جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
احمد نصرالهی
● متولد پنجم تیرماه ۱۳۳۰ بابل
● دیپلم كشاورزی ۱۳۵۱
● ۴۰ نمایشگاه انفرادی در ایران و چین
بیش از شصت نمایشگاه گروهی در ایران، ایتالیا، چین، امارات عربی، انگلستان، سوئیس
در فاصله بیست كیلومتری شمال بابل، روستای بایكلای، احاطه شده در میان شالیزارها و مزارع پنبه و كنجد قرار دارد كه محل تولد احمد نصرالهی و سپری شدن سالهای كودكی او است. كار پدر كشاورزی بود و مزد او از كار و تلاش بیپایانی كه در زمین داشت، تنها سهم كمی بود، كه مالك یا ارباب ده به او میداد. كار سخت و طاقتفرسا بود و سهم اندك. امیدی هم به آینده نیست. آب و زمین همه متعلق به مالك است. سالهای خشك و كم محصول و سالهای آفت، روزگار رنج مضاعف بود. تنها امید پسران بودند.
امید به روزی كه آنها هم دوشبهدوش هم كار كنند. آغاز این همكاری چندان هم دور نبود. پنج یا شش سالگی. به هر تقدیر حاصل یك سال زحمت خانواده، محصولی بود، كه با ذخیره بخشی و فروش بخش دیگری، میبایست یك سال را با آن سپری كرد. گاه مادر با سفرهای پر پذیرای خانواده خود میشد، و گاه فقط آنقدر بود كه شكم را به سختی سیر میكرد و شكری بر زبان جاری. هر چه بود سعادت كودكی و میل به بازی و شادی، خیلی زود محتوای سفره پر یا خالی را از یادها میبرد و جریان بازی (زندگی) از سر گرفته میشد. روزها، هرگاه كه باران نبود، بیرون از خانه سپری میشد. فضای امن برای بازی، بهقدر كافی مهیا بود. بهزودی سالهای مدرسه فرا رسید. پدر احمد را به مدرسه فرستاد. با هزاران امید. اولین سال تحصیل، مصادف با اولین سال راهاندازی مدرسه در بایكلای است. اما هنوز جایی برای آن ساخته نشده است. پیش از این مكتب خانه بود.
پس «تكیه» ده كلاس درس شد. «تكیه مقابل قبرستان بزرگ ده بود و من بهراستی گاهی اجدادم را خوابیده در مقابلم میدیدم.» چند روز بعد سه كتاب كاملاً نو به بچهها داده شد. حساب، فارسی، علوم. بوی نویی و بوی تازگی كتابها، حداقل تا مدتی شوق آفرین شد. آنها پر بودند از عكس و نقاشی. بچهها همان روز اول همه صفحات كتابها را ورق زده و عكسها و نقاشیها را دیده و به هم نشان دادند، بعد از آن مرارت درس آغاز شد، و زیبایی تصاویر از یادها رفت.
عكسالعمل احمد، بارها و بارها ورق زدن و دیدن كتابها بود. نقاشیها زبان سادهای داشتند. پدر به دخترش لیوانی آب میداد. كشاورزی سوار بر اسب و داس در دست در باران میرفت. دختری دور سایه دوستش كه روی زمین افتاده بود، خط میكشید و... تصاویر زیبا بود و نمیشد بیتفاوت ماند. پس با مدادش شروع به رنگآمیزی مجدد آنها كرد. از كتاب فارسی شروع شد. بهزودی همه تصاویر بازسازی (؟) شدند.
حتی عكسهای شاه و فرح. با شوق بسیار، شاهكارهایش را به پدر و مادر نشان داد. پدر فقط چشم غرهای نشان داد، اما مادر بهسختی او را كتك زد. «مادرم نگران بود كه خطخطی كردن عكس شاه و فرح برایمان دردسرساز شود و پای ژاندارمها به میان بیاید. ترس و نگرانی مادرم به قدری زیاد بود كه مرا نیز سخت مریض كرد و تا یكماه در تب میسوختم.»
