جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

هرکه عاشق شد, پاک شد


هرکه عاشق شد, پاک شد

نقد رمان «من او» اثر رضا امیرخانی به بهانه چاپ ۸۲

● مقدمه:

رضا امیرخانی متولد ۱۳۵۲ تهران است. او در دبیرستان علامه حلی درس خوانده و دارای مدرک مهندسی مکانیک است. آثارش عبارتنداز: ارمیا (سال ۱۳۷۴)، من او (سال ۱۳۷۸)، ناصر ارمنی (مجموعه داستان ۱۳۷۸)، از به (۱۳۸۰)، داستان سیستان (سفرنامه ۱۳۸۲)، مقاله نشت نشا (۱۳۸۳)، بیوتن (۱۳۸۷). ارمیا اولین اثر امیرخانی است. رمان من او با ۵۲۸ صفحه، دومین اثر امیرخانی است که توسط سوره مهر به چاپ رسیده است. این رمان بیست و سه بخش دارد که هر بخش به تناوب ازسوی من راوی و دانای کل، روایت می شود. همچنین بخشی مجزا به نام من او دارد. این رمان تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده و درنمایشگاه امسال از اقبال بسیار خوبی برخوردار بوده است.

● نقد

داستان روایتی است از یک زمان طولانی، یعنی از سال ۱۳۱۲ شمسی، که روندی از بچگی تا میانسالی و پیری و حتی تا مرگ شخصیت ها را طی می کند تا به بعد از جنگ می رسد. رمان تقریبا بدون مقدمه و بعد از دو صفحه اطلاعات ضروری آغاز می شود و شخصیت اصلی در داستان حضور پیدا می کند. نویسنده در همان صفحه اول با معرفی سال و محل حادثه از طرف راوی، به سرعت روایت را آغازکرده و بعد هم بی هیچ وقفه به معرفی هفت کور داستان می پردازد. شروعی که دربعضی از رمان های پست مدرن و فرمالیستی، به آن اشاره می کنند. اما این مطلب- پست مدرن بودن داستان- زمانی تحقق می یابد که ما در کل کتاب شاهد رویکردهای اکثر وجوه آن می شویم. چرا که نویسنده بیشتر عوامل یک رمان پست مدرن را در آن بکار می برد. بعنوان مثال می توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱) رو در روبودن با مخاطب در تمام بخش های کتاب مثل: «رجوع کنید به فصل ۱۱ من، ص۱۸۳» و «یادم باشد این قسمت ها مربوط به فصل های من اوست. ص .۱۷۵» و «رجوع کنید به دوی او ص ۱۹۳، رجوع کنید به هفت او ص۲۰۳»

۲) سفید خوانی، (بخش نه او)

۳) حرف زدن شخصیت داستان با نویسنده: «تو این... را نوشته ای و این پارادوکسیکال است و امروز هم مد شده است. عشق می کنی، سیرمی کنی نویسندگی را؟»

۴) به هم ریختگی بعضی از عناصر داستان «بخش من او، واردشدن نویسنده در داستان و به هم ریختگی زاویه دید»

۵) بازگشت به سنت، «روایت آداب و رسوم و نحوه زندگی سنتی و کلاسیک مردم و محله های قدیمی که در کل کتاب شامل آن هستیم وبکارگیری نحوه حرف زدن آنها»

۶) عدم قطعیت در وجود شخصیت ها و حوادث.

۷) برشمردن سختی های نوشتن داستان: «از فصل یک من تا یا علی مدد آخر فصل من او همه را برایش گفتم... حتی تر همه آن تکه هایی را که ممیزی ارشاد در من او حذف کرده بود. صفحه .۱۳۹»

۸) سخن گفتن از ماهیت و چگونگی داستان: ««عجب کار هجوی است این نویسندگی.»

۹) داستان در داستان، «اضافه شدن داستان نویسنده به داستان اصلی»

۱۰) بازی های زبانی «مثل تکرار کلمات: قمه، قاجار، انگشتر عقیق و فیروزه فصل ده او»

۱۱) اعتراض شخصیت به نویسنده «نوشته ای دوی او، یعنی دوی من. اولا من دو نمی آیم. و...»

۱۲) هنجارشکنی و تناقض (پارادوکس) درشخصیت ها که دربخش شخصیت پردازی و پیرنگ به آن اشاره خواهم کرد.

۱۳) بازی های نوشتاری: «زندگی، حتی تر، و فرم نوشتن در ص۳۹۷، و شکل خانواده ص۳۰۷»

با تمام این تفاسیر، داستان کاملا در تعریف پست مدرن نمی گنجد. (جدای از این که هنوز تعریف صددرصد و کاملا مدونی از پست مدرن وجود ندارد)، چون داستان نگاه محکمی به عرفان دارد، بخصوص دربخش های پایانی که همه چیز با عرفان و حکمت و شهود و غیب پیوند می خورد و همچنین به علت محتوا و معنای آن، داستان از پست مدرن هم فاصله می گیرد. در واقع این داستان مختصاتی از چند داستان را در خود گنجانده است. زیرا از هر کدام بهره ای برده است. به نظر می رسد نویسنده برای هر نوع مخاطبی، بخش های مناسب سلیقه ای او پدید آورده است که هرکسی چیزی مطابق میل خود در آن پیدا کند. اما این کاملا مشخص است که توجه به فرم و تکنیک، دغدغه اصلی نویسنده است. شاید بتوان بعضی از مشخصات ضد رمان را در آن یافت، چون با رمان های معمولی فرق دارد. و شاید بتوان گفت نویسنده تا حدی تحت تاثیر بعضی رمان های پست مدرن مانند «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» نوشته کالوینو، یا آثار دیگری مانند آن، قرار گرفته باشد، (چه در مورد شروع داستان و چه در مورد تکنیک و فرم.) داستان اگر شبی از شبها... چنین شروع شده است: تو داری شروع به خواندن داستان جدید ایتالو کالوینو به نام اگر شبی از شب های زمستان مسافری، می کنی.

● شخصیت پردازی:

در مورد علی، شخصیت اصلی داستان، با توجه به انتخاب زاویه دید من راوی، درمعرفی کامل شخصیت او، از هیچ چیزی فروگذاری نشده است. گرچه علی گاهی هم به طور مستقیم از منظر دانای کل روایت شده است، با این حال شخصیت پردازی کاملی دارد. مخاطب خیلی جاها می تواند با او همذات پنداری کند و بعضی جاها نمی تواند. چرا که دلیلی برای بعضی از رفتارهای او پیدا نمی کند. مثل ازدواج نکردن او با مهتاب که نویسنده دلیل منطقی برایش به وجود نیاورده است. مگر او انسان با ایمان معرفی نشده است؟ و مگر ازدواج یکی از ارکان مهم یک فرد با ایمان نیست؟ چرا علی تن به ازدواج نمی دهد؟ آن هم با کسی که آنقدر دوستش دارد. حتی خواسته درویش مصطفی هم که گفته هر وقت مهتاب را برای خودش خواستی با او ازدواج کن هم در این مورد کفایت نمی کند. در بخش من او هم شخصیت علی از یک شخصیت واقعی دور می شود و شخصیتی ماورایی پیدا می کند. ساعت و لحظه مرگش را پیش بینی می کند، خودش به غسالخانه می رود و بعد جنازه اش را بیرون می دهند. که این ها دلائل عدم همذات پنداری مخاطب با علی است. در مورد شخصیت درویش مصطفی باید گفت که با اغراق -گویی از سوی نویسنده است که شخصیتی نمادین دارد. اما جا دارد دراین بخش اشاره شود به این مطلب که نویسنده خیلی جاها به طور مستقیم او را معرفی کرده است، و ردپای خود را در توصیف او کاملا به جا گذاشته است،

درعین حالی که از گذشته همین شخص که تا این حد مورد توجه نویسنده است، یا شخصیت ویژه ای دارد، چیز زیادی نمی دانیم و شخصیت گذشته او، به هیچ وجه در داستان روانشناختی ندارد. در حالیکه اگر مخاطبی، از روحیات و احساسات و زندگی فردی و اجتماعی گذشته چنین انسانی بی خبر بماند، رویکردهای رفتاری او برایش باورپذیر نخواهدبود. این امر در مورد هفت کور داستان نیز صدق می کند. از گذشته آنها هم چیزی نمی دانیم. اما می بینیم که آنها هم گاهی با یک حرکت به فرانسه می رسند و روح آنها نیز دربخش من او حضور پیدا می کند و کرامت پیدا می کنند و...

یکی از اشخاص داستان که خیلی خوب شخصیت پردازی شده است، کریم است. او علاوه بر شخصیت پردازی تصویری کامل و غیرمستقیم، به لحاظ بودهاو نمودها هم خوب معرفی شده است. کریم شخصیتی پویا و فعال دارد. و در بیشتر بخش های اولیه داستان درکنار شخصیت اول حضور دارد. او هم چنین درپایان داستان تحولی کامل پیدا می کند.

شخصیت او کاملا باورپذیر و ملموس است و مخاطب بیش از هرکس با او همذات پنداری می کند. چرا که نویسنده شخصیت او را مجموعه ای از خوبی و بدی و زشتی و زیبایی و شلختگی و لاابالی گری و بی اعتقادی و در نهایت ایمان آوردن، آفریده است. تضادهای وجود او طبیعی است و علاوه بر یک انسان تیپیک، در انتهای داستان یک انسان خاص نیز معرفی می شود. درمورد شخصیت مریم باید گفت جایی که قلب همسرش را می بلعد علاوه بر این که از حقیقت مانندی یک شخصیت واقعی و از گروه و طبقه یک انسان معمولی وحتی انسان عاشق خارج می شود. هیچ انسانی و هیچ عاشقی قلب همسر خود را نمی خورد.

نویسنده گاهی از ظرفیت های داستان رئال خارج شده از باورپذیری فاصله گرفته است و فضای غیر واقعی را درکنار شخصیت های فرا واقع گذاشته و آن ها را به موازات فضا و شخصیت های واقعی (رئال) پیش برده است. چنانکه بعضی از شخصیت های داستان در تضادی غیرمنطقی، با خود هستند. نمونه دیگر این مدعا مهتاب است که با وجود نجابت و پرهیزگاری در همان سن کم با خواسته خودش سر از خانه پا انداز درمی آورد. و درویش مصطفی که شخصیتی ماورایی دارد و از همه چیز اطلاع دارد.

● پیرنگ:

اگر از بعضی گره گشایی ها صرف نظر کنیم، بیشتر عناصر پیرنگ، مسیر نمودار خود را به طور صحیح، پیموده اند. گره ها و اوج فرودها منطقی هستند. فقط درمورد باورپذیری و حقیقت مانندی ها و هم چنین روابط علت و معلولی از خیلی جهات داستان واقع گرا (رئال)، از معنای حقیقی خود غافل شده و سمت و سویی دیگر رفته است. به طوری که بخش های زیادی در رمان وجود دارد که یا واقعیت ندارد یا حقیقت ندارد. و خواننده عادی به هیچ وجه نمی تواند آن را بپذیرد. اما خواننده ای که با عرفان آشنایی دارد یا کرامت و حکمت را می شناسد لاجرم بعضی قسمت ها را می پذیرد. اما غیر از این ها هم حوادثی در داستان به وقوع می پیوندد که گاهی با هیچ منطق و دیدی، باورپذیری ندارد.

به خصوص در داستانی که به طور کامل درقالب داستان نو، فانتزی، رئالیسم جادویی و سو رئال و... نمی گنجد. از جمله در آوردن قلب ابو را صف هنگام مرگ توسط خودش و دادن آن به علی و خوردن آن توسط مریم و انتقال آن به نوزادش که بعد که دنیا می آید دو قلب دارد. این جریان علاوه بر عدم حقیقت مانندی در مکتب هیچ عاشق و معشوقی، امکان ندارد. و هیچ عاشق یا معشوقی وجود ندارند که از فرط عشق قلب معشوق یا عاشق مرده خود را بخورد و... از موارد دیگر عدم حقیقت مانندی، حضور هفت کور در فرانسه و اطلاع آنها از اعتراف علی است. (از سال ۱۳۱۲ شمسی تا ۱۹۵۴ میلادی.) شاید بتوان دلیل چگونگی آمدن هفت کور را به فرانسه به علت عرفانی بودن قضیه، آن هم از نوعی که نویسنده به آن اشاره کرده است، از نوع کرامت شمس- دانست، (آن هم با اغماض) مثل رد شدن شمس از روی آب. اما حضور این همه حکیم و عارف دریک داستان که یک مورد آن ها هفت کور باشند، منطقی به نظر نمی رسد. و اغماض به این دلیل که اگر بخواهیم کرامات این هفت نفر را باور کنیم حتماً باید از گذشته و اعمال و رفتار کامل آن ها چه درگذشته و چه در زمان حال اطلاع کامل داشته باشیم. ما نمی توانیم به صرف این که هفت کور دریک لحظه درویش مصطفی معرفی می شوند، که این خود از حقیقت مانندی داستان به دور است، چون باز برایش زمینه چینی کافی نشده است، آن را قبول کنیم. درست است که در داستان اسلامی شهود و غیب وجود دارد، اما باید در باور جهان داستان بگنجد. هفت کور در پاریس، فرانسه حرف می زنند و فرانسه شعار می دهند. (ذلیل نشین هفت کور به یه پول. ص ۲۹۸) نکته دیگر حضور ارواح در داستان است. روح پدر علی. درویش مصطفی، شله زرد مادر علی که علی آن را می خورد و لکه آن روی پیرهنش می ماند و... البته درجهان داستان ما به دلیل منطقی برای بعضی حوادث احتیاج نداریم، اما باورپذیری حوادث را هم نباید با تصادف، یا معجزه و یا استفاده زیاد از مراتب عرفانی و دینی و...، قبولاند و با آن ها مسائل راگره گشایی کرد. نکته دیگر: علی صدای جلز و ولز دست کریم را که کتک خورده و توی آب می گذارد می شنود ص.۱۱۵ نکته دیگر: حضور مهتاب در خانه پاانداز با آن سن و سال کم. به خصوص با توضیح این که مهتاب خودش خواسته بیاید و بداند مرد چیست. به همان شکل که علی رفته بود. نکته دیگر اینکه درویش مصطفا همه جا ظاهر می شود. همه چیز را می داند گذشته، حال، آینده. در فرانسه، در جسم کشیش حلول می کند یا خود کشیش می شود. جای او می نشیند و به اعترافات علی گوش می کند. از جریان پاانداز هم خبر دارد از شیطنت ها و بی ادبی های کریم. از عاشق شدن علی. می داند کریم سر کلاس به قاجار چه گفته است. در بچگی علی به او می گوید: «عاشقی که هنوز غسل نکرده حکماً عاشقه نفسش هم تبرکه. ص.۱۲۲» ولی علی که بزرگ می شود می گوید: «تو هنوز عاشق خود مهتاب نیستی. هر زمان که فهمیدی مهتاب را فقط به خاطر مهتاب دوست داری با او وصلت کن ص .۴۸۶» که این دو با هم تناقض دارد چرا که علی همان علی است. اگر در بچگی عشقش مورد تأیید بوده حالا چرا نباشد؟ اغراق گویی در مورد شخصیت درویش مصطفی، او را از حد عرفان و دین، خارج کرده است. او از قبر با لباسی که خاک قهوه ای قبر رویش نشسته مستقیما بیرون می آید برای برگزاری مراسم عقد. ص۴۰۲

▪ زاویه دید: زاویه دید دانای کل مطلق (چندگانه) و من راوی (اول شخص)، مهمترین زاویه دیدهای داستان هستند. اما در کنار این ها، زاویه دید من نویسنده در فصل من او به شکل یک زاویه دید ترکیبی، و زاویه دید دانای محدود در پاره ای از بخش ها هم در داستان وجود دارد. نویسنده باهوشیاری، با انتخاب دو زاویه دید در کنار هم به صورت بخش های جداگانه (من- او)، بهترین شکل روایت را انتخاب کرده است. زیرا با این کار از ظرفیت ها و امکانات هر دو زاویه دید به راحتی استفاده کرده است و دیگر برای خود دغدغه انتخاب یک نوع روایت را از بین برده است. چرا که با انتخاب یکی از آن ها مثلا اول شخص، ممکن بود که فقط بتواند از حالات شخصی و تفکرات، طرز تلقی، روحیات و احساسات و تردیدهای خود بگوید و یا داستان را واقع نمایی کند و دلائل علت و معلولی را از طریق این زاویه دید بیان کند، اما نمی توانست آن گونه که دانای کل به ذهن همه شخصیت ها رفته است، برود و یا آن همه اطلاعات را از همه شخصیت ها یکی یکی به ما بدهد و یا از وقایعی که خارج از دسترس من راوی (اول شخص است) ارائه کند. با زاویه دید اول شخص در فصل های اول توانسته صمیمت لازمه داستان را به خواننده بدهد و شخصیت پردازی کاملی از علی (از دیدگاه، نظریات، خواسته ها، عشق و عواطف و احساسات و نگرش خاص خودش نسبت به زندگی، خانواده و اجتماع) به مخاطب بدهد که در بخش های من، امکان آن همه دقت و وسواس در شخصیت علی، وجود نداشت ضمن این که فقط دانای کل می توانست داستان را متوقف کند و سراغ اشخاص و حوادث فرعی برود یا به توصیف فضا و صحنه سازی تمام و کمال داستان بپردازد و به همه جا سربکشد، که این هم خارج از ظرفیت من راوی داستان علی- است. علی نمی توانست همه را روایت کند با انتخابی که نویسنده انجام داده است، به راحتی می تواند روایت را از هر کجا که کم آورد با دیگری جبران کند و نکته ناگفته ای باقی نگذارد و حتی با بازی های تکنیکی در این حد بسیار وسیع که آقای امیرخانی دست زده است، بزند. دانای کل مطلق در داستان راوی مفسر نیز می باشد. زیرا احساسات و طرز فکر شخصیت های داستان را به طور مستقیم بیان کرده است. نویسنده حتی در آخرین فصل- بخش من او- هم به وسیله انتخاب زاویه دید من نویسنده که هم شرایط من راوی را دارد و هم شرایط دانای کل را، یعنی ترکیبی از دو زاویه دید است، بقیه داستان را به سرانجام می رساند و به بعضی سؤال ها جواب می دهد. یا به داستان فیصله می دهد. در واقع بخشی از گره گشایی داستان در این بخش صورت می گیرد. بخش من او را علی یا حتی دانای کل نمی توانستند به تنهایی روایت کنند، باید زاویه دیدی با ترکیبی از امکانات هر دوی این زاویه دیدها، یعنی کسی که هم صمیمیت و احساسات من راوی و هم اطلاعات و امکانات دانای کل را داشته باشد.

▪ درونمایه: پس هر که عاشق شد، پاک شد، و هر که پاک شد بعد از مرگ شهید مرده است، مهم ترین درونمایه رمان است. توجه به عشق آسمانی وارجح قراردادن آن در برابر عشق زمینی، دوستی، شهادت، عرفان، خودداری، توجه به خانواده از بزرگترین بن مایه (موتیف- درونمایه) و نظرگاه های نویسنده است که در روندی طولانی، بیشتر شخصیت های داستان، برای رسیدن به تحولی کوچک و بزرگ، با آن ها مرتبط می شوند.

▪ امتیاز: مهمترین امتیاز کتاب از نظر مضمون و درونمایه یا بن مایه، توجه به اصل خانواده و پایداری آن، دوستی و رفاقت، خدا، عرفان، دید و عشق، آن هم از نوع واقعی آن است. که با جمله (من عشق فعف ثم مات، مات شهیدا.) بیشتر به بار می نشیند. اما این که نویسنده ای در این سن و سال، گذشته ای را این چنین موشکافانه و دقیق روایت کند که سن پدرش هم به آن قد ندهد، قابل تأمل و تحسین است. برخلاف نظر بعضی که می گویند نویسنده برای نوشتن، باید در مکان و زمان حضور فیزیکی داشته باشد و ببیند و لمس کند، تا بتواند بنویسد، نویسنده نشان داده که با مطالعه و هوش و دقت توانسته است، گذشته شهرش را کاملا زنده و ملموس به تصویر بکشد. محله های قدیمی تهران، محله تختی و خانی آباد و جریانات کشف حجاب و اوضاع تاریخی و سیاسی آن زمان و جریانات اجتماعی (خانواده و جامعه در شکل سنتی و زندگی شخصیت های متفاوت.) امتیاز دیگر متن طنزی است که داستان را از حالت کسل کنندگی بیرون آورده و به آن جذابیت داده است. انسجام، قوام، قصه جذاب، نوآوری، از امتیازات دیگر متن است.

فرخنده حق شنو