یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
حکمای اسلامی و قضایای اخلاقی
● مقدمه
افعال آدمی به حسن و قبح متصف میشود، اما این حسن و قبحچیست و قضایایی که برآنها مشتملاند، چه ماهیتی دارند، ازمسائلی است که ذهن فیلسوفان را قرنها به خود مجذوب ساختهاست. از زمان سقراط حکیم وحتی فیلسوفان قبل از سقراطمساله حسن و قبح افعال به طور قابل اعتنایی مطرح بوده وارسطو دو کتاب عمده در باب اخلاقیات تدوین نموده است:کتاب «اخلاق»، [Ethics] که اخلاق نیقوماخس هم خواندهمیشد. و «اخلاق» اودموس، [Eudemian Ethics] متکلماناسلامی این مباحث را با شدت هرچه تمامتر دنبال کردهاند وآثار فراوانی از خود به جای گذاشتهاند.
دراین میان موضع حکمای اسلامی، نیاز به تامل بیشتریدارد. موضع حکیمانی چون فارابی، بوعلی و خواجه نصیرالدینطوسی مورد تفسیرهای مختلفی واقع شدهاست. پارهای ازمحققین براین رایند که حکیمان، قضایای اخلاقی مشتمل بر«حسن» و «قبح» و «باید» و «نباید» را از سنخ مشهورات میدانندکه در آنها معیار، تطابق با آراء عقلاست نه با عالم واقع، چه آنکهبرای آنها واقعیتی جز تطابق مذکور وجود ندارد. در مقابلحکیمان دیگری معتقدند که از مشهورات دانستن قضایای حسنو قبح، منافاتی با اولی بودن آنها و جزء مقدمات برهان واقعگشتن آنها، ندارد.
محقق لاهیجی - قدس سرهالشریف - از این دسته حکیماناست، و تا آنجا که وقوف داریم، وی اولین کسی است که درتفسیر کلام حکما، این نکته را مطرح کرده و از آن دفاع نمودهاست.
هدف مقاله حاضر، پیگیری بحث فوق است. صبغه بحثتاریخی - تحلیلی است. در فصل اول کلام پارهای ازحکما(ومنطق دانان) اسلامی را نقل میکنیم سپس در فصل دوم دوتفسیر مختلف از کلام آنان را بررسی میکنیم و به محاکمه ایندو تفسیر مینشینیم و در فصل سوم پارهای از سؤالات پیرامونموضع حکما مطرح میکنیم که در فهمیدن کلام ایشان مؤثراست. هدف این مقاله گزارش تاریخی و نقادانه است و لذا ازبحث مستقل پیرامون مسائل فلسفه اخلاق احتراز جستهایم، کهاین مهم را در کتاب «فلسفه اخلاق» به نحوی مستوفی، به انجامرسانیدهایم.
الف) نقل اقوال حکما
۱) شیخ الرئیس بوعلی سینا در اشارات آورده است:
«... و از آنها آرایی است که محموده و گاهی هم مشهورهبخصوص نامیده میشود... و مراد آرایی است که اگر انسان باشدو عقل مجردش یا وهمش یا حسش و به قبول آن قضایا واعتراف بدانها تربیت نشدهباشد و از کثرت جزئیات، استقراء ویرا به حکم کلی سوق ندهد و اموری مثل رحمت و خجلت وحمیت که در طبیعت انسان به ودیعت نهاده شده، وی را بدانقضایا سوق ندهد، در این صورت انسان از جهت عقل و یا وهمو یا حس خویش، بدانها حکم نمینماید مثل حکم انسان به اینکه «اخذ اموال مردم قبیح است» و این که کذب قبیح است وارتکاب آن شایسته نیست. (۱)
این سخن بوعلی صراحت تام دارد که قضایای اخلاقی درنزد او از اولیات نیست ولی اینکه آیا از نظریات هم نیست، وپشتوانه قضایای اخلاقی همان تطابق آراء عقلاء و شهرت است،مطلبی است که نیاز به تامل دارد. محقق اصفهانی درنهایةالدرایة [فی شرح کفایة الاصول] به عبارات فوق استشهاد میکند در اثبات اینکه قضایای اخلاقی در نزد حکما ازمشهورات است و واقعی جز بناء عقلا و تطابق آراء ایشان ندارد.
و لکن مساله به این سهولت نیست. آنچه که در کلام بوعلیدر عبارات فوق و نظایر آن تکرار شده است، نفی «اولی» و«بدیهی» بودن قضایای اخلاقی است. اما نظری بودن و اثباتصدق آن به برهان نفی نشده است. بلکه کلماتی وجود دارد کهصراحت در اثبات آن دارد.
بوعلی دراشارات در دنباله کلام فوق آورده است: «وهذهالمشهورات قدیکون صادقة و قدیکون کاذبة، و اذا کانت صادقةلیست تنسب الی الاولیات و نحوها اذلم یکن بینة الصدقعندالعقل الاول الابنظر».
از این عبارت اشارات میتوان استفاده کرد که قضایایاخلاقی صدق و کذب میپذیرند ولی این مقدار نفی ادعایمحقق اصفهانی نمیکند. چه آنکه «مشهورات» هم به اعترافصریح وی صدق و کذب میپذیرند [کمااینکه منطقیین به ایننکته تصریح کردهاند] غایت الامرمناط صدق و کذب درمشهورات، نه مطابقتبا نفسالامراستبلکه مطابقتبا آنچهکه عقلا برآن اتفاق کردهاند.
آنچه که از عبارت فوق میتوان در رد محقق اصفهانی - قده -استفاده کرد، جمله اخیر است که شیخ در آن تصریح میکند«صدق پارهای از مشهورات به نظر ثابت میشود» این عبارت بهروشنی دلالت میکند که در مشهورات مورد مثال: یعنی "قبحکذب و قبح اخذ اموال مردم" و امثال آن میتوان موارد صادقییافت که صدقش به نظر و برهان ثابت میشود. و واضح استکه در مشهورات برهان و نظر جاری نیست مگر با توسعی درمعنای این الفاظ.
۲) خواجه نصیرالدینطوسی در شرح اشارات میفرماید:
«والفرق بینها ای المشهورات - وبین الاولیات ماذکره الشیخمن ان العقل الصریح الذی لایلتفت الی شیء غیر تصور طرفیالحکم انما یحکم بالاولیات من غیر توقف، ولا یحکم بها بلیحکم منها. بحجة تشتمل علی حدود وسطی کسایر النظریاتولذلک یتطرقالتغییرالیهادون الاولیات فان الکذب قدیستحسناذا اشتمل علی مصلحة عظیمة والکل لایستصغر بالقیاس الیجزئه فی حال منالاحوال...» (۲) در کلام خواجه، این نکته که درمشهورات ممکن استحجت منطقی قائم شود به طوری که ازحدود وسطی در اثبات نتیجه استفاده شود همچون سایرنظریات، تقریبا صراحت دارد که قضایای اخلاقی صدق و کذبمیپذیرند و قابل اقامه برهان منطقی هستند.
خواجه در اساس الاقتباس کلامی دارد قریب به مضمونفوق که در آن بر «برهان پذیری» پارهای از مشهورات از قبیلحسن عدل و قبح ظلم تصریح میکند:
«مشهورات حقیقی مطلق، چنانکه عدل حسن است و ظلمقبیح، و این حکم به حسب مصالح جمهور یا سبب عادتفاضله و اخلاق جمیله که در نفوس راسخ باشد یا به سبب قوتیاز قوتهای نفس ناطقه غیر عقلی مانند رقت و حمیتیا حیاء یاغیر آن مقبول بود نزدیک همه کس و بر جمله به نزدیک عقلعملی صحیح باشد و اما به نزدیک عقل نظری بعضی صادق بودو بعضی کاذب و آنچه که صادق بود، باشد که صدقش به برهانیمعلوم شود و باشد که حکمی به قیدی خاص صادق بود وبیآنقید مشهور و مثال مشهور کاذب قبح ایذای غیر استبه سببمنفعتخود، چه ذبح حیوان که نوعی از آن استبحسب عقلقبیح نیست». (۳) از کلام بالا استفاده میشود که اولا مراد از «صدقپارهای از مشهورات» که در کلام منطقیین آمده است، نه تطابق باآراء عامه است، بلکه مرادشان در بحثحاضر، صدق و کذب بهلحاظ عقل نظری است و طبعا این صدق و کذب به همان مناطعقل نظری که تطابق بانفس الامر است، میباشد. از اینجا آنادعای محقق اصفهانی - قده - که میفرمود برای مشهوراتمحض واقعیتی جز تطابق آراء نیست و قضیه حسن عدل و قبحظلم از آنهاست، رد میشود.
البته مراد ما این است که گزارش تاریخی محقق اصفهانی ازآراء حکما صحیح نیست. اما اینکه حقیقت امر در ماهیتقضایای اخلاقی چیست، خود داستانی دیگر دارد. آنچه ازکلمات فوق استفاده میشود این است که قضایای اخلاقیهمچون قبح ظلم و حسن عدل، در نزد عقل نظری میتوانندصادق باشند و این مطلب کوچکی نیست.
و ثانیا کلام خواجه صراحتا برهان پذیری پارهای از قضایایاخلاقی را اعلام میکند. و واضحاست که اگر مشهورات واقعیتیجز تطابق آراء عقلا نداشتند، برهان پذیری در آنها متصور نبود.امور بنایی و قراردادی برهان نمیپذیرد.
۳) شیخالرئیس بوعلی سینا در منطق شفا در کلامی طویل پساز آنکه توضیح میدهد چگونه مشهورات از اولیات عقل نظرینیستند و انسان میتواند در آنها تشکیک کند، میگوید:«...کقولهم العدل جمیل و ان الظلم قبیح وان شکرالمنعم واجب.فان هذه مشهورات مقبوله و ان کانت صادقه فصدقها لیس ممایتبین بفطره العقل المنزل منزلة المذکوره، بل المشهورات هذهو امثالها منها ماهو صادق و لکن یحتاج فی ان یصیر یقینیا الیحجة و منها ماهو صادق بشرط دقیق لایفطن له الجمهور» (۴)
اینکلام شیخ - قده - هم صراحت دارد که پارهای از قضایای اخلاقیمیتوانند صادق باشند و مورد برهان واقع شوند وتبدیل بهقضایای یقینی شوند. غایتالامر در این جهت محتاج حجتیهستند که واسطه شود. اگراخلاقیات چنانکه محقق اصفهانیادعا میکند در نزد حکیمان از مشهورات محضه باشد به طوریکه هیچ واقعیتی جز توافق آراء عقلا برای آن وجود نداشته باشدچگونه صدق و کذب به معنای عقل نظری در مورد آن جریانمییابد و چگونه برهان پذیر میشود.
۴) شیخ الرئیس در دانش نامه علایی بعد از توضیحی در سببمشهورات فرمودهاست:
«ومثال مشهورات اینهاست: داد واجب است،دروغ را نشایدگفت، کشف عورت در نزد دیگران نباید کرد و کسی را بدون گناهنباید آزار داد و خدا بر هر چیز قادر است و همه چیز را میداند.
