شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

بدرود فاطمه س


بدرود فاطمه س

فاطمه زهرا س كه با چشمان غم آلوده از مرگ پدری چون محمد ص هجمه های نشانه رفته به ریشه اسلام را می بیند این بار فغانش دردناك تر از همیشه است و او كه از پدر شنیده كه نزدیكترین فرد است در ملحق شدن به پیامبر ص بعد از رحلتش, آخرین شعله های خویش را باشكوه تر از همیشه می خواهد

بدرود فاطمه(س). فردا دیگر چشمهای نباید تو را نمی بینند. فردا دیگر آن همه سینه پرعداوت پس مانده از حقدهای بدر و احد و خندق نمی توانند در فضایی تنفس كنند كه تو و علی(ع) نفس می كشیده اید، كه علی(ع) هم دیگر در چاه های مدینه داد دلتنگی اش را سر خواهد داد. بدرود ای خیر كثیری كه تا همیشه تاریخ جاری خواهد بود. تویی كه فریادهای ستیهنده ات خواب های ناخوش نامردمان را برهم می زد. بدرود ای حقیقت مجسم انسان، زن، شیعه ...

۱- دقیقاً هفتاد روز از هجدهم ذیحجه سال دهم هجری گذشته است كه آخرین فرستاده خداوند، رحمة للعالمین حضرت محمد(ص) به لقای ابدی حق شتافته. بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری است. هفتاد روز بیشتر از این نگذشته است كه پیامبر در آخرین سفر حج خود رو به مردم كرده می گوید، مردم! نمی دانم سال دیگر شما را خواهم دید یا نه. مردم! هر خونی كه در جاهلیت ریخته شده زیرپا می گذارم. خون و مال شما بر یكدیگر حرام است تا آن گاه كه خدا را ملاقات كنید(۱). در بازگشت از مدینه در منزل جحفه آن جا كه راه مردم مصر، حجاز و عراق از یكدیگر جدا می شود در مكانی به نام (غدیر خم) فرمان الهی را باید اجرا كند:

دست علی(ع) را گرفته بالا می برد:

«من كنت مولا فعلی مولاه...»

بر هر كسی كه من ولایت دارم، علی مولای اوست. خدایا بپیوند با كسی كه به او بپیوندد و دشمن بدار كسی را كه او را دشمن دارد و دوست بدار كسی را كه او را دوست بدارد و دشمن باش با كسی كه دشمن اوست و خوار كن كسی كه او را خوار كند و حق را با او بگردان، هرجا كه بگردد. آن كس كه حاضر است این سخنان را به آن كس كه غائب است برساند. (۲)پیامبر در این سفر احكام حج را به مردم تعلیم داد و امتیازات قریش را در زیارت خانه خدا از میان برد. درست در همین سفر بود و دقیقاً هفتاد روز بیشتر نگذشته بود كه نسیانی این چنینی چون صاعقه ای كه برقوم عاد آمده گویی همه را كور و كر كرده حافظه ها را به یغما برده بود. آنچنان كه همین مردم كه پیشتر سفارش شده بودند جنازه فرد مؤمن بر زمین نماند پیكر پیامبر خود را رها كرده غسل و كفن و دفن و نماز را به خاندان بنی هاشم واگذار كرده خود در ایوانچه سایبان دار بنی ساعده گرد هم آمدند تا مبادا آفتاب حقیقت بر ایشان بتابد و سایه گمراهیشان كفایتی بس خطرناك برای ایشان كرد. هفتاد روز پیش پیامبر امتیازات اشرافی قریش را _كه خود نیز از همان قوم و قبیله بود- در زیارت خانه خدا از ایشان سلب كرد و امروز سخنی از آستینی بیرون می آید كه از پیامبر شنیدم كه فرمود: «الائمه من قریش».داغ ها تازه شده انگار دوباره مویه های مادران كفر در عصر بدر از پس كوچه های جنازه كشان مكه وزیدن گرفته. دوباره رجزهای زنان گریبان چاك كفر در تهییج شوهران و پسران و برادرانشان در هتك حرمت به پیامبر و مسلمانان در دامنه احد زنده شده. اربابان غلام ازدست داده بارسنگین عدالت مانده بردوششان را رم كرده زمین می گذارند. سران اوس و خزرج یاد قبل از صلح حدیبیه و ریاست یثرب برافروخته شان كرده و اینها اكنون همه التهابی برنده شده در زیر ایوانچه سایبان دار بنی ساعده. آن چنانكه شهرستانی در اختلاف پنجم مسلمانان در ملل والنحل می گوید: در هیچ هنگامی، در اسلام هیچ شمشیری چون شمشیری كه به خاطر امامت (خلافت) كشیده شد بر بنیاد دین اسلام آهیخته نگردید.» (۳)و در این میان فاطمه زهرا(س) است كه با چشمان غم آلوده از مرگ پدری چون محمد(ص) هجمه های نشانه رفته به ریشه اسلام را می بیند و این بار فغانش دردناك تر از همیشه است و او كه از پدر شنیده كه نزدیكترین فرد است در ملحق شدن به پیامبر(ص) بعد از رحلتش، آخرین شعله های خویش را باشكوه تر از همیشه می خواهد. چنان كه گفته وقتی پیكر پاك رسول الله(ص) را به خاك سپردند فاطمه به انس بن مالك گفت: چگونه دلتان راضی شد كه پیامبر را در زیر خاك ها پنهان كنید؟ و پس از آن بسیار گریست و چنین مرثیه خوانی كرد:

اغیر افاق السماء و كورت

شمس النهار و اظلم العصران

و الارض من بعد النبی كئیبه

اسفاً علیه كثیره الرجفان

فلیبكه شرق البلاد و غربها

و لتبكه مضر وكل یمان

ولیبكه الطود المعظم جوده

والبیت ذوالاستار و الاركان

یا خاتم الرسل المبارك ضوءه

صلی علیك منزل القرآن

دیگر كرانه های آسمان تیره و تار شد و خورشید روز، به تاریكی افتاد و روزگار به سیاهی نشست. پس از مرگ پیامبر خدا، زمین از شدت تأسف رنگ ماتم گرفت و به زلزله و اضطراب درافتاد.جای آن است كه خاور و باختر گیتی در این ماتم، گریان باشند و در این سوگ بزرگ، قبیله مضر و اهل یمن اشك بریزند. سزاوار است كه آن كوه سرفراز نیز بگرید و كعبه پوشیده به پرده ها نیز زاری كند. ای خاتم پیامبر كه پرتویی مبارك داشتی، فرو فرستنده قرآن بر تو صلوات و درود فرستد(۴).

اینها نه همه در سوگ محمد(ص) بود كه فاطمه(س) بر آن ضجه می زد بلكه ضجه هایی بود كه آنگاهی كه با دستان كوچك خود در هیبت ام ابیها غبار از صورت مبارك پدر می سترد و نوازش خدیجه وار خود را معطوف چشمهای خسته پدر می كرد تا بار دیگر عزم رسالت حضرت جزم تر شود و اندك آرامشی در سایه سار این كوچك نخل بزرگ آل الله پیدا كند.آن هنگام كه به همراه دیگر زنان بنی هاشم چشم به راه دروازه های مدینه بود تا پدر و شوی گرامی اش از غبار غزوه ها برسند و او زخمهای جان و دلشان را به مرهم مهربانی و عطوفت بشوید آن هنگام كه پدر چون زمردی یگانه در حلقه یاران خویش در مسجد از فضایل فاطمه (س) می گفت و... خلاصه آن هنگام كه داشت نهال حق و حقیقت با دستان نحیف تازه مسلمانان آرام آرام بزرگ می شد و حالا خفاش بود كه می خواست حربای حقیقت را به آفتاب مجازات كند با این درنگ كه منتهای آرزوی حربا لقای آفتاب است اما مردمان با كوری و تاریكی چه كنند كه رسول آفتاب دارد از میانشان می رود.

۲- عایشه: «فاطمه(س) در سخن گفتن از همه به پیامبر(ص) شبیه تر بود».اگرچه تلخ ترین حوادث نه بلكه فجایعی كه می توانست رخ دهد و بنیان اسلام تازه بنیاد گرفته را دستخوش شدیدترین بحرانها و انحرافها كند، در به شهادت رساندن فاطمه زهرا(س) در تاریخ اسلام اتفاق افتاد.اما آنچه كه از این مقطع تاریخی برای ما به جا مانده است از مهم ترین فصول تحقق نظری و عملی شیعه است. به عبارت دیگر بغضی كه از شهادت مظلومانه و فریادهای ستیهنده حضرت در سراسر تاریخ اسلام نشسته آغاز جستجوی تشیع است، تشیع اصیل علوی، بغضی كه با سكوت علی گاه كه مجالی برای فوران پیدا می كرد خطابه های زهرا(س) در مدینه در مواضع مختلف می شد یا«تلك شقشقه هدرت».