احمد بعد از این تشویق، كارش را باز هم ادامه داد. ولی فهمید كه بهتر است كارهایش را به پدر، مادر معلم و ژاندارمها نشان ندهد. بعد از مدتی هم یاد گرفت بهجای نقاشی روی تصاویر، بهتر است از روی آنها نقاشی بكشد. همشاگردیها اولین مشوقان او شدند. معلم كلاس پنجم هم مشوق دیگر او شد.
در باریكلای فقط تا كلاس پنجم میشد درس خواند، بنابراین پدر، او را برای ادامه تحصیل به شهر بابل فرستاد. آنجا جایی را برایش اجاره، و بعد اول او را به خدا و سپس به آشنایانی كه سراغ داشت سپرد و به روستا برگشت.
روزها و شبهای تنهایی آغاز شد. «اتاقم به اندازه ۳×۲ متر بود. برای اینكه رطوبت اذیتم نكند، با مقدار زیادی كارتن كف آن را پوشاندم. هنوز برق نداشت و با چراغی نفتی آن را روشن میكردم. شبها بهخصوص خیلی سخت میگذشت. وقت خواب، همه جا را سكوت و تاریكی مطلقی فرا میگرفت. در این سكوت و تاریكی، هر صدایی برای من تبدیل به هیولا یا جانوری مخوف میشد.»
كلاس ششم را در دبستان «عموزاده» درس خواند. و برای تحصیل در دبیرستان در مدرسه «آیتالله نوری» ثبتنام كرد.
نقاشی رفتهرفته جای بیشتری در زندگی او پیدا میكرد. آن سال رفوزه شد. دل به درس نمیداد. بیشتر دوست داشت نقاشی بكشد. هر عكسی كه علاقهاش را بر میانگیخت، میكشید. تشویق دیگران شوق او را باز هم بیشتر كرد. ولی درس رقیب نیرومندی بود. نیاز داشت و میبایست به هر طریق دیپلم را میگرفت. پس در هنرستان فنیوحرفهای «نوشیروانی» بابل- كه اولین سال تاسیس آن بود- و در رشته مكانیك اسم نوشت. سه سال اول به هر صورت سپری شد. ادامه آن تا سطح دیپلم، مشروط به قبول شدن در امتحان بود و احمد شانسی نداشت. به او توصیه كردند كه برای ادامه در هنرستان كشاورزی ساری ثبتنام كند. پس به ساری رفت. هنرستان كشاورزی ساری شبانهروزی بود و دیگر نه مشكل غذا داشت و نه تنها میماند. (۱۳۴۷-۱۳۵۱)
در همین ایام، اتفاق تلخی، خانوادهاش را از روستا به بابل كشاند. پدر كه در انقلاب سفید شاه، صاحب زمین شده بود، از بد روزگار، سه سال خشكسالی پیدرپی و قطحی، او را مجبور به فروش و تركمایملك خود در روستا و مهاجرت به شهر كرد. حداقل در شهر میشد كاری كرد و كسبی راه انداخت، اما كسبوكار سرمایه میخواست كه پدر نداشت. فروش میوه با چرخدستی، حداكثر كاری است كه در توانش بود. مادر نیز، به قوت غریزه مادری، در كنار كار در خانه، و جمعجور كردن بچهها، به كار در خانه مردم و رختشویی مشغول میشد. «مادرم» گاهی با خود كفش و لباسهایی كه به او داده بودند برای ما میآورد، ما هم آنها را میپوشیدیم. ولی از این شرایط واقعا رنج میبردم. پسر بزرگ خانواده بوده، و دوست داشتم برای تغییر این شرایط كاری كنم. مصمم بودم به هر طریق و هرچه زودتر آنقدر ثروتمند شوم تا این وضعیت را جبران كنم.»
