چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

كارل ماركس ۱۸۸۳ـ ۱۸۱۸


كارل ماركس ۱۸۸۳ـ ۱۸۱۸

كارل ماركس, معلم خصوصی و روزنامه نگار, در ۵ ماه ۱۸۱۸ در شهر ترییر Trier متولد شد پدرش وكیلی از خانواده یهودی بود, كه از دین یهود خارج و مسیحی و پروتستان شده بود

كارل ماركس، معلم خصوصی و روزنامه نگار، در ۵ ماه ۱۸۱۸ در شهر ترییر (Trier) متولد شد. پدرش وكیلی از خانواده یهودی بود، كه از دین یهود خارج و مسیحی و پروتستان شده بود. پس از اتمام دوره دبیرستان، بین سال های ۱۸۳۵ تا ۱۸۴۱ در آغاز به تحصیل حقوق در شهر بن و سپس به تحصیل فلسفه و رشته های مرتبط به آن در برلین پرداخت. پس از پایان تحصیل و گرفتن درجه دكتری در سال ۱۸۴۱، به دلایل سیاسی نتوانست به استخدام دانشگاه در آید و وارد زندگی دانشگاهی شود. بعنوان روزنامه نگار و نویسنده زندگی راحتی نداشت. از سال ۱۸۴۳ تا زمان مرگش در ۱۴ مارس ۱۸۸۳ به استثنای اقامت های كوتاه در وطن خود بیشتر در خارج زندگی كرد. اقامت او در خارج گاهی داوطلبانه و زمانی از روی ناچاری بود. پس از خروج از آلمان، ابتدا در پاریس (۱۸۴۸)، سپس در بروكسل (تا سال ۱۸۴۸) و از سال ۱۸۴۹ در لندن اقامت داشت. در این شهر نوشته های نخستین خود درباره فلسفه و اقتصاد را به صورت آثار حجیم اقتصادی ـ اجتماعی تدوین كرد. در كنار این آثار به نوشتن جزوه های كم حجم سیاسی پرداخت. گاهی هم به صورت مبلغ گروه های سوسیالیستی فعالیت سیاسی می كرد، اما بی موفقیت چشم گیر. در جریان جنبش های سیاسی ۱۸۴۴ با نویسنده و كارخانه دار آلمان فردریش انگلس متولد ۱۸۲۰ آشنا شد و این دوستی تا آخر عمر داوم یافت.

در دوران زندگی ۶۵ ساله وی، نام كارل ماركس نامی آشنا برای برخی از خواص بود. مسلم این كه، پلیس پروس او را می شناخت. پلیس در سال ۱۸۴۹ این مرد رین لندی (Rheinland) را به خاطر مقالاتی كه در روزنامه ها می نوشت و تحریك آمیز به نظر می آمد، از كشور تبعید كرده بود. نام او در محافل فرقه ای نیز شناخته شده بود؛ محافلی كه در بطن آنها سوسیالیسم و كمونیسم شكل گرفت. نفوذ و شهرت محدود او پس از مرگش به سرعت گسترش یافت. در طول یكصد سال میان انتشار جلد سوم سرمایه و پایان حیرت آور رژیمی كه به نام او در اروپا تاسیس شد، از هیچ نامی به اندازه نام كارل ماركس پیوسته استفاده و سوء استفاده نشد. زمانی بود كه هر سیاستمدار و روشنفكری یا خود را ماركسیست یا ضد ماركسیست می خواند. انقلاب ۱۹۸۹ و تحولات در اتحاد جماهیر شوروی به حیات شبح ماركس پایان داد. از آن تاریخ نام همه جا آشنای ماركس با سرعت رو به فراموشی رفت. امروزه معلوم نیست كسی حاضر باشد درباره كارل ماركس سخن بگوید. آرامش پس از طوفان یك وجه مثبت داشت، چون زمینه ای فراهم كرد كه بشود درباره ماركس بعنوان دانشمند علوم اجتماعی بی حب و بغض نوشت. این دانشجوی حقوق و فلسفه از خانواده وكیل و روحانی یهودی در دهه سوم قرن نوزدهم خود را در فضایی ذهنی یافت كه توسط دو نیرو شكل می گرفت: هگل و پدیده اجتماعی. فلسفه هگل بر روح نسل آن دوران حتی پس از مرگ مرشد در سال ۱۸۳۱ مسلط بود. عده ای حتی كار را به آن جا رسانده بودند كه ادعا می كردند پس از مرگ هگل چیزی برای اندیشیدن و گفتن باقی نمانده است. راست ها و چپ های هگلی، هگلی های جوان و پیر، خود را به یك اندازه مقلد او می دانستند. ماركس جوان خودش را نزدیك به چپ های هگلی می دید. هر چند او سرآمدان این نحله مانند لودویگ فویرباخ (Ludwig Feuerbach)، برونو (Bruno)، ادگار باور (Edgar Bauer)، ماكس اشتیرنر (Max Stirner) و «داور دسته» های وابسته به این افراد را در سالهای ۱۸۴۵ و ۱۸۴۴ در دو اثر خود، «خانواده مقدس» و «ایدئولوژی آلمانی» سخت به باد انتقاد گرفت؛ آثاری كه به قول او نقد نقادان هگل بود. در واقع چیزی ماركس را از دیگر مقلدان هگل متمایز می كرد و آن كشف پدیده ای به نام «جامعه» و بطور كلی «پدیده اجتماعی» و نقش آن در تحولات اجتماعی در آن عصر بود. این كشف در بستر واقعیت های موجود شكل گرفت. نویسندگان روزنامه رینیش سیتونگ (Rheinische Zeitung) در ۱۸۴۳ / ۱۸۴۲ درباره وضع دهقانان شاغل در باغهای انگور كنار رودخانه موزل (Mosel) گزارش هایی می نوشتند. ماركس فقر را به صورت متعارف آن می شناخت، اما با فقر كارگران صنعتی از نزدیك آشنا نبود و بیشتر از راه گزارشها و كتب، بویژه كتاب دوستش فردریش انگلس به نام «وضع طبقه كارگر در انگلستان» از موضوع آگاهی داشت. این كتاب را انگلس در ۱۸۴۵ / ۱۸۴۴ «براساس مشاهدات عینی و گزارشهای صحیح» نوشته بود؛ ماركس تجارب عینی ناشی از این گزارشها را به نظرات اقتصاددان افزود. در آغاز از نظرات پژوهشگر اقتصاد اجتماعی . پیر جوزف پرودن (Pierre Joseph Proudhon) و سپس از آثار اقتصاددانان انگلیسی و بیشتر از نظرات دیوید ریكاردو (David Ricardo) استفاده كرد.