۳- شاید نتوان گفت دقیقاً اما كمتر از چند ماه از رحلت جان سوز پیامبر(ص) نگذشته بود كه زهرا در آستانه شهادت بود. روزی پس از شرم مردان از ملاقات زهرا(س) كه دیگر پس از آن همه بی شرمی نه جای شرم بود كه جای مردن از خجلت بود، زنان مهاجر و انصار به رسم عیادت به دیدن فاطمه آمدند و از حالش پرسیدند؛ زهرا(س) در پاسخ بعد از حمد و ثنای حضرت حق و درود و صلوات بر پدرش با زبان محمد(ص) و از سینه علی(ع) فاطمه وار اینچنین خروشید كه:« از حالم می پرسید؟ بدانید كه در حالی اوفتاده ام كه از دنیای شما سخت بیزار و از مردانتان بسیار متنفرم؛ زیرا كه ایشان را به آزمایشها بیازمودم و چون شایستگی از آنان ندیدم، به دورشان افكندم و امید از آنان ببریدم و پس از كاوش كه در اعماقشان كردم، نفرتشان را به دل گرفتم، كه چه زشت است، آدمی چونان شمشیری دم شكسته، نابرا و بی حاصل گردد و پس از آنهمه كوشش و تلاش جدی، به بازیچه نشیند. آنكس كه وجودش بیهوده و بی اثر شود و از نوك نیزه خویش در پریشان كردن دشمنان كار نگیرد، به تلون مزاج و عقیدت دچار آمده و از هوی و هوس، به لغزش ها درافتد؛ كه چه بد آینده ای برای خود پایه ریزی كرده اند، كه خداوند بر ایشان خشمگین شده و در شكنجه و عذاب بی پایان گرفتار خواهند آمد. چون چنین دیدم، به ناچار زمام كار را به گردن خودشان رها كردم و وبال این امر را به دوش خودشان نهادم و ننگ و عار آن را بر دامن خودشان گذاشتم كه به مجازات اعمال بد و كردار تباهشان، گوش و بینی بریده گردند و جزا و پاداش بدكرداریهای خویش را ببینند و از رحمت حق، دور و مهجور شوند. وای بر این مردمان، كه چگونه رهبری و زمامداری را، از آن كس كه شایسته این مقام و سزاوار این امر بود و چونان كوهی استوار پایگاه رسالت و پایه های مستحكم نبوت و هدایت محسوب می شد، منحرف نمودند و آن را از مهبط روح الامین و دانای به مسائل دنیا و دین بازگردانده و دور ساختند، لیكن بدانید كه این كار، زیانی آشكار و خسرانی جبران ناپذیر به بار خواهد آورد.آخر چرا از ابوالحسن ناراحت و دلزده شده اند؟ از شمشیر آخته اش، یا از بی باكی ها و بی پروایی ها كه نسبت به جان و زندگی خویش داشت، یا از آن كوششها و تلاش ها كه در كوبیدن دشمنان می نمود، یا از آن یورشهای سهمگین كه بر صفوف تبهكاران می برد و یا از آن پایداریها و پافشاریها كه در راه حق می كرد كه در كار خدا، در برابر هیچ نیرویی سرتمكین فرود نمی آورد؟ از كدام اینها و به چه سبب، دست از او برداشتند؟ به خدا قسم كه اگر زعامت را در دست علی رها می كردند و او را برخویشتن امیر و فرمانروا می ساختند، هركس را كه از راه نورانی حقیقت، گامی به انحراف برمی داشت و یا هر آن كس كه در برابر حق آشكار، سر تسلیم نداشت، به راه می آورد و به تمكین از صواب و مصلحت وادارش می نمود؛ به خدا كه اگر مانع نمی شدند، زمامی كه پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم، به پیش علی افكنده بود، بردارد و اختیار امر را در دست گیرد، ملت را همچون كاروانی نرم و سبكبار به پیش می راند، آن سان كه نه بر مركوب صدمه رسد و نه رونده به زحمت درافتد و نه