شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
داستان کوتاه ـ کلبه
با این که سال ها از دورانی که با چشم هایت زندگی می کردم، می گذرد اما هنوز خاطره ملاقات نگاهت برجسته ترین لحظه عمرم است. هنوز آن شب سرخ زمستانی را فراموش نکرده ام که تا صبح در چشم هایت غوطه ور بودم، همان شبی که کنار شومینه سنگی، گوشه کلبه چوبی ، در عمق جنگل پر از برف، گفتیم و گریه کردیم. آن شب برق آتش در چشم هایت مثل تماشای نور خورشید از پشت شبنم بود، شفافتر از آواز جغدها که آن شب تو را ترساند. ترسیدی ، ترسیدی و به آغوشم خزیدی تا مرا محکم بگیری اما من به آرامی یک اقیانوس در چشم هایت غرق بودم، هنوز. چگونه توصیف کنم ؟ تماشای نیم رخ روشنت را که نور آتش پیدایش می کرد.
من همان جا هستم، با همان اشتیاق اما کمی خمیده تر، شکسته تر و چروکتر. دوباره روی همان حصیر کنار شومینه روبروی تو که نیستی... تمام کلبه را آتش کشیدم تا شاید آن نیم رخ روشن را دوباره پیدا کند، کجایی؟ اینجا خیلی هوا گرم است...
مسعود ملایی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دولت امیرعبداللهیان حسین امیرعبداللهیان سیستان و بلوچستان مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان انتخابات دولت سیزدهم حسن روحانی حجاب مجلس افغانستان
سیل ایران هواشناسی تهران شهرداری تهران سازمان هواشناسی باران آتش سوزی یسنا فضای مجازی هلال احمر قوه قضاییه
خودرو قیمت خودرو قیمت دلار مسکن بانک مرکزی دلار قیمت طلا تورم ارز بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
صدا و سیما دفاع مقدس مسعود اسکویی مهران غفوریان بی بی سی موسیقی تلویزیون صداوسیما ساواک سریال سینمای ایران تبلیغات
رژیم صهیونیستی جنگ غزه فلسطین اسرائیل حماس روسیه آمریکا ترکیه اوکراین نوار غزه انگلیس ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان لیگ برتر جواد نکونام باشگاه استقلال علی خطیر رئال مادرید بازی باشگاه پرسپولیس تراکتور
هوش مصنوعی اینستاگرام آیفون دیابت اپل عکاسی ناسا موبایل گوگل تلفن همراه
استرس کبد چرب فشار خون گرما