از گردآوری این اطلاعات آثاری چون «یادداشت های پاریس» ۱۸۴۵ / ۱۸۴۴ (كه همچنین به «اقتصاد ملی و فلسفه» مشهور است) و «مانیفست حزب كمونیست» (۱۸۴۸) و «نقد اقتصاد سیاسی» (۱۸۵۹) كه شامل نظرات ماركس در علوم اجتماعی است، شكل گرفت. نوشته آخر، حاوی عناصر اصلی اثر سه جلدی ماركس به نام «سرمایه» است. همچنین می توان از كتاب «هیجدهم برومو لویی بناپارت» نام برد، كه اثری بی مانند در زمینه علوم اجتماعی است. این كتاب را ماركس در سال ۱۸۵۲ نوشته و در آن جریان قدرت گیری لویی بناپارت را از نگاه دهقانان خردپا، كه نمی خواستند یا نمی تواستند سازمان یافته عمل كنند، شرح می دهد. در همین دوره آثاری خلق شد كه دهها سال بعد انتشار یافت: «مبانی نقد اقتصاد سیاسی» (۱۸۵۸ / ۱۸۵۷)، جدالهای سیاسی، نامه ها و تفاسیر او از جریان های عصر خود. در این آثار ماركس توانست مبانی نظری خود را تدوین كند و به كار گیرد.

نظریه دگرگونی اجتماعی

از نظر روش شناختی، این نظریه بر این فرضیه مبتنی است كه تاریخ بشری بر پایه قوانین خاص و قابل شناخت تحول می یابد و در این مسیر به سمت اهداف خاصی حركت می كند، كه این اهداف را دست كم در كلی ترین صورت می توان تعیین كرد. این، در واقع قرار دادن هگل بر روی سر است یا چنان كه ماركس ادعا می كرد، گذاشتن هگل از سر بر روی پاها۱. تكیه گاه پاها برای ماركس حوزه اقتصاد بود. برعكس، از دید هگل، اقتصاد چیزی نبود جز «روح تحقق یافته» (hypostasierter Geist). به گمان ماركس، آگاهی توسط هستی اقتصادی تعیین می شود. مناسبات اقتصادی «پایه های عینی» را می سازند و بر عكس، محصولات روحی «روبنا» را (اگر مجاز باشیم در این جا از واژه ای استفاده كنیم، كه او بعدها به كار برد). این نقطه عطفی در تحول نظری ماركس بود. تحول دیگر آن بود، كه هگل دولت پروس را ایده (و همچنین در واقعیت) تحقق یافته دیالكتیك تاریخ می دانست، كه جلوه آخرین همنهاد (synthese) بود. در صورتی كه از دید ماركس، عصر او اگر چه قدم آخر در تحول تاریخ، اما هنوز برابر نهاد (antithese) بود. تحقق دیالكتیك تاریخ، یعنی تحقق كمونیسم، موضوع آینده بود؛ وعده پیروزی نهایی در آینده نزدیك، نوعی درخواست برای عمل (انقلابی) بود. همین بینش یا زمینه فلسفی بیش از هر اندیشه ماركس را متاثر كرد. بسیاری از همعصران ماركس و كسانی كه پس از او آمدند، تحت تاثیر معجونی مركب از اقتصادگرایی (oekononmismus) و آرمانگرایی (utopismus) بودند. این مفاهیم (امروزه) طنین ناخوش آیندی دارد، اما منظور این بود كه واقعیت بطور عمده دارای ماهیتی اقتصادی ـ اجتماعی است و مسیر حركت جامعه و اقتصاد در جهتی است كه اگر چه نه تمام آرزوها، بلكه بسیاری از آرزوهای بشر امكان تحقق دارد. اگر این عناصر فلسفی را كنار بگذاریم (كه به لحاظ فكری قابل تفكیك از نقد اقتصادی ـ سیاسی هستند) در قدم بعدی اندیشه ماركس نظریه ای موجود است كه می توان آن را در زبان جامعه شناختی امروزی نیز به كار برد. این نظریه می گوید كه تاریخ (منظور تاریخ دگرگونی های اجتماعی است) ناشی از تاثیر متقابل «ساختارهای بنیادی» و «نیروهای سازمان یافته» است. به نظر ماركس این تاثیر متقابل مرحله ای انجام می گیرد و این مراحل متمایز كننده اعصار مختلف و شكل های گوناگون اجتماعی است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید