یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا

کلاه آسیابان


کلاه آسیابان

شخصی در آسیابی منزل کرد و به آسیابان گفت سحر مرا بیدار کن چون خوابش برد آسیابان کلاه او را برداشت و کلاه خودش را بر سر او گذاشت و سحر او را بیدار کرد.
چون قدری راه آمد و روز روشن شد …

شخصی در آسیابی منزل کرد و به آسیابان گفت سحر مرا بیدار کن چون خوابش برد آسیابان کلاه او را برداشت و کلاه خودش را بر سر او گذاشت و سحر او را بیدار کرد.

چون قدری راه آمد و روز روشن شد به لب جویی رسید نظر در آب کرد و دید که کلاه آسیابان بر سر اوست گفت: من به او گفتم که مرا بیدار کن او خودش را بیدار کرد مراجعت کرد و با آسیابان مخاصمه می کرد که چرا مرا بیدار نکردی.