سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
مجله ویستا

در نقد لیبرال کمونیست ها هیچ کس مجبور نیست تن به رذالت دهد


در نقد لیبرال کمونیست ها هیچ کس مجبور نیست تن به رذالت دهد

از سال ۲۰۰۱, داووس و پورتوآلگره دو شهر دوقلوی جهانی سازی بوده اند داووس, محلی مختص گردهمایی در سوئیس که نخبه ترین مدیران, رجال سیاسی و اصحاب رسانه های جهان تحت حفاظت شدید پلیس برای شرکت در مجمع اقتصاد جهانی World Economic Forum گرد می آیند و سعی می کنند تا ما و نیز خودشان را متقاعد کنند که جهانی سازی بهترین علا ج خودش است

از سال ۲۰۰۱، داووس و پورتوآلگره دو شهر دوقلوی جهانی‌سازی بوده‌اند؛ داووس، محلی مختص گردهمایی در سوئیس که نخبه‌ترین مدیران، رجال سیاسی و اصحاب رسانه‌های جهان تحت حفاظت شدید پلیس برای شرکت در مجمع اقتصاد جهانی‌ ]World Economic Forum[ گرد می‌آیند و سعی می‌کنند تا ما (و نیز خودشان را) متقاعد کنند که جهانی‌سازی بهترین علا‌ج خودش است.

پورتوآلگره، شهر استوایی برزیل، جایی که سران مخالف جریان جهانی‌سازی گرد هم می‌آیند و سعی می‌کنند تا ما (و نیز خودشان را) متقاعد کنند که جهانی‌سازی کاپیتالیستی سرنوشت چاره‌‌ناپذیر ما نیست، که آنطور که شعار رسمی ایشان بیان می‌دارد: <جهانی دیگر امکان‌پذیر است>! با این حال اینطور به نظر می‌رسد که هیأت پورتوآلگره به هر دلیلی انگیزه‌اش را از دست داده است. طی چند سال اخیر به‌ندرت از ایشان چیزی شنیده‌ایم. ستارگان درخشان پورتوآلگره کجا رفته ا ند؟

دست‌کم برخی از آنان به داووس رفتهاند. حالا‌ صدای غالب اجلا‌س داووس مربوط به گروه پیشرویی است که از قضا خود را <لیبرال-کمونیست> می‌خوانند و دیگر به اختلا‌فات میان داووس و پورتوآلگره اعتقادی ندارند و مدعی هستند که ما می‌توانیم کیک کاپیتالیستی جهانی را داشته باشیم (در مقام راهگشا ظاهر شویم) و آن را بخوریم (‌صحه گذاشتن بر تاکید ضدکاپیتالیست‌ها بر تکالیف اجتماعی، موهم‌های بوم‌شناسیک و...) دیگر نیازی به پورتوآلگره نیست، در عوض داووس می‌تواند به پورتو داووس بدل شود. ‌ اما این لیبرال- کمونیست‌ها چه کسانی هستند؟ مظنونین همیشگی: بیل گیتس و جورج سوروس، سران گوگل، ‌IBM ، ‌intel ،‌ eBay و نیز فیلسوفان درباری مثل توماس فریدمن. آنها مدعی‌اند که امروزه محافظه‌کاران حقیقی، نه‌تنها راست‌های سنتی هستند با آن اعتقادات سرسختانه‌شان به قدرت، نظم و میهن‌پرستی منحصر به منطقه‌ای خاص، بلکه چپ‌های سنتی را نیز با آن دشمنی‌شان علیه کاپیتالیسم در بر‌می‌گیرد؛ هر دو در نبرد موهوم خود بدون قبول واقعیات جدید می‌جنگند.

دال این واقعیت جدید در ادبیات نوین۱‌ لیبرال-کمونیسم <پویایی> است. <پویایی> یعنی تحرک و جنب و جوش و سربلند کردن علیه بوروکراسی متمرکز، یعنی اعتقاد داشتن به گفتمان و تعامل در مقابل تقید به یک قدرت مرکزی، انعطاف‌پذیری در مقابل محدود بودن به یک روتین، بالا‌ بردن فرهنگ و دانش در مقابل بالا‌ بردن تولیدات صنعتی، تعاون و احیای خودانگیخته در مقابل تقید به سلسله مراتب خشک تعیین‌شده.بیل گیتس خود شمایل چیزی است که آن را <کاپیتالیسم بدون اصطکاک> می‌نامند؛ جامعه پساصنعتی و پایان کار طاقت‌فرسای انسانی. نرم‌افزار بر سخت‌افزار و نخبه کم‌سن و سال بر مدیر پیرش در لباس رسمی غلبه می‌کند. در دفاتر کمپانی‌های جدید مقررات اندکی بر ظواهر وجود دارد، هکرهای سابق بر صحنه حکمفرما می‌شوند، ساعت‌های طولا‌نی کار می‌کنند و از نوشیدنی‌های مجانی در محیط باطراوت کار لذت می‌برند. آنچه در بطن این توضیحات نهفته است این است که گیتس یک یاغی بی‌اصل و نسب و یک هکر سابق است که از گوشه‌ها سر برآورده و هم‌اکنون امور را در دست گرفته و خود را به هیئت مدیر محترمی در‌آورده است.

لیبرال- کمونیست‌ها برترین مجریان روح رقابت‌اند یا به بیان دیگر، سنت‌ستیزان نابغه‌ای که شرکت‌های بزرگ را در اختیار گرفته‌اند. عقایدشان نسخه‌ای است پست‌مدرنیستی از <دست نامرئی> آدام اسمیت. موفقیت در بازارکار و کمر بستن به تکالیف اجتماعی در تضاد با یکدیگر نیستند، بلکه می‌توانند برای منفعت متقابل، با هم متحد شوند. یا آنطور که فریدمن بیان می‌دارد: امروزه انسان برای کاسبی و تجارت مجبور نیست تن به رذالت بدهد؛ تعامل با کارکنان، گفت‌وگو با مشتریان، احترام قائل شدن برای فضای کار و شفاف بودن قراردادها- اینها کلید موفقیت هستند. اولیور مالنویت۲‌ اخیرا ۱۰ فرمان لیبرال-کمونیست‌ها را در مجله‌ فرانسوی ‌ technicart به چاپ رسانده است:

۱) تو باید همه چیز را رایگان ارائه‌دهی (دسترسی رایگان، بدون محدودیت کپی‌رایت) فقط بابت خدمات اضافه هزینه بخواه، یعنی همان چیزی که تو را پولدار می‌کند.

۲) تو باید جهان را تغییر دهی، نه اینکه فقط چیزی بفروشی.

۳) تو باید اشتراکی باشی، همانطور که تکالیف اجتماعی‌ات حکم می‌کنند. ‌

۴) تو باید خلا‌ق باشی؛ روی طراحی، تکنولوژی‌های جدید و دانش تمرکز کن. ‌

۵) تو باید همه چیز خود را به همه بگویی. رازی نداشته باشی. بر اشاعه فرهنگ شفاف‌سازی و جریان آزاد اطلا‌عات تاکید کنی و در آن ممارست داشته باشی. تمام بشریت باید با هم کار کنند و تعامل داشته باشند.

۶) تو نباید کار کنی، ساعت کاری خشک ۹ تا ۵ نداشته باشی، در عوض در ارتباطات پویا، پرتحرک و متنوع شرکت کنی.

۷) تو باید به مدرسه بازگردی؛ همیشه در حال تحصیل باش.

۸) تو باید مثل آنزیم عمل کنی؛ نه تنها منحصرا برای پول کار نکنی بلکه اشکال جدیدی از تعامل اجتماعی را نیز راه بیندازی.

۹) تو باید فقیر بمیری؛ ثروتت را به نیازمندان بازگردان، چون همواره بیش از آنچه در تمام طول عمرت می‌توانی خرج کنی، پول داری.

۱۰) این تویی که باید دولت باشی؛ شرکت‌‌ها باید با دولت شریک باشند.

