دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

پاندول اعتماد به نفس کی به تعادل می رسد


پاندول اعتماد به نفس کی به تعادل می رسد

به نظر من یکی از مهم ترین دستاوردهای انقلاب که نیاز مبرم جامعه ایران برای حرکت به سوی پیشرفت بود, آزاد کردن این پاندول از قطب بی اعتمادی به نفس بود و این آزاد کردن طبعا با عبور از اعتدال در این زمینه همراه بود, به طوری که در جریان جنگ نه تنها در پی سرنگون کردن صدام, که در پی اصلاح نظام جهانی و هر دو قطب شرق و غرب بودیم, ولی طبعا اتفاقاتی که در عمل رخ داد, چه در جبهه جنگ و چه در عرصه اقتصاد, این پاندول به مرور در میانه های مسیر قرار گرفت

زمانی بود که بسیاری تصور می‌کردند که اگر در ایران گنجشکی از روی شاخه درختی به روی شاخه دیگر بپرد، حتما به دستور دریاداری دولت فخیمه است و در این مملکت آب از آب تکان نمی‌خورد مگر آنکه دریاداری اراده کند و امروز چهره دیگری از این سکه را می‌بینیم که برای عالم و آدم و تمامی (و نه حتی اندکی از آنها) آلام و دردهای بشریت نسخه می‌پیچیم و طرحی نو در می‌اندازیم در حالی که خود بیش از پیش غرق در مصائب و مشکلات هستیم و نه تنها راهی موثر برای حل آنها نداریم، سهل است که به‌جای سرمه کشیدن به این چشم بیمار، آن را کورتر هم می‌کنیم و ظاهرا قرار نیست یا حداقل تاکنون قرار نبوده که از این حرکت پاندولی خلاصی یابیم. این حرکت پاندولی نه فقط در زمینه اعتماد مفرط و بی‌اعتمادی تفریطی به‌نفس، که در زمینه‌های دیگر هم مشهود است و بارها مطرح شده است.

به نظر من یکی از مهم‌ترین دستاوردهای انقلاب که نیاز مبرم جامعه ایران برای حرکت به سوی پیشرفت بود، آزاد کردن این پاندول از قطب بی‌اعتمادی به‌نفس بود و این آزاد کردن طبعا با عبور از اعتدال در این زمینه همراه بود، به طوری که در جریان جنگ نه تنها در پی سرنگون کردن صدام، که در پی اصلاح نظام جهانی و هر دو قطب شرق و غرب بودیم، ولی طبعا اتفاقاتی که در عمل رخ داد، چه در جبهه جنگ و چه در عرصه اقتصاد، این پاندول به مرور در میانه‌های مسیر قرار گرفت. تا اینکه تغییر در برخی از متغیرهای مهم و به طور مشخص درآمدهای نفتی و اوضاع منطقه‌ای مجددا پاندول اعتماد به‌نفس را در قطب افراطی آن قرار داد. این رویداد پاندولی پیش از انقلاب هم مسبوق به سابقه است و به طور مشخص در روان‌شناسی شاه مشهود است. یکی از ویژگی‌های شاه به قول بسیاری که از نزدیک او را دیده بودند، فقدان اعتماد به‌نفس وی بود که در جریان ۲۸ مرداد هم مشاهده شد و از این نظر مقایسه‌ای هم میان وی و خواهرش اشرف صورت می‌دهند. بدین‌صورت که اشرف را بی‌پروا و جسور و با اعتماد به‌نفس و شاه را ترسو و فاقد اعتماد به‌نفس معرفی می‌کنند. البته طبیعی است، شاهی که با آن وضع به سریر قدرت آمد و رفت و برگشت، باید هم ملاقات‌های هفتگی یا نوبه‌ای خود را با سفرای ایالات متحده و بریتانیای کبیر برقرار کند تا مبادا راهی به‌جز رهنمودهای آنان را بپیماید.

این ضعف شاه از اوایل دهه ۵۰ به سرعت و نه حتی آرام‌آرام تغییر کرد، شاهی که مشخصه اصلی‌اش فقدان اعتماد به‌نفس و نیز وابستگی روانی و تصمیم‌گیری وی به قدرت‌های بزرگ بود، با افزایش سریع درآمدهای نفتی از این رو به آن رو شد و نه تنها دیگر آن وابستگی را بروز نمی‌داد، سهل است که برای نظام‌های لیبرال دموکراسی غربی نسخه‌پیچی و دستورات اخلاقی و سیاسی صادر می‌کرد و این ویژگی در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های شاه در پنج سال آخر حکومتش به وفور دیده می‌شود و رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ و قدرت پنجم جهانی شدن نمونه هائی از این اعتماد به نفس خیالی و افراطی بود. اما ظاهرا این پاندول به همان سرعتی که به قطب افراطی اعتماد به‌نفس آمد، به همان سرعت به قطب پیشین بازگشت و این را در چهره شاه هنگام خروج از کشور می‌توان دید و از آن مهمتر در مطالبی که بعدا گفت، واضح‌تر دیده می‌شود. او که در این مقطع به گذشته خویش رجعت کرده بود تصور می‌کرد که آمریکایی‌ها تصمیم به سقوط او گرفته بودند و به همین دلیل فکر می‌کرد که تصمیم اتخاذ شده و او دیگر نمی‌تواند کاری برای بقای خود انجام دهد!!

این نگرش در رابطه با نقش آمریکایی‌ها تنها محدود به شاه نمی‌شد، بلکه طرفداران وی هم خالی از این دیدگاه نبودند. کاردار آمریکا در تهران در یکی از گزارش‌هایی که در اواخر حکومت شاه به وزارت خارجه ارسال می‌کند از تماس و گفته‌های ایرانیانی با وی می‌نویسد که اعلام می‌کنند، گروه آنان آماده اقدام برای عقب راندن انقلاب است، اما فقط و فقط منتظر دستور و تصمیم واشنگتن هستند وی نیز به آنان می‌فهماند که چنین تصمیمی ندارند و نمی‌گوید که چنین توانی ندارند، در پایان گزارش نیز جمع‌بندی خود را نوشته که این افراد با ساده‌انگاری تمام فکر می‌کنند که همه راه‌ها به واشنگتن ختم می‌شود و ما می‌توانیم هر تصمیمی را بگیریم و اجرا کنیم. تنها آیت‌الله خمینی متوجه است که کاری از ما برنمی‌آید و پیش می‌رود. (کل مطلب نقل به مضمون و برحسب حافظه است)

قطب تفریطی فقدان اعتماد به‌نفس همان قدر بد و موجب آثار منفی است، که قطب افراطی اعتماد به‌نفس. و چه بسا قطب اخیر آثار مخرب‌تری هم داشته باشد و این دو به یک معنا تصویر یا مکمل یکدیگر هم هستند. در جامعه‌ای که افراط در اعتماد به‌نفس مشهود باشد، چون غیرمنطبق بر واقع است، گروهی دیگر در واکنش یا مکمل، راه تفریط بی‌اعتمادی به‌نفس را می‌پیمایند. شاید در کمتر جامعه‌ای در دنیا بتوان چنین ویژگی‌های صددرصد متناقضی را در کنار هم یافت، در حالی که عده‌ای درصدد تغییر عالم و آدم هستند و حتی از شاه هم جلو زده‌اند و به قدرت پنجم جهان بودن هم رضایت نمی‌دهند و خود را در راس قله جهانی قرار داده‌اند (نه آنکه درصددند تا به این قله برسند!)، عده‌ای دیگر چشم امیدشان برای حل مسایل کشورشان به بیرون آمدن دستی از غیب است تا کاری بکند!!

اگر بی‌اعتمادی به‌نفس، نادیده گرفتن واقعیات و توانایی‌های درونی یک فرد یا جامعه یا ملت است، افراط در اعتماد به‌نفس، نادیده گرفتن واقعیات و توانایی‌های بیرون از یک فرد، جامعه یا ملت است. اما نتیجه در هر دو یکسان است و آن اینکه سرنوشت خود، جامعه و ملت را به واقعیات و توانایی‌های بیرون از خود تحویل دادن و بلااثر کردن واقعیات و توانایی‌های درونی است. اگر فقدان اعتماد به‌نفس به عوامل روانی و رخوت و سستی تنه می‌زند، اعتماد به‌نفس افراطی، از بلاهت و کم‌دانشی مایه می‌گیرد.

مساله محوری این است که پاندول اعتماد به‌نفس در ایران کی به تعادل می‌رسد؟ به نظر بنده به جز قضیه درآمدهای نفتی که تاثیر ویژه خود را دارد، یکی از عوامل مهم به تعادل رسیدن این پاندول، مشارکت اجتماعی است، آن هم مشارکت در سطوح اهداف خرد و میانی و نه اهداف کلان. اگر جامعه ما (در تمام سطوح از دولت گرفته تا مردم عادی از پوزیسیون تا اپوزیسیون) کارهای متعدد ولی کوچک را در دستور کار خود قرار دهند، در این صورت برای انجام آنها نیازی به تزریق اعتماد به‌نفس افراطی و موهوم در دیگران ندارند، ضمن اینکه از ابتدا هم با نوعی بی‌اعتمادی به‌نفس در پای دیوار بلند اهداف اتخاذی مواجه نخواهند شد، زیرا اهداف و کارها محدود و قابل دستیابی هستند. شکست در این کارها هم معمولا منجر به شکسته‌شدن اعتماد به‌نفس نمی‌شود، زیرا فرد همه تخم‌مرغ‌هایش را در سبد یک هدف بزرگ نگذاشته است، پیروزی در این اهداف هم او را مغرور و از خود بیخود نمی‌کند و از همه مهمتر اینکه جلب مشارکت دیگران برای حضور در اجرای این برنامه‌ها راحت‌تر است. برای تحقق این اهداف و کارهای ملموس ولی نه چندان بزرگ، نیازی به دروغگویی و غلو نیست. به ویژه که از قدیم گفته‌اند: «سنگ بزرگ علامت نزدن است.» و اگر بخواهیم «زدن» را «علامت» دهیم، به ناچار باید سنگ‌های متناسب را برداشت. حل معمای مذکور با مشارکت عمومی است. اگر یک میلیون نفر در اجرای هدفی مشارکت کنند و هر کدام به راحتی یک واحد کار را انجام دهند، در نهایت، یک میلیون واحد کار انجام شده است. اما اگر ۱۰ نفر بخواهند آن کار را انجام دهند، هر کدام باید صد هزار واحد کار انجام دهند تا به اندازه کار قبلی شود و این شدنی نیست.

بنابراین تنها هدف بزرگی که برای متعادل کردن این پاندول باید انتخاب کرد، مشارکت وسیع و گسترده در مقابل کارهای حتی جزیی است. آنان که کارها و اهداف بزرگی را پیش روی جامعه قرار می‌دهند، اما مشارکت را محدود می‌کنند، جز این نیست که سرعت حرکت این پاندول را از یک قطب به قطب دیگر تشدید می‌کند.

عباس عبدی