بعضی از مشهورات راست است مانند مثالهای پیشین لکنراستبودن آن به دلیل معلوم گردد و اگر مردم چنین بینگارند کهدفعة خلق شدهاند... بدون تربیت و... و سعی درتشکیک در آنهاکنند میبینند که قابل شک است...» (۵)
این کلام وی هم صراحت در صدق وکذب پذیری قضایایاخلاقی دارد و هم در برهان پذیری آنها. نظیر این سخن را شیخدر «القصیدةالمزدوجة»که به همراه «منطقالمشرقیین» طبع شده،آورده است. (۶)
۵) خواجه - علیهالرحمة - در تلخیص المحصل در مورد حکمبه حسن عدل و قبح ظلم، بعد از نقل آراء اشاعره و معتزلهمیفرماید: «وقالت الفلاسفه انالحکم بذلک مقتضی العقلالعملی فان الاعمال لاتنتظم الا بعدالاعتراف بها و لیس بمقتضیالعقل النظری، فان الحکم بذلک لیس فیالوضوح عندالعقلالنظری کالحکم بان الکل اعظم میالجزء» (۷)
آنچه از ذیل کلام بر میآید نفی بداهت و یقینی بودنقضایای اخلاقی است، اما روشن نمیکند آیا قضایای اخلاقیماهیتی «بنایی» و «قراردادی» دارند یا نه. اینکه خواجه فرمودهاعمال بدون اعتراف به قضایای اخلاقی انتظام نمییابند،میتواند اشاره به ماهیت قراردادی و بنایی اصول اخلاقی باشدچنانکه محققاصفهانی - قده - ادعا فرموده است ولکن اینامکان هنوز هم وجود دارد که بگوییم قضایای اخلاقی صرفابنایی و قراردادی نیستند ولی در عین حال ماهیتی عملی دارند،یعنی به عمل مربوط میشوند ولذا بدون آنها افعال انسانهاانتظام نمییابد. این احتمال کاملا معقول است و لذا نمیتوان بهمرحوم خواجه خصوص احتمال اول را نسبت داد.
۶) شیخ اشراق در حکمه الاشراق فرموده است:
«والمشهورات ایضا قدلاتکون فطریة فمنها مایتبین بالحجةکحکمنا «بانالجهل قبیح» و منها باطل. و قد یکون الاولیمشهورا ایضا» (۸)
این کلام به وضوح قضایای اخلاقی را برهان پذیر میداند وطبعا باید برای آنها ماهیتی خبری قائل باشد.
۷) بهمنیاردرالتحصیل درباب مشهوراتکلامی آورده است که بااندک اختلافی همانکلمات شیخ دراشارات است که در ضمن آنبعداز مثالبه «حکمبه قبح سلب مالغیر» و«قبحکذب» میگوید:«...وهذه المشهورات قدیکون صادقه و قدیکون کاذبه...» (۹) کهکلامیبس صریح درصدق وکذب پذیری قضایای اخلاقی است.
۸) نظیر کلام فوق، کلامی است که نجمالدین کاتبی در رسالهشمسیه آورده است:
«کقولناالظلم قبیح والعدل حسن وکشف العورة مذموم... ومن هذه مایکون صادقا و مایکون کاذبا...» (۱۰)
۹) ابن سهلان ساوی درالبصائر النصیریة، آورده است:
«واماالمشهورات فهی قضایا و آراء اوجب التصدیق بهااتفاق الکافة اوالاکثر عند معتقدیها علیها مثل ان العدل جمیل والکذب قبیح... و من هذه المشهورات ماهو صادق و لکن یعرفصدقه بحجة...» (۱۱)
این کلام هم خبری بودن قضایای اخلاقی و هم برهانپذیری آنها را تاکید میکند.
۱۰) فارابی، فیلسوف و منطقدان بزرگ اسلامی، در کتابالجدل در باب مشهورات چنین میگوید:
«والمقدمات المشهورة عند الجمیع ینبغی ان یکون المفهوممنها معنا واحدا بعینه فی العدد عندالجمیع، و تقبل هذهالمقدمات والآراء، وتستعمل من غیر ان تمتحن و تسبر و یعلمهل هی مطابقة للامور الموجودة او غیر مطابقة لها، بل یقبلعلی انها آراء فقط، من غیر ان یعلم منها شیء اکثر من ان جمیعالناس یرون فیها انها کذلک او لیست کذا کما ان ما یخبرهالثقةعندنا من امر رآه نقبله و نعمل فیه علی انه بالحال التی اخبربها،من غیر ان نکون نحن شاهدناه بتلک الحال... کما ان فیالمحسوسات اشیاء نحسها نحن کما یحسها غیرنا، و اشیاء نتکلفیها علی مااحسه غیرنا فیها، و نجتزی بما اخبروها به من غیر اننکون قد شاهدنا ذلک و احسناه، فنسنعملها علی مثال مانستعمل ما نحسه و نشاهده نحن، کذلک یشبه ان یکونفیالمعقولات اشیاء نعلمها نحن بانفسنا... و اشیاء نتکل فیهاعلی ما علمه غیرنا منها و رآه فیها و نجتزی بذلک... و بالجملهفان المقدمات المشهورة التی هی مبادی صناعة الجدل هی التیموضوعاتها معان کلیة مهملة، وهی کلیة یوثق بها، و تقبل ویعتقد فیها انها کذلک و تستعمل من غیران یعلم منها شیء آخراکثر من ذلک...» (۱۲)
آنچه از کلام فوق در تحدید مشهورات بر میآید، این استکه قضایای مشهوره، فی حد ذاته صدق و کذب میپذیرند،غایت الامر اعتماد انسان بدانها نه از این باب است که آنها رابانفس الامر مطابق دیدهاست، بلکه به خاطر عموم اعتراف مردمبه آنها است. قبول قضایای مشهوره در واقع نوعی اتکال به علمو اعتقاد دیگران است. و همین که مشهورات «مورد علم» دیگرانهستند، لازم میآورد که از سنخ قضایای خبری و واقعی باشندنه از سنخ بناءات عقلائیه. اگر قضایای مشهوره ولو فیالجمله ازسنخ بناءات عملی عقلا بودند، نباید بگوییم ما آنها رامیپذیریم اتکالا برعلم و اعتقاد عموم، چنان که فارابی فرمودهاست، بلکه باید گفت اتکالا بر بناء عموم. و فرق بین این دوبسیار است: اولی امری معرفتی و شناختی است و دومی امریعملی و مربوط به افعال انسانها است.
