتن علامت تعجب در انتهای جملات، صحبت رحمانی را به کلی منکر شده اند. در این موارد ابهام برانگیز طرح پرسش و به چالش کشاندن مدعی می تواند مفید تر واقع شود.

اینجاست که عقیم شدن گفتمان سروش مشخص می شود. اصولاً روشنفکری که مخاطبش عده یی قلیل از اصحاب دانشگاه و یاران علم و معرفت باشد و برای اکثریت بزرگ دینداران معیشت اندیش (به تعبیر سروش) سخنی ندارد، نمی تواند مشکل اسلام هویت را حل کند. به علاوه اینکه ما اگر فرض را بر این بگیریم که دین هویتی متعلق به اکثریت مردم است و از طریق عمل به مناسک جمعی تبلور می یابد پس چگونه می توان مشکل اکثریتی را حل کرد که برای آنها نه صحبتی و نه برنامه یی داریم؟ البته به نظر بنده پاسخ به این پرسش روشن است. اصولاً جریان روشنفکری دینی و شخص دکتر سروش با نشاندن اسلام هویت و اسلام حقیقت رویکرد نخبه گرایانه خود را از رویکرد اجتماعی متمایز کرده است. اسلام هویت اگر ابزار دست بنیادگرایان باشد شعله های جنگ مذهبی و سوءاستفاده های دینی شدت بیشتری به خود می گیرد. بدون لطیف کردن هویت ها این مشکل پابرجاست. به نوعی روشنفکری مذهبی پادزهر بنیادگرایی است. روشنفکری دینی در برابر بنیادگرایی پیشاپیش تسلیم شده است اما روشنفکری مذهبی با توجه به پتانسیل گستردگی اجتماعی رقیب اصلی بنیادگراهاست. روشنفکری مذهبی در ارتباط با توده های مردم و طبقه متوسط با ارائه الگوهای عملی رفتار صحیح و مطلوب را در کنش متقابل بازتولید می کند و با حضور اجتماعی فردیت خود را در گذر از بحران ها و پیچیدگی های اجتماعی در بافتی جمعی شکل می دهد.

تفاوت در دیدگاه امر مذمومی نیست، اما آقای دباغ می توانستند با زبانی ملایم تر شبهات فلسفی را مطرح کرده و با طرح پرسش هایی تقی رحمانی را به بحث و گفت وگو فرا بخوانند. محکومیت مصاحبه شونده به بی سوادی و ندانستن الفبای فلسفی ما را نسبت به بی طرفی مورد ادعای نویسنده مظنون می کند. به نظر می رسد ایرادهای فلسفی مطرح شده از سوی دکتر دباغ همه مقدمه یی برای نقد مدعای تاریخی آقای رحمانی و بالطبع حمله شدید نویسنده به وی است. اما نکته یی در مطلب آقای سروش دباغ مبهم است. بخش اعظمی از مقاله رحمانی به نقد کنش سروش به ویژه در نوع مواجهه با منتقدان اختصاص یافته است. بخشی از مصاحبه هم به نقد اندیشه سروش می پردازد. جناب دباغ تقریباً به تمامی نقدهای فلسفی رحمانی به دکتر سروش پاسخ گفته اند اما در قسمت نقد کنش سروش از سوی رحمانی تنها به یک مورد اشاره داشته اند. یعنی ایشان بخش بزرگی از مصاحبه آقای رحمانی را بی پاسخ گذاشته اند؛ اما چنانچه نقدی از دکتر سروش صورت می گیرد به فراخور انتظاری است که از این اندیشمند محترم می رود. مطمئناً کنش سروش برای من به عنوان یکی از علاقه مندان به ایشان از اهمیت خاصی برخوردار است. اما سوای بحث های نظری آنچه همیشه برای بنده به عنوان پرسش مطرح بوده است حساسیت دکتر سروش به نقد گذشته است. در گذشته به یاد می آوریم چگونه دکتر سروش در برابر نقد افراد نسبت به عملکرد وی در دوران انقلاب فرهنگی عنان از کف داده و با استعانت از نثر زیبای سعدی و تیزی اشعار مولوی مدعیان را به انواع و اقسام اوصاف متهم می کرد. گویی مولوی و سعدی به عاریت گرفته شده تا مخالفان زیر آتشبار جمله های نیشدار و مملو از کنایه و استعاره و مثل های ادبی له شوند. قربانیان این ادبیات تلخ و ترشرویانه قبلاً نجفی، زیباکلام، ملکی و نصر بوده اند. سروش در همایش دین و مدرنیته در برابر ادعای سیدحسین نصر مبنی بر جدی نگرفتن وی او را به تاریخ قبل از انقلاب و خدمت به فرح و سلطنت محمدرضاشاه ارجاع می دهد اما در برابر انتقاد از وی در مورد دخالت در انقلاب فرهنگی اینچنین مخاطبان را با ادبیات تلخ مخاطب قرار می دهد. البته شکی نیست که روشنفکران ما در اوان انقلاب اشتباهات فراوان داشته اند و دکتر سروش نیز از این امر مبرا نیست. بحث اصلی اقرار به اشتباه از سوی ایشان نیست بلکه نکته اینجاست که جناب سروش که از بحران اخلاق می گوید و به خاتمی توصیه می کرد ای کاش به جای جامعه مدنی ندای جامعه اخلاقی سر دهد و سروشی که مخاطبانش را به فضیلت فرا می خواند چگونه اقرار به اشتباه و عذرخواهی از دیگران را از فضیلت های بزرگ نمی داند؟ این همه حساسیت ایشان در این مورد از کجا ناشی می شود؟ در جامعه پر از انذار و شعار که همگی می گویند و نمی شنوند، از دیگران می خواهند و نمی دهند، از دانشمند ارجمندی چون سروش انتظار می رود خود به الگوی عملی تبدیل شود و نقد از گذشته و تاریخ خویش را آغاز کند تا سخنانش بیشتر بر دل نشیند.