لیبرال- کمونیست‌ها عمل‌گرا هستند. آنها از پیروی از یک خط‌مشی مشخص و تغییرناپذیر متنفرند. امروزه دیگر طبقه کارگر استثمار شده‌ای وجود ندارد و تنها مشکلا‌ت عینی هستند که باید حل شوند؛ قحطی در آفریقا، محدودیت زنان مسلمان، خشونت مذهبی بنیادگرایان.وقتی یک فاجعه بشری در آفریقا اتفاق می‌افتد (لیبرال- کمونیست‌ها عاشق وقوع یک فاجعه بشری‌اند؛ چون فرصتی به آنها می‌دهد تا نیک‌ترین خصوصیاتشان را به نمایش بگذارند) به جای درگیر شدن در لفاظی‌های ضدامپریالیستی همه ما باید متحد شویم و بهترین راه را برای حل مشکل بیابیم؛ مردم، دولت و تجارتخانه‌ها را در یک اقدام عمومی شریک کنیم، به جای اتکا بر کمک‌های دولت مرکزی شروع به حرکت دادن چیزها کنیم و با راه‌حلی خلا‌قانه و بدیع با بحران روبه‌رو شویم. لیبرال- کمونیست‌ها می‌خواهند نشان دهند که تصمیم برخی از شرکت‌های بزرگ بین‌المللی در نادیده گرفتن قوانین تبعیض نژادی در کارخانجات همانقدر اهمیت داشته که مبارزات سیاسی مستقیم علیه آپارتاید در آفریقای جنوبی. از میان بردن تبعیضات نژادی در شرکت، پرداخت حقوقی یکسان به سفید و سیاه برای شغلی واحد و...: از آن جایی که همان کمپانی‌ها می‌توانند در آفریقای جنوبی پسا‌آپارتایدی رونق پیدا کنند، این نمونه‌ای بی‌نقص بود از تلا‌ش برای نیل به آزادی سیاسی و مشترکا، منافع تجاری.

لیبرال- کمونیست‌ها عاشق مه ۱۹۶۸‌اند؛ چه انفجاری بود از خلا‌قیت و شور جوانی! چطور آن نظم بوروکراتیک را متلا‌شی کرد! پس از سرنگون کردن فریب‌های سیاسی، چه جنبشی به زندگی اقتصادی و اجتماعی داد‌! آنها که خود به حد کافی بزرگ بودند، در خیابان‌ها اعتراض می‌کردند و می‌جنگیدند؛ حالا‌ آنان تغییر کرده‌اند تا جهان را تغییر دهند تا حقیقتا در زندگی ما انقلا‌بی به پا کنند. مگر مارکس خود نگفت که تمام تحولا‌ت سیاسی در مقایسه با اختراع موتور بخار بی‌اهمیت بوده؟ و اگر مارکس امروز زنده بود، آیا نمی‌گفت <در مقایسه با اینترنت، تمام این اعتراضات علیه کاپیتالیسم جهانی چیست؟>

و اما ورای همه اینها، لیبرال کمونیست‌ها شهروندان واقعی جهان هستند. مردمان خوبی که نگرانند؛ نگران بنیادگرایی پوپولیستی و شرکت‌های کاپیتالیستی بی‌مسوولیت و طماع. آنها دلا‌یل بنیادی‌تر مشکلا‌ت امروز را می‌بینند؛ فقر عمومی و ناامیدی، ترور و خشونت بنیادگرایانه را تغذیه می‌کند. هدف ایشان به دست آوردن پول نیست بلکه می‌خواهند دنیا را عوض کنند. (و به‌عنوان یک فرآورده فرعی حتی باز هم بیشتر پول به چنگ بیاورند.) بیل گیتس هم‌اکنون به تنهایی بزرگترین نیکوکار تاریخ بشریت است که عشق به همسایه‌هایش را با اهدای صدها میلیون دلا‌ر برای تحصیلا‌ت، نبرد علیه قحطی، مالا‌ریا و... نشان می‌دهد. اما نکته ظریف این است که قبل از اینکه بتوانی این همه را اهدا کنی باید در ابتدا آن را به چنگ آورده باشی (یا آنگونه که لیبرال- کمونیست‌ها اظهار می‌دارند خلق کرده باشی)! برای کمک کردن به مردم، با این استدلا‌ل، باید قابلیت آن را هم داشته باشیم و تجربه- یعنی تجربه شکست مذبوحانه تمام آن سیاستمداران دولت متمرکز و رویکردهای اصولگرایانه- به ما می‌آموزد که بخش خصوصی، موثرترین رهیافت است. دولت با دخالت در تجارت ایشان و بستن مالیات سنگین بر درآمد آنها، هدف اصلی فعالیت خویش را ویران می‌کند. (بالا‌ بردن سطح رفاه برای اکثریت، کمک کردن به نیازمندان)لیبرال-کمونیست‌ها نمی‌خواهند تنها یک ماشین سودساز باشند.

آنها می‌خواهند زندگی‌شان پرمعنی‌تر از این باشد! شعارشان مسوولیت اجتماعی و قدرشناسی است. آنها اولین کسانی هستند که تصدیق می‌کنند جامعه با آنان بسیار خوب رفتار کرده است و اجازه داده تا استعدادهایشان را شکوفا کنند و ثروتمند شوند، از همین‌رو احساس می‌کنند وظیفه دارند تا در قبالش، چیزی به جامعه ارائه دهند و به مردم کمک کنند. این نیکوکاری همان چیزی است که موفقیت تجاری را ارزشمند می‌کند!این پدیده‌ای کاملا‌ تازه نیست. آندری کارنگی را به یاد بیاورید، کسی که ارتشی خصوصی استخدام کرد تا کارهای طاقت‌فرسای سازمان‌یافته را در کارخانه فولا‌دسازی‌اش متوقف کند و سپس مقدار زیادی از ثروتش را به فراهم آوردن امکانات تحصیلی و انگیزه‌های بشردوستانه و فرهنگی‌اش اختصاص داد و اثبات کرد که اگر‌چه مرد فولا‌د است، اما قلبی از طلا‌ دارد! به همین سیاق، لیبرال-کمونیست‌های امروزین نیز، آنچه را با یک دست تصاحب کرده بودند، با دست دیگر می‌بخشند!

یک ملین با طعم شکلا‌ت روی قفسه‌های مغازه‌های آمریکا موجود است که دستوری متناقض‌نما روی آن به چشم می‌خورد: <آیا مبتلا‌ به یبوست هستید؟ پس بیشتر از این شکلا‌ت‌ها بخورید>! یعنی بیشتر از همان چیزی بخورید که خود یبوست می‌آورد! ساختار این ملین شکلا‌تی را می‌توان از منظر ایدئولوژیکی امروز بازشناخت؛ این همان چیزی است که شخصیتی مثل سوروس را به شدت درخور انتقاد می‌کند. او مسوول یک استثمار ظالمانه اقتصادی است که با ضد خویش مخلوط شده‌؛ یعنی نگرانی بشردوستانه از فجایع اجتماعی ناشی از اقتصاد بازار عنان گسیخته. زندگی روزمره سوروس کذب مجسم است؛ نیمی از وقتش را به استثمار مالی اختصاص می‌دهد و نیمه دیگر را به فعالیت‌های بشر دوستانه‌ای (تغذیه مالی فعالیت‌های دموکراتیک و فرهنگی در کشورهای پسا‌کمونیستی، نوشتن مقاله و کتاب) که علیه تاثیرات استثمارگری‌های خود او عمل می‌کند. دو چهره متمایز بیل گیتس دقیقا همانند دو چهره متمایز سوروس است. از یک سو، تاجری خشن، کسی که یا رقیبان را نابود می‌کند و یا سهم‌شان را می‌خرد، در حالی که به سمت در انحصار گرفتن بازار گام بر‌می‌دارد و از سوی دیگر بشر‌دوستی بزرگ که می‌گوید: <کامپیوتر داشتن به چه درد می‌خورد وقتی مردم غذای کافی برای خوردن ندارند؟>

تا آنجا که به اخلا‌قیات لیبرال- کمونیست‌ها مربوط می‌شود سودطلبی ظالمانه با صدقه خنثی می‌گردد؛ صدقه بخشی از بازی ست، نقابی است انساندوستانه که استثمار اقتصادی پشت آن را پنهان می‌کند. کشورهای پیشرفته، همیشه در حال کمک به کشورهای غیرپیشرفته هستند (‌با پشتیبانی، اعتبارات و...) و بدین ترتیب از اصل قضیه طفره می‌روند؛ یعنی شراکت در جرم و پذیرفتن مسوولیت وضع اسفبار جهان سوم! در مورد تضاد میان مفهوم <پویا> و <ناپویا>، <صادر کردن فرآیند‌های تولید تجاری> نکته کلیدی است.

قسمت ضروری اما کریه تولید- کار ‌طاقت‌فرسا و نظام‌مند، آلودگی محیط زیست- به مناطق <ناپویا>ی جهان سومی (‌یا ناپیدای جهان اول) صادر می‌شود. رویای نهایی لیبرال-کمونیست‌ها صادر کردن تمام و کمال طبقه کارگر به کارگاه‌های مشقت بار در محلی پنهان از دید، در جهان سوم است.نباید فریب بخوریم، امروزه لیبرال-‌کمونیست‌ها دشمن هرگونه مبارزه مترقی هستند. بقیه دشمنان (‌بنیاد‌گرایان مذهبی، تروریست‌ها، بوروکراسی‌های دولتی ناکارآمد و فاسد) به شرایط منطقه‌ای خاص بستگی دارند. لیبرال-کمونیست‌ها دقیقا بدین خاطر که می‌خواهند تمام این سوء کارکردهای فرعی نظام جهانی را رفع کنند، تجسم مستقیم نقص این نظام هستند. شاید ضروری باشد با لیبرال-‌کمونیست‌ها وارد اتحادهای تاکتیکی شد تا علیه تبعیض نژادی، تبعیض جنسیتی و تاریک‌اندیشی دینی جنگید اما نباید فراموش کنیم که آنها دقیقا چه چیزی در سر دارند!

اتیین بالیبار۴‌ در ‌ ۱۹۹۷۷La Crainte des masses ) دو سویه متضاد اما مکمل خشونت مفرط را در کاپیتالیسم امروزین برجسته می‌کند؛ خشونت ابژکتیو (ساختاری) که ذات موقعیت‌های اجتماعی کاپیتالیسم جهانی هستند (‌به‌‌وجود آمدن خودکار افراد جداافتاده و مستثنی شده، از بی‌خانمان گرفته تا بیکار) و خشونت سوبژکتیو نوظهور بنیادگرایی قومی و یا مذهبی (به طور خلا‌صه، بنیادگرایی نژادپرستانه.) شاید لیبرال-کمونیست‌ها با خشونت سوبژکتیو بجنگند، اما خود مسوول آن خشونت ساختاری هستند که بستری برای انفجار خشونت سوبژکتیو فراهم می‌کند. همان سوروسی که میلیون‌ها برای سرمایه‌گذاری روی تحصیل علم هزینه می‌کند زندگی هزاران نفر را با استثمار اقتصادی ویران کرده است و با انجام این کار، موقعیت‌هایی منجر به بروز خشونتی که خود تقبیح آن را می‌کند فراهم آورده است. ‌

اسلا‌وی ژیژک

برگردان: ایمان گنجی

منبع: ‌http://www.lrb.co.uk

یادداشت‌ها:

۱- ‌: Newspeak اشاره دارد به عبارتی که جورج ارول در کتاب ۱۹۸۴ در مورد آن صحبت می‌کند، زبانی که حاکمیت توتالیتر برای تحمیق توده از آن استفاده می‌کند.

۲- ‌Olivier Malnuit

۳- احتمالا‌ منظور از این اصل، این است که قانونگذار به دلیل گذاشتن قانون، در سود (و به تبع آن، ضرر) کمپانی‌ها شریک می‌شود.

۴- ‌ Etienne Balibar