نقاشی امیدی برای كسب درآمد شد. در ساری بیشترین كاری كه انجام داد نقاشی بود، اغلب هم كپیههایی را میكشید كه شانس بیشتری برای فروش داشت. «یكی از معلمهای هنرستان به نام مهندس دهقان، كه در امریكا تحصیل كرده بود، وقتی تلاش و نقاشیهایم را دید، خیلی تشویقم كرد. جایی را بیرون خوابگاه برایم فراهم كرد، رنگ، بوم و سهپایه دراختیارم گذاشت و گفت تو فقط نقاشی كن. اصلاً هم نگران نمره درسهایت نباش.»
سال پنجم دبیرستان، در مسابقات دانشآموزی شركت كرد، و صاحب عنوان شد. تابستان همان سال نیز به اردوی ده روزهای در منظریه تهران فرستاده شد. اولین بار بود كه تهران را میدید، و این سفر موقعیت مناسبی شد، تا به طورجدی، هم با هنر، و هم با هنرمندان جوان و با انگیزه آشنا شود.
حسین گلبا، بیژن بیژنی (شاعر) سیروس شاملو و... دوستیهایی كه اغلب تداوم یافت و از خلال همین دوستیها، رفتهرفته با نام و كار اساتید تاریخ نقاشی آشنا شد: رمبراند، رافائل، شیشكین، امپرسیونیستها، ونگوگ و...
دیپلم كه گرفت به سربازی رفت. (۱۳۵۱-۱۳۵۳) همان سال هم ازدواج كرد. «هزینه ازدواج و تشكیل زندگی را از طریق فروش نقاشیهایم تامین كردم.» بعد از دوره آموزشی به عنوان «سپاه ترویج آبادانی» به یكی از روستاهای اطراف سنندج فرستاده شد، و همسرش را نیز با خود برد. فقر و تنگدستی مردم برای او چیز غریبی نبود. اوقات زیادی را به نقاشی میگذراند. هنوز كپی میكرد، و نقاشی واسطهای برای ارتباط او با مردم شد.
علاقه مردم او را مشتاق كرد به آنها نیز آموزش دهد. پس مكانی را برای این منظور فراهم، و آموزش را شروع كرد. همسرش نیز در كنار او به آموزش گلدوزی پرداخت. فعالیت نقاشانهاش، سبب آشنایی او با چند افسر وظیفه شد. این آشنایی به تدریج زمینه بحثهایی را فراهم كرد كه احمد نصرالهی تاكنون كمتر به آنها فكر كرده بود. تا پیش از این فقر برای او امری طبیعی بود، ولی حالا حرفهایی درباره علل فقر میشنید. بیشتر نشانهها و اشارهها نیز سمتوسویی سیاسی مییافت. به یاد آوریم كه این سالها مصادف با اوجگیری جنبشهای مسلحانه، دانشجویی و مخفیانه بر علیه رژیم پهلوی بود.
بعد از سربازی، به بابل برگشت، و به استخدام آموزش و پرورش درآمد، و به عنوان مربی تربیتبدنی به خدمت مشغول شد. (۱۳۵۳-۱۳۸۲) با حقوق ماهی هفتصد تومان. در هفته دو روز نیز «در خانه جوانان» به آموزش نقاشی پرداخت. هنوز نقاشی كپی كار است، ولی رفتهرفته دوستیهایی شكل گرفت كه موجب تجربههای تازهای برای او شدند.
محمد مهدی علیزاده و ناصر امامی، دوستانی هستند كه به اتفاق برای نقاشی از منظره به طبعیت میرفتند.» «با ناصر كه برای نقاشی میرفتیم، مثل ونگوگ كلاه حصیری روی سرمان میگذاشتیم و سعی داشتیم مثل هم او نقاشی كنیم.» از طریق امامی با «ابوالقاسم اسماعیلپور»(۱) نیز آشنا شد.
ابوالقاسم از زمان دانشآموزی به طور جدی اهل مطالعه بود. به زبان هم آشنایی داشت و گاهی هم به ترجمه میپرداخت.
اوجگیری بحران در آغاز سالهای پنجاه، محدود به تهران نشد و دامنه آن به بسیاری دیگر از شهرها گسترش یافت. بابل با سابقه روشنفكری دیرینهای كه داشت بسیار مستعد برای پذیرش دگرگونی بود و پتانسیلهای فراوانی برای شكل بخشیدن به فعالیت های اجتماعی و فرهنگی از خود نشان داد. جمع كثیر روشنفكران و هنرمندان در سالهای پنجاه گواه این امر است. محمد زمان زمانی، حسین گلبا، رضا یحیایی، ناصر امامی، بردیا شهمیری و علیزاده از جمله نقاشان فعال در این سالها میباشند. حضور نصراللهی دراین فضا، چشماندازهای تازهای مقابل او گشود.
«ناصر حریری پیش از این انجمن شعری را تشكیل داده بود كه از جمله اهداف آن كتابخوانی نیز بود. بعد او با همراهی حسین گلبا، گروهی از نقاشان بابل را با عنوان «گروه نقاشان آزاد» گردهم جمع و اولین نمایشگاه خود را در خانه فرهنگ بابل برگزار كردند. (۱۳۵۵) در یك بولتن هم اهداف خود را از تشكیل این گروه شرح دادند. شناسایی نقاشان و علاقهمندان به نقاشی، از جمله اهداف این گروه بود، و به موازات آن آموزشگاهی نیز به اسم «آموزشگاه تجسمی آبی» تاسیس كردند.»
«این آموزشگاه تا مدتها، بهطور مستقیم شهریهای از هنرجویان خود نمیگرفت. در واقع صندوقی در محل آموزشگاه بود و هنرجویان، اگر تمایل داشتند، پولی در آن میریختند. بیشتر هزینهها، از طریق ماهیانه اعضا تامین میشد.»
«از جمله اهداف دیگری كه این گروه دنبال میكرد، دعوت از هنرمندان مطرح مثل علیاكبر صفاییان، بهرام عالیوندی، اسماعیل مرزایی، بهمن جلالی، نصرالله كسراییان، محمد حقوقی و... بود كه به بابل آمده، كارهای اعضا را میدیدند، راهنمایی میكردند، و گاه سخنرانی عمومی برای آنها گذاشته میشد. علیاكبر صفاییان، تا مدتها، هر ماه بدون هیچگونه چشمداشتی به بابل میآمد و با نقاشان ارتباط بسیار نزدیكی پیدا كرده بود.»
كار دیگری كه گروه به صورت پیگیر آن را ادامه داد، كتابخوانی بود. بدین شكل كه ابتدا كتابی معرفی، خوانده و سپس به بحث گذاشته میشد. كتابهایی مثل «تاریخ اجتماعی» (مرتضی راوندی) «چگونه انسان غول شد»، رمان، داستان، كتب تاریخی و...
معرفی و تماشای فیلم، تئاتر، و آشنایی با دیگر شاخههای هنر، و نقد و بررسی هر كدام، از جمله برنامههایی بود كه در گروه به طور مرتب صورت میگرفت.
در این گروه، حسین گلبا مسئول تجسمی و مدیر گروه، ناصر حریری مسئول فرهنگی، و حسین حسینی مسئول تداركات بودند.
«مدتی بعد حسین گلپا، تصمیم به مهاجرت به ایتالیا را گرفته بود، و من دعوت شدم تا به جای ایشان مسئولیت تجسمی گروه و آموزشگاه را به عهده بگیرم.
برای این منظور نیز از من خواسته شد تا تدریس «در خانه جوانان» را كنار بگذارم. بعدا فهمیدم این كارشان نوعی موضعگیری سیاسی بود. همچنین چون مدرك تحصیلات عالی نداشتم، لازم شد تا تواناییام مورد ارزیابی قرار بگیرد. به همین جهت ابتدا به اداره فرهنگ و هنر تهران و از آنجا نیز به هنرستان تجسمی پسران معرفی شدم. مرحوم حسین شیخ و بهرام عالیوندی، هركدام جداگانه كارهایم را مورد ارزیابی قرار داده و تایید كردند.»
حضور نصرالهی در «گروه نقاشان آزاد»، او را در فضایی روشنفكرانه، فعال و با انگیزه قرار داد، و فرصتی شد تا ضمن آشنایی با نوگرایی و برخی از نقاشان نوگرا، در جریان اندیشههای رایج روشنفكری نیز قرار بگیرد. «به حدی شیفته خواندن شدم، كه شب و روزم غرق در آن شد. دوست داشتم كاری به جز آن نداشتم.»
در این زمان او طیف وسیعی از تجربیات مدرن در نقاشی را دنبال كرد. گاه متاثر از ونگوگ و نقاشان اكسپرسونیست تجربهآموزی میكند، و گاه به تبعیت از نقاشان كوبیست، سوررئالیست و سمبولیست. و گاهی نیز متاثر از فضای ملتهب سالهای انقلاب به شیوه نقاشان رئالیست اجتماعی مكزیك. و البته هنوز، برای امرار معاش، تا حدودی كارهای گذشته را نیز دنبال میكرد. «چون در طول روز درگیر كارهای گروه بودم و فرصتی نبود، شبها تا دیروقت، كارم خطكشی و نقاشی روی بدنه و اتاق كامیونهایی بود كه در مازندران ساخته میشد.»
در اواخر سالهای پنجاه و اوایل سالهای شصت، هنگامی كه اختلاف آرا گروههای سیاسی در ایران به اوج رسید و نبردهای مسلحانه آغاز شد، فعالیتهای آنها متوقف، و اعضای گروه پراكنده و «آموزشگاه تجسمی آبی» نیز تعطیل شد.
نویسنده : حسن موریزی نژاد
هنرمندان معاصر ایران
پینوشت:
۱- ابوالقاسم اسماعیلپورمطلق، متولد ۱۳۳۳ بابل، دارای دكترای فرهنگ و زبانهای باستانی از دانشگاه تهران، استاد دانشگاه و محقق ادبی است. از جمله آثار و ترجمههای او عبارتند از: عرفان مانوی، اسطوره آفرینش در آیین مانوی، اسطوره بیان نمادین، ادبیات مانوی، هنر مانوی و...
۲- ابوالقاسم اسماعیلپور، بروشور نمایشگاه. ۱۳۶۶. بابل
۳- ابوالقاسم اسماعیلپور. بروشور نمایشگاه نصراللهی در میراث فرهنگی ساری، خرداد ۱۳۶۷
۴- حمید. ب. پیرنیا. بازگشت به اسطوره ایرانی. كیهان هوایی شماره ۸۴۳، چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۶۸ ص ۲۱
۵- نامداران شهر ما. بار فروش، شماره ۳۵، آذر ۱۳۸۰، ص ۲۱
۶- اسماعیلپور، احمد نصراللهی نگارگر اسطورههای درد. ابرار، شماره ۹۱۱، ۵ دی ۱۳۷۰ ص ۴
۷- اصغر پریدل. در كنار آدمها. گردون، شماره ۲۵، ۲۶، سال ۱۳۷۲ ص ۵۹
۸- رویین قاسمپور. دیدار از نگارههای اساطیری احمد نصراللهی در نگارخانه نور. چاوش، ۱۳۷۰ ص ۶۹
۹- حمیدرضا رحمتی. تكرار خودنگاری غارها. آدینه، شماره ۷۵، آبان ۱۳۷۱. ص ۵۹
۱۰- حاجی فیروزهای عصر ما (گفتگو با احمد نصراللهی). جوان، سهشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۷۸. شماره ۲۰۷
۱۱- محمدحسن حامدی. نقاش سادگیهای كودك درون. جامجم، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۱، شماره ۶۵۷
۱۲- محمد شمخانی. گست از نقاشی كودكان و پیوند با سقاخانه. روزنامه ایران، سهشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۰ سال هشتم- شماره ۲۰۵۹
۱۳- نامداران شهرما. پیشین. ص ۲۲
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست