جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

فقط فرشته ها بال دارند


فقط فرشته ها بال دارند

وقتی «فرانسوا تروفو» شش ماه از زندگی اش را در زندان ارتش و بیمارستان گذراند, بیست ویك سال داشت بعد از این شش ماه بود كه او را به خاطر «تزلزل شخصیت», از خدمت معاف كردند و این معافی, شروع عیش مدام او بود اول به «كایه دو سینما» و مرادش آندره بازن, منتقد مشهور سینما پیوست و بعد در روزنامه ها و مجله های دیگر راجع به فیلم ها نقد نوشت

فیلم ساختن، یعنی بهتر كردن واقعیت و ترتیب دادن واقعیت، مطابق دلخواه خویش. فیلم ساختن، یعنی ادامه دادن بازی های بچگی، یعنی ساختن چیزی كه هم یك اسباب بازی تازه است، و هم ظرفی است كه در آن مثل یك گلدان گل، آدم می تواند افكار موقت یا دائمی خودش را به صورت یك دسته گل مرتب كند.» (فرانسوا تروفو، من خوشبخت ترین مرد روی زمینم، ترجمه پرویز دوائی، نشریه روزانه سینما ،۵۴ هفتم آذر ۵۴)

وقتی «فرانسوا تروفو» شش ماه از زندگی اش را در زندان ارتش و بیمارستان گذراند، بیست ویك سال داشت. بعد از این شش ماه بود كه او را به خاطر «تزلزل شخصیت»، از خدمت معاف كردند. و این معافی، شروع عیش مدام او بود. اول به «كایه دو سینما» (و مرادش آندره بازن، منتقد مشهور سینما) پیوست و بعد در روزنامه ها و مجله های دیگر راجع به فیلم ها نقد نوشت. فیلم هایی را كه دوست داشت ستایش كرد و از فیلم هایی كه بدش می آمد چنان بد نوشت كه خشم بزرگ ترها را برانگیخت. مقاله هایش درباره سینمای فرانسه، آنقدر تند بودند كه از چشم كسی پوشیده نمی ماندند. همه می خواستند بدانند جوانی كه دارد انقلاب سینمایی به راه می اندازد كیست. (هنوز مانده بود تا انقلاب شصت وهشت فرانسه) بیست وسه سالش بود كه فیلم كوتاه «ملاقات» را ساخت و تدوینش را به «آلن رنه» سپرد. یك سال بعد، دستیار «روبرتو روسلینی» شد و به یكی از هزار آرزوی بزرگ زندگی اش رسید. سال بعد، وقتی فیلم كوتاه «نوجوان ها» را ساخت، دوباره دست به كار نوشتن شد و بیشتر نوشته هایش، این بار، نقدهای تند و تیزی بودند خطاب به تهیه كننده ها، به خصوص «مورگنسترن» و موقعی كه در بیست و نهم اكتبر همان سال (۱۹۵۷) با دختر مورگنسترن عروسی كرد، دهان همه از حیرت باز مانده بود. یك سال بعد، نوجوان ها در جشنواره بروكسل برنده شد. بعد از جشنواره كن آن سال، مقاله تندی درباره جشنواره نوشت و مدیران جشنواره، رسماً، اعلام كردند منتقد بیست و شش ساله حق ندارد سال بعد به تماشای فیلم ها بیاید.

با این همه، یك سال بعد، در سال ،۱۹۵۹ مجبور شدند جایزه بزرگ جشنواره را دودستی به او تقدیم كنند. «چهارصد ضربه» (ترجمه دقیق این عبارت، «شیطنت» است.)، نخستین فیلم بلند او، چنان درجه یك از كار درآمده بود، و تماشاگران چنان تشویق اش كردند كه مدیران، چاره ای جز تقدیم جایزه بزرگ به او نداشتند. (تروفو، فیلم را به آندره بازن تقدیم كرده بود) «در فستیوال كن ۱۹۵۸ متوجه شده بودم كه گلدانی جلوی پرده گذاشته بودند تا به حال و هوای جشن بیفزاید، (گلدان) طوری قرار داده شده كه بهترین منظره را در معرض دید مهمانان رسمی بالكن نشین قرار دهد، اما جلوی دید كسانی را كه بیشتر از آنها عاشق سینما بوده و ده ردیف اول سالن را اشغال كرده بودند می گرفت و نمی گذاشت زیرنویس ها را بخوانند. همین كافی بود تا من القاب بد بی شماری نثار مدیران فستیوال بكنم. بالاخره هم آنها آن چنان از حملات بی امان من خسته شدند كه از سردبیرم خواستند تا سال بعد خبرنگار دیگری را به فستیوال بفرستد. من سال ۱۹۵۹ هم برای فستیوال به كن برگشتم، اما این بار مرا به خاطر فیلم چهارصد ضربه در بالكن نشاندند، از آن جایگاه می توانستم بی محابا تأثیر دوست داشتنی گل ها را جلوی پرده، تحسین كنم» (فرانسوا تروفو، منتقدان چه سودایی در سر دارند؟، ترجمه بهروز تورانی، در كتاب نقد چیست، منتقد كیست؟ به كوشش مسعود فراستی، انتشارات فرهنگ كاوش)

تفنگدارهای «موج نو»ی سینمای فرانسه، روزی كه تصمیم گرفتند ریشه «سینمای بابابزرگ ها» را بخشكانند، اصلی ترین هدف شان «شورش» علیه همه سنت ها بود، شورش علیه همه چیزهایی كه آنها می گفتند. برای تفنگدارها، همه چیز از خانواده شروع می شد، از باید و نبایدهایی كه سال ها، سایه سنگین اش روی سرشان بوده و حتی حالا كه بزرگ شده اند و قد كشیده اند، هنوز از شنیدن شان مو بر اندام شان راست می شود. این بود كه تصمیم گرفتند ریشه این مشكل را بزنند و ریشه همه چیز، همین خانواده های بی دروپیكری بود كه آنها را به امان خدا رها كرده بود، بی آنكه به حرف شان گوش بدهد. «چهارصد ضربه» چنین داستانی است. بچه ای كه نه محبتی واقعی از پدرش (ناپدری) می بیند، نه از مادرش. و سعی می كند این كمبود را طوری دیگر جبران كند. خلاف كاری های بچه ای سیزده چهارده ساله، بیش از هر چیز، ریشه در خانواده دارد. این همان نكته مشهوری است كه روانشناس های متخصص نوجوانی، یا جرم شناس هایی كه تخصص شان درباره نوجوان های بزه كار است، همیشه به آن اشاره می كنند.

تروفو، چهارصد ضربه را در بیست و هفت سالگی ساخت و دست كم، یكی دو سال قبل تر، فیلمنامه را با همكاری یكی از رفقایش، «مارسل موسی»، نوشته بود. یعنی در زمان نوشتن فیلمنامه، بیست و چهار پنج سالش بیشتر نبود (درنهایت، دوبرابر سن آنتوان دوآنل) و هنوز مانده بود تا سی ساله شود. نوشتن فیلمنامه ای درباره سیزده چهارده سالگی یك نوجوان پاریسی، نوجوانی كه از زندگی واقعی محروم است، یكی از آرزوهای تروفو بود. وقتی او سینما را كشف كرد، نوجوانی بود كه فیلم دیدن را به درس خواندن ترجیح می داد. مخفیانه از در خروجی سینما، یا از پنجره مستراح سینما، وارد سالن می شد و هربار، در جایی نزدیك تر به پرده می نشست تا سالن سینما را پشت سر بگذارد. (مارسل افولس، پسر ماكس افولس كبیر، در مقاله ای می نویسد آخرین باری كه تروفو را می بیند او و همسرش تعریف می كنند كه اولین بار، همدیگر را در جشنواره ونیز، نزدیك ترین ردیف به پرده، می بینند، چون هر دو نزدیك بین بوده اند. منتها به بچه هایشان گفته بودند كه قایق هایشان در یكی از كانال های ونیز با هم تصادف كرده بود! اصل مقاله را با ترجمه پروین دوامی در كتاب فرانسوا تروفو، زندگی و آثار، تألیف حمید هدی نیا، انتشارات فیلم بخوانید.)

درس نخواندن و فرار از مدرسه، مهم ترین ایرادی بود كه پدر و مادرش می گرفتند و همین باعث شد كه «رولان تروفو»، فرانسوا را به كانون بزه كاران جوان تحویل بدهد. همه اتفاق های چهارصد ضربه، به نوعی، واقعی هستند. خیلی از آن ها، همان اتفاق هایی هستند كه برای خود تروفو افتاده اند و بقیه، چیزهایی هستند كه به چشم خودش دیده است. چهارصد ضربه، داستان پسركی است به نام «آنتوان دوآنل» كه كم كم از خانه و مدرسه دلزده می شود و ترجیح می دهد اوقاتش را با «رنه بیژی»، همكلاسش، بگذراند. سطح زندگی آنها در یك حد نیست. آنتوان از طبقه متوسط است و رنه، از طبقه ای بالاتر. آنها به جای درس خواندن و در مدرسه حاضر شدن، به سینما و شهربازی می روند و تا می توانند تفریح می كنند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.