راكب قدم منحرف نهد؛ مردم را به چشمه های آب خوشگوار و زلال و فراوان راهبری می نمود، چشمه هایی كه جویباران آن لبریز و سرشار و كرانه هایش پاك و پاكیزه باشد و پس از سیرابی، بازشان می گردانید؛ در آشكارا و نهان پندشان می داد و موعظتشان می نمود، بی آنكه در برابر كار خود، كم و یا زیاد، به كسی چشم انتظاری داشته باشد و یا از نعم این جهان بهره خواهد، مگر به همان قدر كه تشنه ای عطش خود فرو نشاند و یا گرسنه ای سد جوع از خود كند؛ آنگاه بود كه زاهد از ریاكار و راستگو از دروغ پرداز ممتاز می گردید. «و اگر شهرنشینان و ساكنان قریه ها ایمان می آوردند و تقوی پیشه می كردند، ما نیز درهای بركات آسمان و زمین را بروی ایشان می گشودیم لیكن حقایق را دروغ شمردند و ما هم ایشان را فروگرفتیم و در برابر آنچه كه از بدی ها كسب كردند، مؤاخذه نمودیم.»«از این گروه، آنها كه ستم پیشه كردند، نتایج بد آنچه كردند، به ایشان خواهد رسید و از تحت قدرت خداوند، توانایی بیرون شدنشان نیست.» «آیات كریمه»بیایید و بشنوید، بشتابید و بنیوشید كه اگر در جهان دیرمانی، شگفتی ها خواهی دید. لیكن از همه شگفت انگیزتر، كار و گفتار این مردم است؛ كاش می دانستم كه به كجا پناهنده شده اند و به چه دلیلی استناد و استدلال دارند و بر چه پایه ای تكیه گاه ساخته و به كدام رشته چنگ زده اند و از كدام ذریه، پیش افتاده و نزد ایشان، اظهار خبرویت و تجربه داری می كنند؟ «چه بد مولا و رهنمایی برای خود برگزیده و چه بدیار و مددكاری انتخاب نموده اند و چه بد معاوضه و مبادله ای ستمكاران راست!» «آیه شریفه» .عقب افتادگان را بر پیشروان مقدم داشته و ناتوانان را بر نیرومندان برگزیده اند، با این كار، دماغ خود را به خاك بدبختی و مذلت ساییده اند، آنها كه بد كرده و به تصور خود، كار نیك انجام داده اند «آگاه باشید كه اینان مفسدان و تباهكارانند ولیكن شعور تشخیص خویش را از دست داده اند.» وای بر آنها! آیا آن كس كه به حق، راهنما و راهبر است، كار رهبری و پیروی را سزاوارتر، یا آن كس كه تا راهش ننمایند، خود راه نمی شناسد، شما را چه شده و چگونه چنین داوری می كنید؟ «آیات شریفه» اما بجان خودم كه نطفه فتنه در خاطرها منعقد گردیده، اندكی بباید، تا این آبستن فرزند آرد؛ آن گاه، وقت آن است كه به جای شیر، از پستان روزگار خون بدوشید و قدحها لبریز از خون تازه و زهر كشنده كنید، آن جاست كه بدكاران و خرابكاران را جز از زیان، سودی نباشد و آنگاه است كه آیندگان، سرانجام شومی كه پیشینیانشان طرح و اجرا نموده اند، بیابند.اینك دل خود به دنیایی كه دارید، خوش كنید و به نزول بلاها و فتنه ها مطمئن سازید كه شما را به شمشیرهای بران بشارت و به قدرتهای جبار و متجاوز حوالت باد كه هرج و مرج كامل بر جامعه سایه اندازد و استبداد و خودسری بر مردم حكومت كند و بیت المالتان را به جز اندكی، غارت كنند و كشته هاتان را به ستم بدروند.دریغا بر شما، به كجا افتادید؟ كه دیده هاتان از دیدار حقایق نابینا مانده است و آیا ما را توانایی آن هست كه شما را به آنچه باید، واداریم، در حالی كه شما، خود در آن، به كراهت می نگرید؟(۵)