پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

گلیم بخت کسی را نبافتند سیاه


گلیم بخت کسی را نبافتند سیاه

خوش شانسی یا بدشانسی انتخاب با خودتان است

آدم‌هایی که خود را بدشانس می‌دانند، کسانی نیستند که از ابتدا بدشانس بوده‌اند. این تجربه بدشانسی یا باور به بدشانسی معمولا تا حدود زیادی به تجاربی که انسان‌ها در زندگی کسب کرده‌اند و به انتظاری که در آنها برای بدشانس‌شدن به وجود آمده، بازمی‌گردد....

به نحوی که خود این انسان‌ها معمار بدشانسی‌هایی هستند که در واقع‌ ربطی به بدشانسی و اقبال ندارد بلکه دست‌پرورده نحوه نگرش و تفسیر و تعبیر خودشان از زندگی است. بسیاری از آدم‌ها در مسیر زندگی تجربیات ناموفقی پیدا می‌کنند که به این مساله که در چه شرایطی بوده‌اند بازمی‌گردد و اینکه به اندازه کافی مورد تایید قرار نگرفته‌اند، اعتماد به نفس بالایی در آنها شکل نگرفته و در مسیر تجربه‌های مثبت زندگی قرار نگرفته‌اند و این مساله هم بسیار تصادفی است و ربطی به بخت و اقبال ندارد. این آدم‌ها شروع می‌کنند به تلقین این باور که بدشانس هستند و سهم علل بیرونی را در زندگی خود بیش از سهم خود در شکل‌دهی زندگی می‌بینند و تفسیر می‌کنند

ما یک اصل شناخته شده در روان‌شناسی داریم به نام اصل خطای بنیادی اسناد و آن این است که انسان‌ها برای داشتن عزت‌نفس، خوشبختی‌های خود را محصول خود و بدبختی‌های خود را محصول عوامل غیرقابل‌کنترل بیرونی می‌بینند. همان‌طور که اشاره کردیم انسان‌ها فکر می‌کنند خوش‌شانسی‌ها و موفقیت‌هایشان نتیجه تلاش‌های خودشان است و عدم موفقیت‌هایشان نتیجه عوامل بیرونی. مسیر معمول و عادی این است که انسان به خود نوعی عزت و حرمت‌نفس زیادی بدهد تا در زندگی موفق‌تر باشد.

● بدشانس‌ها و شکست‌

یک رویکرد دیگر هم در روان‌شناسی داریم و آن اینکه آدم‌ها را برحسب اینکه جهت‌گیری ذهنی‌شان به سمت شکست است یا جهت‌گیری ذهنی‌شان برای انجام امور به سمت موفقیت معطوف است تفکیک می‌کنیم. افرادی که از ابتدا باورشان بر این است که بدشانس هستند، رویکردشان برای انجام هر امری، پیش‌بینی شکست است و این مساله سبب می‌شود که تلاش کافی نکنند و اولین نشانه‌های عدم موفقیت را با همان نگاه منفی و باور به بدشانسی، آنقدر عظیم و تعیین‌کننده بدانند که خودشان معمار شکست خودشان شوند.

در نتیجه از کارها کناره می‌گیرند، تلاش نمی‌کنند و به نوعی کاهی را کوهی می‌بینند از عدم موفقیت ولی همان‌طور که اشاره شد ریشه‌های به وجودآمدن این حالت در تاریخچه زندگی آدم‌ها قابل جست‌وجوست یعنی این آدم‌ها به اندازه کافی مورد تایید قرار نگرفته‌اند یا اگر مورد تایید قرار گرفته‌اند آن را باور نکرده‌اند، به اندازه کافی برای موفقیت‌هایشان تشویق نشده‌اند و این باور در آنها تکامل نیافته که این خودشان هستند که مسیر نتایج زندگی خود را در اختیار می‌گیرند. به نوعی درماندگی آموخته‌شده پیدا کرده‌اند. به راه‌های مختلفی زده‌اند اما چون موفق نبوده‌اند به نوعی افسردگی پیدا کرده‌اند و این مساله زمینه‌ساز این مساله شده که به تدریج فکر کنند بدشانس هستند و هر کاری بکنند با موفقیت همراه نخواهد بود. اگر آدم‌ها برای تحلیل وضعیت خود این آگاهی را داشته باشند، می‌توانند جلوی تفسیرهایشان بایستند و با فهم اینکه عجولانه خود را بدشانس تلقی نکنند از تلاش دست برندارند و بیشتر با یک رویکرد امید به اثربخشی، مسیر زندگی خود را تعیین کنند.

● اعتقاد به بدشانسی افسردگی می‌آورد!

کسانی که افسرده هستند وقتی قرار است داستان‌هایی از زندگی خود را به خاطر بیاورند یا مثال‌هایی از زندگی خود بزنند معمولا خاطرات تلخ و عدم موفقیت‌هایشان را به یاد می‌آورند در حالی که برعکس کسانی که افسرده نیستند وقتی قرار است مثال‌هایی از زندگی‌شان بزنند از موفقیت‌هایشان می‌گویند بنابراین می‌بینیم که جمع‌شدن مثال‌های عدم موفقیت در ذهن انسان‌ها که نتیجه‌گیری‌ آن آدم‌ بدشانسی بودن است، یک عملکرد افسردگی است که با داشتن آگاهی نسبت به آن می‌تواند انسان را در برابر اینکه اجازه بدهد چنین باورهایی ذهن را به سمت خرافه بدشانسی حرکت دهد، مقاوم کند. هر جا که شانس موفقیت به صورت واقعی و در تناسب با شایستگی و در تناسب با تلاش آدم‌ها بالا نباشد خطر اینکه آدم‌ها به تدریج به درماندگی آموخته شده برسند و در نتیجه تفسیرهایشان نسبت به توانایی‌های خودشان بدبینانه باشد، مسلما بالاتر خواهد بود. افرادی که در جوامع تشویق‌کننده هستند یعنی جوامعی که در آن به دنبال نقاط قوت انسان‌ها می‌گردند و این فرصت را می‌دهند که افراد موفق شوند و شایستگی‌های خود را شناسایی کنند و ارتقا دهند، نگاه به بداقبالی کم می‌شود.

مصرعی است که می‌گوید: «افسرده‌دل افسرده کند انجمنی را» مسلما اگر بخواهیم این‌طور ببینیم فردی که می‌گوید بدشانس هستم به نوعی، افسردگی را اشاعه می‌دهد و خود را به عنوان یک عامل عدم‌ خوشبختی می‌بیند و حتما روی اطرافیان و به ویژه کودکان اثر می‌گذارد و به نوعی سبب می‌شود آنها سرنوشت‌گرا شوند بدون اینکه مسوولیت‌پذیر شوند.

دکتر شیوا دولت‌آبادی

روان‌شناس، عضو هیات علمی و استاد دانشگاه علامه طباطبایی