اما هنوز این نکته روشن نشده است که موقف فارابی نسبتبه قضایای اخلاقی چیست؟ آیا آنها را از مشهورات محضهمیداند که مستندی جز شهرت ندارند یا نه؟
حق این است که این امر چندان روشن نیست، لااقل براینگارنده با فحص عجولانهای که در مکتوبات فارابی به عملآورده است. فارابی در همان کتاب جدل، قضایای اصلی اخلاقرا از مشهوراتی میداند که قابل تشکیک نیستند ولذا نمیتوانقیاس جدلی برای آنها تشکیل داد چون امر روشنتری از آنهاوجود ندارد که بتواند مقدمه قیاس جدلی واقع شود. (۱۳) این کلامصراحت دارد که قضایای اصلی اخلاقی از مشهوراتاند. ولیاین سخن کافی نیست. بحثبر سر این است که آیا قضایایاصلی اخلاق سوای شهرت، یقینی و بدیهی هم هستند، یا نه؟ ازکلام فارابی نفی بداهتبرنمیآید تا این که قضایای مذکورممحض در شهرت شوند. البته این که نفی تشکیک از آنهاکردهاست، هم دلالتی بر بدیهی بودن آنها نمیکند چون مقام،مقام تشکیل قیاس جدلی است و نفی تشکیک به لحاظ تسلمعموم است، نه این که فیالواقع بدیهی است. کلام وی چنیناست:
«فاقول ان المقدمات المشهورة منها ما هی فی الاخلاق والافعال المشترکة التی هی واحدة باعیانها لجمیع الامم و بمایتلاقون و یاتلفون اذا تلاقوا. و تلک هی التی یری الجمیع ان کلانسان ینبغی ان یؤدب بها و یعودها و یؤخذ بها و یحمل علیهاشاء او ابی، و انه متی امتنع من التادب بها او امتنع من التمسکبها بعد ان ادب بها عوقب... و هذه لیس ینبغی ان تعرضللتشکیک فیها و لاتجعل مطلوبات جدلیة لانها من مبادیالاشیاء العملیة، و لانها لایمکن ان تثبت او تبطل بماهی ابینمنها، بل بما هی دونها فیالظهور و الشهرة...» (۱۴)
و سپس به عنوان مثال مواردی ازایناخلاقیات راذکر میکند:
«وذلک مثل عبادة اللهتعالی واکرام الوالدین وصلة الارحام ومؤاساةالمحتاج والاحسان الی المحسن و شکرالمنعم...» (۱۵)
بنابراین، در این نهایت نمیتوانیم عقیده روشنی درباببداهت و عدم بداهت قضایای اخلاقی از کلام فارابی استفادهکنیم. ولی با تامل در نکتهای که در باب مشهورات به طور کلیآورده است، میتوان به وی نسبت داد که قضایای اخلاقی ماهیتاصدق و کذب میپذیرند واز امور بنایی که صرفا به توافق آراءعموم در خارج حاصل میشود، نیست. توافق آراء بر صدق یکقضیه، غیر از توافق بر عمل خارجی است و این نکته چه نتایجمهمی که در بر ندارد.
ب) دو تفسیر از کلام حکما و محاکمه بین آن دو
چنان که در صدر این مقال گفتیم، دو تفسیر کاملا مختلف از کلامحکیمانی چون شیخ الرئیس و خواجه نصیر طوسی توهماوجود دارد:
تفسیر اول که نماینده آن محقق اصفهانی - قده - است (والبته به لحاظ تاریخی کسانی هم بر او سبق داشتهاند) و معتقداست این که حکما قضایای حسن و قبح و باید و نباید اخلاقیرا از مشهورات میدانند از آن جهت است که برای این قضایاواقعیتی جز تطابق آراء عقلا و بناءات آنها وجودندارد.
این تفسیر به لحاظ تاریخی صحیح نیست. آنچه از کلماتبوعلی در شفا و اشارات و دانشنامه علایی و نجات و امثال آنو نیز کلمات خواجه در شرح اشارات و نقدالمحصل و اساسالاقتباس برمیآید، چنانکه دیدیم، خلاف مدعای فوق است.اینان قضاوتهای اخلاقی را اعم از آنکه به صورت حسن و قبح یاباید و نباید باشد فیالجمله قابل برای صدق و کذب و بلکهبرهان پذیر میدانند.
البته محقق اصفهانی درتعلیقه مهم خویش برکفایه الاصول،بعدازآنکه تفسیر خویش ازکلمات حکما رابه دست میدهد،برهانی همبر صدقاین تفسیرمیآورد که درجای خود باید بدانپرداخت. غرض ما در اینجا در واقع بحثی تاریخی و تفسیریاست ولذاکاری به صحت و سقماصلادعای حکمانداریم.
در مقابل تفسیر اول، تفسیر دیگری وجود دارد که میتوانمحقق لاهیجی صاحب شوارق را نماینده آن دانست. حکیمسبزواری در شرح «اسماء حسنی» از محقق لاهیجی تبعیتنموده و همین تفسیر را از کلمات حکماارائه نمودهاست.
اما اصل تفسیر: محقق لاهیجی - قده - مدعی است کهقضایای اصلی اخلاق نظیر قبح ظلم و حسن عدل و امثال آنبدیهی و ضروری است و اینکه حکما آن را جزو مشهوراتدانستهاند منافاتی با این جهت ندارد چه اینکه قضیهای واحدمیتواند هم جزء مشهورات باشد و هم جزء یقینیات کهمقدمات برهانند، غایتالامر به دو حیثیت: یک قضیه از آنجهت که مورد اتفاق عقلا است جزو مشهورات میشود و از آنجهت کهبدیهی و یقینی است جزو مقدمات برهان قرار میگیرد.
محقق لاهیجی این سخن را درکتاب پرارج «سرمایه ایمان»آورده است. در این کتاب ابتدا بحث از عدل الهی، مساله حسن وقبح افعال مطرح شده است و ایشان خود عقلی بودن حسن وقبح پارهای افعال و آن هم به نحو ضرورت را اختیار نمودهاند وسپس به عنوان اشکالی بر این نظر آوردهاند:
«اشکال دوم آنکه "العدل حسن" و "الظلم قبیح" را حکما ازمقبولات عامه که ماده قیاس جدلی است، و اتفاق را در آن بنابرمصلحت عامه و مفسده عامه شمردهاند، پس دعوی ضرورتکه معتبر است در یقینیات که ماده برهانند، در آن مسموع نباشدو اتفاق جمهور عقلا دلالتبرآن نکند.
و جوابش آن است که ضروری بودن حکمین مذکورین، وعدم توقف آن به نظر و فکر در ظهور به مرتبهای است که انکارآن مکابره محض است، و قابل جواب نیست. غایتش امثال ایناحکام که مصالح و مفاسد را در آن مدخلی باشد، از عقل نظریبه اعانت عقل عملی،که مزاول اعمال و مباشر افعال است،صادر میگردد. و ضروری آن نیست که موقوف به هیچ چیزنباشد، بلکه آن است که موقوف به نظر که ترتیب امور معلومهاست للایصال الی المجهول، نباشد. و همچنان که محتاج بودنمشاهدات مثل «النار حارة» و «الشمس مضیئة» به اعانتحواس، منافی ضروری بودنش نیست. کذلک احتیاج احکاممذکور به اعانت عقل عملی، منافی ضرورت نباشد.
و اما عد حکما قضایای مذکوره را از جمله مقبولات عامه،غرض ایشان نیست مگر مجرد تمثیل به مصلحت عامه ومفسده عامه که در قبول عموم الناس مدخلیت دارند. واعتبارمصلحت و مفسده دراحکام مذکوره، منافی ضرورت نتواند بود.چه تواند بود که قضیه واحده از جهتی داخل یقینیات باشد و ازجهتی دیگر داخل مقبولات و مثل این مقدمه را در برهان وجدل هر دو، اعتبار توان کرد در هر کدام به جهتی....» (۱۶)
محقق اصفهانی - قده - که تفسیر اول را پذیرفته، از کلاممحقق لاهیجی کاملا مطلع بوده ولکن آن را تفسیری صحیحنمیدانسته و لذا آن را به طور قاطع رد کرده است. وی در ضمنبحثخویش میفرماید:
«بنابراین از غرائب است که محقق حکیم سبزورای در "شرحاسماء حسنی" حکم میکند که این قضایا داخل در ضروریات واز سنخ بدیهیات است، و حکم به بداهتش هم بدیهی است، واینکه حکما آنها را از مقبولات عامه که ماده جدل است قراردادهاند، منافاتی با بدیهی بودن آنها ندارد، چون غرض آنانصرف تمثیل برای مصلحت و مفسده عامه بوده که مناط در آنقبول عموم مردم است نه طائفهای بهخصوص و این امر منافاتیبا بداهت آنها ندارد، چون قضیهای واحده میتواند هم دریقینیات داخل باشد و هم در مقبولات منتها به دو حیث. و ایناحکام از عقل نظری استبه اعانت عقل عملی کمااینکه اعانتحس در حکم عقل نظری به بداهت محسوسات، مضر به اینکهاز احکام عقل نظری باشد، نیست... حال که این مطلب رادانستی، بدان که محقق لاهیجی در بعضی رسائل فارسیخویش، درتمام این مطالب گوی سبقت از حکیم سبزواریربوده است. لکن دیدیم که چگونه کلمات شیخالرئیس ومحققطوسی و علامه قطبالدین صاحب محاکمات، صراحت درخلاف آنچه که محقق سبزواری ذکر کرده دارد. و اینکه غرضمجرد تمثیل نیست.» (۱۷)
از کلام فوق چند نکته استفاده میشود:
۱) محقق سبزواری آنچه که در شرح اسماء آورده استتقریبا اقتباس صرف از تحقیقات محقق لاهیجی است. و ایننکته با مقایسه کلام آن دو که در فوق آوردهایم بهخوبی روشنمیشود.
۲) محقق اصفهانی - قده - کاملا از نکتهای که محققلاهیجی در «سرمایهایمان» مطرح کرده، باخبر بودهاست و بهخوبی میدانسته که پارهای مشهورات میتوانند جزو یقینیاتنیز واقع شوند.
۳) محقق اصفهانی رای حکیمانی چون بوعلی و خواجه وقطبالدین صاحب محاکمات را مطابق تفسیر دوم نمیداند.
از آنچه گفته شد، روش میشود این که دانشمند معظم استادمهدی حائری در کاوشهای عقل عملی نسبت غفلتبه محققاصفهانی - قده - دادهاند و اینکه وی از این نکته غفلت ورزیده کهیک قضیه میتواند هم جزء مشهورات باشد و هم جزو یقینیاتکه مبادی برهانند، نسبت نادرستی است و عجیبتر این است کهاستاد حائری در استشهاد برمدعای خود، کلام «سرمایه ایمان» رانقل میکند، درحالی که چنانکه دیدیم محقق اصفهانی هم برمدعای ایشان وقوف داشته و هم برکلام محقق لاهیجی درسرمایه ایمان و هم بر اقتباس حکیم سبزواری از حکیم لاهیجی.[ برای توضیح بیشتربه مقدمه سرمایه ایمان به قلم اینجانبرجوع کنید]
ج) محاکمه بین دو تفسیر
حال باید پرسید، کدامیک از دو تفسیر فوق با آراء حکیمانیچون بوعلی و خواجه سازگاراست:آیااینان قضایای اصلیاخلاقی را صرفا از مشهورات میدانستهاند که حقیقتی جزتوافقعمومی ندارد(تفسیراول) یا اینکه از ضروریات عقلی که جزومبادی برهان است، میشمردهاند (تفسیر دوم).
حق این است که به لحاظ قرائن و شواهد قطعی باید گفت،هیچ کدام از دو تفسیر فوق صحیح نیست. چنانکه از نقلهایصریح بخش اول این مقاله آشکار میشود، بوعلی و خواجه درکثیری از کتب خویش قضایای اخلاقی را از مشهورات دانستهاندولکن این مشهورات را از نظر عقل نظری اولا قابل صدق وکذب میدانند بهطوری که پارهای از آنها به لحاظ عقل نظریصادقاند. و ثانیا پارهای از این قضایا قابل برای اقامه برهانند.
این دو نکته، تفسیر اول (یعنی تفسیر محقق اصفهانی قده)را به طور حاسم رد میکند. چه اینکه اگر قضایای اخلاقیواقعیتی جز شهرت عمومی و توافق عقلا نداشته باشد، دراینصورت به لحاظ عقل نظری نباید صادق باشد، و قیام برهان برآن هم معنا ندارد.
اما تفسیر دوم، هم در کلمات بوعلی و خواجه به طورصریح رد شده است. چنانکه در کلمات بوعلی دیدیم ویصراحتا بدیهی بودن قضایای اخلاقی را رد میکند و میگوید اگرانسان باشد و خودش عاری از تربیت مربیان و احساساتدرونی و امثال آن، هیچگاه به حسن عدل و قبح ظلم حکمنمیکند و برای او میسر است که در این امور تشکیک کند و لذاوضع این قضایا هیچگاه مثل «کل اعظم از جزء است» نیست کهدر هر حال مورد اذعان همه انسانهاست. بنابراین میتوانیمموضع بوعلی و خواجه و تابعین آنها را اینگونه تلخیص کنیم:
قضایای اخلاقی چون «عدل حسناست»، «ظلم قبیح است»وامثال آن دو،از مشهورات بالمعنیالاخصاند.این قضایا،بدیهیدر نزد عقل نظری نیستند ولذابرای کسانی که از اموری چونتربیت مربیان و حمیت نفسانی و استقرار تجربی و امثال آنخالی باشند، تشکیک در آنها کاملا متصور است. این قضایاگاهی صادقاند و گاه کاذب و در آنجا که صادقاند از باب بدیهیبودن نیست، بلکه بر آنها ممکن استبرهان اقامه شود.
د) سؤالاتی پیرامون موضع حکما
آنچه تاکنون دیدیم، کوششی بود در فهم هر چه بهتر مدعایحکیمانی چون بوعلی و خواجه - قدس سرهما تاملی دقیقتردر کلمات این بزرگان سؤالاتی چند مطرح میسازد که ذیلا به آنمیپردازیم:
۱) چنانکه قبلا دیدیم شیخالرئیس - قده - و مرحوم خواجهبه روشنی قضایای حسن عدل و قبح ظلم را قابل برای صدق وکذب دانستهاند و اضافه کردهاند که پارهای از این مشهورات قابلبرای اقامه برهانند. از طرف دیگر مرحوم شیخ - قده - در اشاراتمیفرماید:
«... و منها الاراء المسماة بالمحمودة و ربما خصصناه باسمالمشهورة اذ لاعمدة لها الا الشهرة و هی آراء لو خلیالانسان وعقلهالمجرد و وهمه وحسه ولمیؤدب بقبولقضایاهاوالاعترافبها...لمیقض بهاالانسان طاعة لعقله او وهمه او حسه...» (۱۸)
سؤال این است که مراد از «لاعمدة لها الا الشهرة» چیست؟یا این است که این امور واقعیتی وراء شهرت و توافق عقلاءندارند - چنانکه محقق اصفهانی فهمیده بود - که در این صورتبا تصریح ذیل همان کلمات به اینکه قضایای مشهورة (به همینمعنای خاص) گاه صادقاند و گاه کاذب و اینکه بعضی ازقضایای صادقه به نظر اثبات میشوند، مخالف است و یا ایناست که مشهورات مستندی جز شهرت ندارند یعنی دلیلی برصدقشان عقلا وجود ندارد، و فقط مشهورند. این احتمال همگرچه از احتمال اول صائبتر است ولی باز با آن ادعای مرحومخواجه و بوعلی که پارهای از این مشهورات برهان میپذیرند،در تناقض است. و بنابراین به نظر میرسد وجه جمع صحیحیبین دو کلام موجود نباشد. و در واقع همین تعبیر «اذ لاعمدة لهاالا الشهرة» بوده که محقق اصفهانی رابه تفسیراول واداشته است.
۲) شیخالرئیس در کتاب برهان شفا، پس از توضیحی دربارهقضایای مشهوره و اینکه عقل ساذج میتواند در آنها تشکیککند، فرموده است:
«کقولهم العدل جمیل وان الظلم قبیح و ان شکر المنعمواجب فان هذه المشهورات مقبولة و ان کانت صادقه فصدقهالیس مما یتبین بنظرالعقلالمنزل منزلة المذکورة بلالمشهوراتهذه و امثالها منها ما هو صادق ولکن یحتاج فی ان یصیر یقینیاالی حجة» (۱۹)
در کلام فوق گفته شده است که مشهوراتی چون «امثله» فوقمیتواند صادق باشد، سؤالی که قابل طرح است، اینکه قضیهایمثل «ان شکر المنعم واجب» هم میتواند صدق و کذب بپذیرد؟در واقع در کلمات بوعلی و مرحوم خواجه و تابعین ایشان،چندان در ماهیت قضایای اخلاقی تدقیق نشده است که اصلا آیااینها قضیهاند، به این معنا که صدق و کذب بپذیرند، یانه؟ البتهمرادمان این است که بحث چندانی در ماهیت مفاهیم اخلاقی وقضایای اخلاقی نشده است و فقط به این ادعا بسنده شده استکه مشهورات گاهی صادقاند و برهان پذیر هستند. مطلب درمثل قضیهای چون «ان شکرالمنعم واجب» بسیار مشکلتراست. «وجوب» در این قضایا به چه معناست، آیا اینها قضیهایاخباریاند یا انشایی یا هیچکدام؟ قول به اخباری بودن اینقضایا بسیار مشکل و بلکه نادرست است. «شکر منعم واجباست» در قوه قضیه «باید شکر منعم نمود» است و قضایا«بایستی» صدق و کذب نمیپذیرند. البته تحلیل اینکه«وجوب» در این قضایا به چه معناست، یکی از مهمترینبحثهای فلسفه اخلاق معاصر در بخش مبانی اخلاق [meta-Ethics] است. از اساتید فلسفه معاصر برخی بر اینعقیدهاند که وجوب در این قضایا ماهیتی عینی و انتولوژیکدارد نه اعتباری و به نوعی ضرورت بالغیر برمیگردد. (۲۰)
برخی دیگر معتقدند که حقیقت این «وجوب» به نوعی«ضرورت بالقیاس الیالغیر» بر میگردد. یعنی ضرورتی که بینفعل و کمال مطلوب برقرار است. (۲۱)
هر دو این تفسیرها برای قضایای «بایستی» نوعی عینیتقائلند و آنها را قابل برای صدق و کذب میدانند. ولکن به گمانما هر دو تفسیر نادرستند آن هم به وجه غیر قابل تصحیحی!تفصیل این نظریات و ایرادات وارد بر آنها را در کتاب «فلسفهاخلاق» که تدوین نهایی خویش را مییابد، آوردهایم. غرضم دراینجا تنها اشاره به این نکته بود که در کلمات حکما روشن نشدهاست که آیا صدق و کذب را در همه مشهورات حتی قضایای«بایستی» هم قائلند یا نه و اگر آری، چه تحلیلی برای مفهوم«وجوب» و «بایستی» دارند که چنین امری را ممکن میسازد؟
البته این اشکال و سؤال مشترکالورود است. حتی کسانیکه قضایای اصلی اخلاق را از بدیهیات عقلی شمردهاند، چونمحقق لاهیجی و حکیم سبزواری، روشنننمودهاند که تحلیلشاناز مفهوم «حسن و قبح» و «وجوب» چیست و چگونه این قضایادر زمره قضایای عقل نظری گنجانیده شدهاند.
شیخالرئیس - علیهالرحمه - در دانشنامه علایی سخنی داردکه ظاهر آن جریان صدق و کذب در همه قضایای اخلاقی استحتی آنها که به صورت بایستی و وجوباند:
«و مثال مشهورات اینهاست: داد واجب است و دروغ نشایدگفت و کشف عورت در نزد دیگران نباید کرد و کسی را بدونگناه نباید آزار داد...
بعضی از مشهورات راست است مانند مثالهای پیشین لکنراستبودن آن به دلیل معلوم گردد و اگر مردم چنین بینگارند کهدفعة خلق شدهاند بدون تربیت و... و سعی در تشکیک در آنهابکنند میبینند که قابل شک است...» (۲۲)
همانطور که ظاهر و بل نص کلام فوق است همه قضایایفوق صادقاند و از جمله آنها تعدادی قضایای «بایستی» است.سخن اصلی در این است که آیا اینگونه قضایا اصلا اخبارند یاانشاء؟ و تحلیل بوعلی از باید و نباید چیست که صدق و کذبرا به حریم این قضایا راه داده است؟
۳) همانگونه که از دو کلام شیخالرئیس در فوق پیداستوی وقوع برهان در قضایای اصلی اخلاقی را فیالجمله و بلکهبالجمله پذیرفته است (در سخن دانشنامه علایی).
سؤال این است که برهان چگونه در اینگونه قضایا میسراست و مرادشان از برهان چیست؟ در قضیهای مثل «کسی رابدون گناه نباید آزار داد» که شیخ آن را صادق میداند و مدلل بهدلیل، آیا میتوان دلیلی اقامه کرد که مقدمات آن خالی ازقضیهای از همین سنخ باشد، یعنی قضیهای از سنخ بایستی ونبایستی، یا اینکه در نهایتباید در میان مقدمات دلیل، قضیهایاز این سنخ هم موجود باشد و در این صورت اگر صدق پارهای ازاین قضایای «بایستی» را بدیهی ندانیم، چگونه میتوان «حجت»از «دلیل» و «برهان» در باب اخلاقیات را تمام کرد. چنانکهبوعلی ادعا کرده است. مساله ربط قضایای «استی» و «بایستی»یکی از پرنزاعترین مسائل فلسفه اخلاق غربی است، (is-ought problem) بسیاری از فیلسوفان امکان استنتاجنتیجهای اخلاقی از مقدماتی که صرفا از «استها» تشکیل شدهاست را منتفی میدانند. و بعضی از مدققین از آنها معتقد بهامکان این استنتاج هستند. همچون «سرل» که از تئوری «افعالگفتاری»، (speech - act) برای ترتیب دادن چنین استدلالیکمک گرفته است.
حق این است که در کلام کثیری از مدعین «عدم امکاناستنتاج» سخن چندان روشن و دقیقی بر کلیت آن ادعا نیامدهاست.
برخیازمعاصران همکه سرسختانهازتزتفکیک «باید - هست»دفاع میکند، آن را چنین مدلل میکند که در هر برهان و استدلالصحیحی نباید در نتیجه، لفظی ظاهر شود که در مقدماتنیست. بنابراین قضایایی که صرفا مشتمل بر «استی» هستند،نمیتوانند قضیهای متضمن «بایستی» نتیجه دهند. (۲۳)
مخدوش بودن این استدلال چندان ظاهر است که نیازی بهبیان ندارد. آنچه که یک برهان را مغالطی میکند، ظهور «مفهومجدیدی» در نتیجه است که در مقدمات نبوده، نه «لفظ جدید». واینکه «بایستی» نسبتبه «استی» مفهومی جدید باشد، خوداصل نزاع است، چه اینکه بسیاری از مکاتب فلسفی تحلیلشان از«بایستی» در واقع نوعی «استی» است.
این مطلب مؤکد این نکته است که تحلیل مفاهیم فلسفیهمچون «بایستی» و ماهیت قضایای اخلاقی، نقش کلیدی درحل مسائل مهم فلسفه اخلاق (و بلکه کل فلسفه) دارد. (۲۴)
حجةالاسلام صادق لاریجانی
پینوشتها:
۱) بوعلی سینا،الاشارات والتنبیهات، به نقل از شرح الاشارات والتنبیهات، چاپ دوم (بیجا: دفتر نشرالکتاب، ۱۴۰۳ ق)، ج ۱، ص ۲۲۰
۲) همان، ص ۲۲۱
۳) الطوسی محمدبنالحسن،اساسالاقتباس، به تصحیح مدرس رضوی، چاپ دوم (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، بیتا)، ص ۳۴۷ - ۳۴۶
۴)بوعلی سینا،الشفاءالمنطق (کتاب البرهان)،(قم: مکتبة آیةاللهالمرعشی، ۱۴۰۴ ق)، ص ۶۶
۵ و ۶) بوعلی سینا،دانشنامه علایی: منطق و فلسفهاولی (تهران، کتابخانهفارابی، ۱۳۶۰)،ص ۵۳ و ص ۱۳
۷) خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیصالمحصل، (تهران: دانشگاه تهران، ۱۳۵۹) ص ۳۳۹
۸) سهروردی شهابالدینیحیی، مجموعه مصنفات شیخاشراق، (تهران، انجمن فلسفهایران، ۱۳۵۵)، ج ۲، ص ۴۲
۹) بهمنیاربنالمرزبان، التحصیل، (تهران: دانشگاه الهیات و معارف اسلامی، ۱۳۴۹)، ص ۹۹
۱۱و۱۰) نجمالدین عمربن علیالقزوینی، شرحالشمسیه، (قم:انتشارات زاهدی، ۱۳۶۳)، ص ۱۶۸
۱۲)فارابی،المنطقیاتللفارابی،چاول،(قم:مکتبةآیةاللهالمرعشی،۱۴۰۸)ص۳۶۳
۱۴ و۱۳) همان، ص ۴۲۱
۱۵) همان، ص ۴۲۲
۱۶) عبدالرزاق لاهیجی، سرمایهایمان در اصول اعتقادات، بهتصحیح صادق لاریجانی، (تهران: انتشاراتالزهراء، ۱۳۶۴)، چ دوم، ص ۶۱
۱۷) محقق اصفهانی، نهایةالداریة، ج ۲، ص ۱۲۶
۱۸) بوعلی سینا، الاشارات والتنبیهات، به نقل از الاشارات وتنبیهات، چ دوم (بیجا: دفتر نشرالکتاب - ۱۴۰۳ ق) ، ج ۱، ص ۲۲۰
۱۹) بوعلی سینا،االشفاءالمنطق(کتاب البرهان)،(قم:مکتبة آیةاللهالمرعشی، ۱۴۰۴ ق)
۲۰) مهدی حائری یزدی، کاوشهای عقل عملی، (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۱)
۲۱)محمد تقی مصباح یزدی،دروس فلسفه اخلاق، (تهران:اطلاعات، ۱۳۶۷)
۲۲) بوعلی سینا، دانشنامه علایی، پیشین، ص ۵۳
۲۳) عبدالکریم سروش، دانش وارزش، (بیجا: انتشارات یاران، ۱۳۵۸) ص ۲۲۰ - ۲۱۹
۲۴) در این جا بر خود فرض میدانم از فاضل محترم جناب آقایفنایی که یادداشتهای خویش در باب موضوع این مقاله را دراختیار این جانب قرار دادهاند،تشکر نمایم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست