پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

چند غزل از م شوریده


چند غزل از م شوریده

خرابت می شوم امشب نگاهم می شوی آیا ...
زمین خوردم برایت تکیه گاهم می شوی آیا...
سرم بر سنگ این دوران نشاید خورد بی مشکل
تویی مشکل و تنها اشتباهم می شوی آیا...
نه امضایی -نه مُهری- بی سوادم …

خرابت می شوم امشب نگاهم می شوی آیا ...

زمین خوردم برایت تکیه گاهم می شوی آیا...

سرم بر سنگ این دوران نشاید خورد بی مشکل

تویی مشکل و تنها اشتباهم می شوی آیا...

نه امضایی -نه مُهری- بی سوادم کوچه بازاری

برایم دین و ایمانی گواهم می شوی آیا....

به دنبالت کشاندی دل بریدم از جهانی دل

شدم آواره ای بی کس پناهم می شوی آیا...

نشستم در برت امشب به حکمت سر نهادم من

ندارم برگه ای پنهان تو شاهم می شوی آیا ...

سیاهی رفت چشمانم جهان را تار می بینم

در این شبهای وحشتناک ماهم می شوی آیا...

نه مهتابی نه رویایی گمانم خواب می بینم

در این کابوس شب - فانوس راهم می شوی آیا....

دلم سنگین و پر غم شد لبم خشکید از تکرار

تویی احساس باران- اشک و آهم می شوی آیا....

به پاس دوستم داری کنارت بوده ایم یک عمر

به پای دوستت دارم گواهم می شوی آیا

وقتی دل از نبود تو دلگیر می شود

بی طاقت از زمین و زمان سیر می شود

زل می زنم به شیشه ی ساعت بدون پلک

انگار پای عقربه زنجیر می شود

اشکم به روی نامه و پاکت نمی چکد

گویی کویر دیده و تبخیر می شود

در لابه لای لرزش حیران سایه ها

بد جور رنگ فاصله تفسیر می شود

من اشک می شوم و تو هم آه می شوی

با اشک و آه خانه نفس گیر می شود

در عصر دود و صنعت پر ادعای شهر

ابراز عشق باعث تحقیر می شود

در امتداد جاده ی بی رحم زندگی

عاشق کشی چو درد فراگیر می شود

ای بی خبر- از این شب پر التهاب من

وقتی که مرگ یک شبه تدبیر می شود

من می روم و زیر لحد خاک می خورم

بی شک برای بوسه کمی دیر می شود

دلم گرفته در این مستطیل تنهایی

فسیل گشته دلم پس چرا نمی آیی

تو رفته ای و ببین چشم من سیاهی رفت

تویی که گرمی رگهای قلب شیدایی

جواب دلهره هایم نمی توانم داد

چرا که پاسخ اشکم نداشت گیرایی

هوای بال وپری برسرم نمی آید

ندیده چشم ترم خواب خوش و رویایی

تمام عمر نوشتم و خط من بد بود

میان دفتر شعرم تو خط خوانایی

تو از جزیره ی سبزی و یا که دریایی

بیا به ساحل خشکم تویی که زیبایی

دلم گرفته تو را در برم نمی بینم

بیا که باور زیبای صبح فردایی

تو را ندیده گرفتم نچیدمت اینبار

کنار دست حریفم ندیمت انگار

تو هم که برگه ی آسم نبوده ای بی دل

منم به حکم تو بازنده- خشت هر آوار

تو را نباخته دادم به دست خود از دست

به اعتماد تو من هم نبوده ام هشیار

و سایه سایه گذشتی بدون یک لبخند

سکوت مرگ تنیدی به دور این دیوار

بریده ای تو نگاهت بریده قلبم را

نمک نپاش به زخمم عزیز بی آزار

تو را به ساحت کابوس ها قسم برگرد

بیا و بار دگر بر کویر باران بار

نه امشب – کار هرشب بود، آزارم نده

هنوزم زنده هستم سخت اقرارم نده

رمق دارم و قلبم می تپد گویا هنوز

وفادارم – وفاداری به کفتارم نده

من آن سر دار بی دارم نمی ترسم – بترس

نترسانم تو سهلی سر به این دارم نده

نمی خواهم ببینی سیل اشکم را کنون

دلم رنجور و پردردست گیتارم نده

کمی آرام تر ای ابر غم غرش نکن

مدارا کن ضعیفم سیل رگبارم نده

نمی گویم بمان پیشم- بمان آخر نرو

به چشمانم بخوان برچسب بی عارم نده

کنارم باش امشب بادلم بد تا نکن

خرابت گشته این دل رنج بسیارم نده

نگفتی دوستت دارم رهایم کن ولی

برای باردیگر قول تکرارم نده

برای بار دیگر قول دیدارم نده

امشب سکوت جنگل دل داد می کشد

از لابه لای قافیه فریاد می کشد

بی تیشه کوه کن شده با دل نوشته ها

اینگونه جور تیشه ی فرهاد می کشد

انگار باز بر دل من رنگ می زنند

پوسیده نیستم و به من انگ می زنند

این بار می برند مرا کاسه داغ ها

اوضاع این دیوانه خراب است بیا برگردیم

گویا که دلش باز کباب است بیا برگردیم

نازک شده امشب دل رنجور شقایق لطفا"

نزدیک نشو مثل حباب است بیا برگردیم

کوهست پر از درد تلنگر نزنی بر خوابش

گستاخ و حاضر به جواب است بیا برگردیم

چو بعض نترکیده ی ابریست پر از باران باز

آمال تو هم نقش بر آب است بیا برگردیم

هرچند خماری و دلت لک زده(( می)) می خواهی

خون است ولی رنگ شراب است بیا برگردیم

دریاب بدهکار شدی قصد نصیحت داری!

پاییز شده فصل حساب است بیا برگردیم

من قافیه بافی نکنم حال ندارم امشب

سربسته بگویم که عذاب است بیا برگردیم

یا شرح دهم یکسره شرک است نمی فهمی تو

بر دار مکافات طناب است بیا برگردیم

او رفت و دعا کرد سلامت باشم

خوشحال و بی رنج و ملامت باشم

در اصل من از دیده ی او افتادم

در خاک چگونه با طراوت باشم

گویا که مرا چون شب غمناک نوشت

در دفتر قلبش خس و خاشاک نوشت

هر چند نمک گیر محبت شده است

چون مار مرا به دوش ضحاک نوشت

گویا که دل از عشق گریزان شده است

از کوه کنی سخت هراسان شده است

گویند که در عصر مکانیک و پول

فرهاد ز عاشقی پشیمان شده است

سید مهدی نژاد هاشمی