انتظار بر این بود که ادبیات پسر نیز معتدل تر و نرم تر از پدر باشد؛ موضوعی که در مقاله اخیر به وضوح مشاهده نشد. در مورد ادبیات تلخ دکتر سروش می توانم جناب سروش دباغ را به نامه برخی از دانش آموختگان انجمن های اسلامی در خردادماه ۱۳۸۶ ارجاع دهم. البته بنده بار دیگر اذعان می کنم برای جناب دکتر سروش احترام قلبی قائل هستم و انتقادات من باعث نمی شود از آثار ارزشمند ایشان استفاده نکنم. همچنان که منکر خدمات ارزشمند ایشان به جامعه دانشگاهی و روشنفکری ایران نیستم. ای کاش دانشگاه های ما می توانستند از حضور ایشان استفاده کنند و ایشان مجبور به مهاجرت نشوند. خیلی متاسفم که تبعیض سروش را از وطن آواره کرد؛ همچنان که انقلاب فرهنگی رحمانی و بسیاری از جوانان آن زمان را از تحصیل محروم کرد و امروز هم با تحمل تمامی مصائب زندان و محرومیت از حقوق اجتماعی نه می تواند حزبی داشته باشد نه روزنامه یا نشریه یی. تحمل مصائب برای استقلالی که استیفای آن هزینه سنگین دارد. اما در مورد ادعای تاریخی که جناب سروش دباغ مطرح کرده اند نکته یی مهم قابل یادآوری است. اگر بپذیریم نقد گذشته چراغ راه آینده است، بازخوانی رفتار روشنفکران در تاریخ معاصر به خصوص اوایل انقلاب کاری ضروری است تا در تحقیقی بدون پیشداوری و تعصب آسیب شناسی رفتار روشنفکران صورت گیرد تا دوام این حافظه کوتاه مدت تاریخی افزون شود. اما در مورد ادعای جناب دباغ مبنی بر خشونت طلب بودن رحمانی برای اینکه بحث از جدل های لفظی و قلمی فراتر رود باز هم ایشان را به یک تحقیق تاریخی میدانی دیگر دعوت می کنم تا با پرسش از گرایش های مختلف اوایل انقلاب صحت یا عدم صحت ادعای دباغ ثابت شود.

باید تاریخ مان را موشکافی کنیم تا در گذر تجربیات تلخ و شیرین به کاستن از اشتباهات مان در گرو انباشت تاریخی تجربیات همت نهیم؛ این به شرطی است که خود را محور عالم روشنفکری و یگانه مسیر روشنگری در ایران نپنداریم و با ادبیات مستدل توام با محبت سخن گوییم که عمل به این مهم مطمئناً در وهله نخست خود شکستن و اجتناب از آیینه شکستن است. با بحث جناب دباغ ناگهان صحبت یکی از دوستان که در امور خیریه ید طولایی دارد در ذهنم خطور کرد. از نظر وی گویی کار با روشنفکرانی که تنها می گویند و نمی شنوند، انذار می دهند و عمل نمی کنند،بی فایده است. من بدبینی آن دوست را تا این حد ندارم و امیدوارم زمینه مباحثه مبارک را بتوانیم همگی در مساعی مشترک فراهم کنیم؛ مباحثه یی که به دور از بغض ها و بر مبنای استدلال صورت گیرد.

مجتبی نجفی