شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا

مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان


مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان

تلاش نویسندگان در كتاب حاضر بر آن بوده است تا سرنوشت چهار نسل از مهاجران ایرانی را كه با تصور دست یابی به بهشت سوسیالیسم, وطن خویش را ترك كردند و راهی اتحاد جماهیر شوروی شدند, به تصویر كشانند و پوچ بودن تصورات آنها را به خوانندگان اثبات نمایند

در میان انبوه نوشته‌ها و خاطراتی كه از معتقدان و پیروان ایرانی اندیشه‌ها و مكاتب چپ بر جای مانده است، كمتر موردی را می‌توان یافت كه نویسنده و راوی آن به تصریح یا تلویح از هدر دادن عمر خویش در مسیری بی‌فرجام یا بدفرجام سخن به میان نیاورده باشد. معدود كسانی هم كه علی‌الظاهر به هر دلیل بر مواضع خویش پافشاری كرده و راه رفته را درست خوانده‌اند، هرگز موفق نشده‌اند خوانندگان خاطرات خویش را نیز در قبول صحت این راه با خود همراه سازند و آنچه در نهایت در حافظه این مخاطبان بر جای مانده، نادرستی راه طی شده و سوختن توشه عمر اینان در سرگشتگی و چه بسا خیانت به كشور و مردم خویش بوده است. نانوشته نماند كه طی این مسیر نیز، به راحتی و آسودگی امكان‌پذیر نبوده است و اعضای این گروه‌ها بسته به موقعیت سازمانی‌شان ناچار از مواجهه با انواع و اقسام مسائل و مشكلات بوده‌اند كه این همه را باید بر اتلاف عمر افزود؛ بنابراین یك انتخاب اشتباه و عمدتاً مبتنی بر احساسات و هیجانات، نتیجه‌ای حسرت‌بار و غالباً غیرقابل جبران به دنبال داشته است.

"بزرگ علوی" كه خود یكی از پیشگامان نهضت چپ در ایران و از جمله اعضای گروه ۵۳ نفر به شمار می‌آید، در خاطرات خود، نحوه پیوستن به این طیف و حاصل آن را چنین بیان داشته است: " ...فرخی یزدی كه در آن زمان وكیل مجلس [شورای ملی] بود، نطق آتشینی در مجلس ایراد كرد و می‌خواست ثابت كند كه این قانون یعنی تأسیس بانك زراعتی تنها به سود مالكین بزرگ تمام می‌شود... وقتی هیاهوی نمایندگان مجلس درگرفت، یكی از آنها یعنی یكی از دست‌نشاندگان شاه به پشت تریبون رفت و با پس گردنی او را بیرون انداخت... من از این حادثه به اندازه‌ای وحشت كردم و تحریك شدم كه وقتی از مجلس به منزل برمی‌گشتم، در مسیر راه با دكتر "ارانی" روبرو شدم- او را در آلمان دیده بودم و می‌دانستم كه از دوستان برادرم است- تمام آنچه را كه دیده بودم جزء به جزء برای دكتر ارانی شرح دادم... آن روز گفت: گاهی پیش من بیایید تا با هم در این زمینه‌ها صحبت كنیم. از همین رفتن به خانه "دكتر ارانی" زندگی سیاسی من بدون این كه خود بخواهم آغاز شد و من را به زندان، تبعید، دربدری، بی‌خانمانی، عزیمت، یأس و سرخوردگی كشاند."(خاطرات بزرگ علوی، به كوشش حمید احمدی، تهران، انتشارات دنیای كتاب، ۱۳۷۷، صص۱۵۲-۱۵۰)

تلاش آقایان بابك امیرخسروی و محسن حیدریان در كتاب "مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان" نیز دقیقاً تشریح و توصیف سرنوشت تاریك و شومی است كه برای چهار نسل از كمونیست‌های ایرانی مهاجر به مهد سوسیالیسم و كمونیسم در طول بیش از یك قرن گذشته رقم خورد. به تعبیر امیرخسروی‌ "كتاب حاضر تلاش اولیه‌ای در روشن كردن گوشه‌هایی از این تاریكخانه است"(ص۱۱) وی در ادامه تصریح می‌كند: "هدف و انگیزه اصلی ما در این كتاب اساساً پرداختن به سرنوشت و تراژدی فردی انسان‌های كمونیست و چپ ایران است كه با دنیایی از توهم، كشور شوراها را پناهگاه امن و خانه امید خود یافتند، اما در همانجا قربانی توطئه‌ها و مظالم یك نظام توتالیتر شدند؛ بی‌دلیل و با پرونده‌سازی به "خیانت" و "جاسوسی" متهم شدند؛ بسیاری به قتل رسیدند یا در اردوگاه‌های كار اجباری جان سپردند و زجرها كشیدند و در بی‌خانمانی و در دوری از وطن، روزگار تلخی را گذراندند."(ص۱۶)

باید گفت از آنجا كه نویسندگان، هر دو، خود ازجمله متعلقان به این نسل‌هایند و از نزدیك شاهد مسائل و ماجراها بوده‌اند، توانسته‌اند بخوبی از عهده وظیفه‌ای كه برای خود در نظر گرفته‌اند، برآیند، اما آیا واقعاً تمامی آنچه را كه باید در این زمینه گفته می‌شد، بیان كرده‌اند یا خیر؟ در این زمینه نكاتی وجود دارد كه در ادامه بحث به آنها خواهیم پرداخت.

كتاب حاضر از دو بخش كلی تشكیل شده است. بخش نخست تحت عنوان "سرگذشت سه نسل مهاجران" به قلم بابك امیرخسروی شامل سرگذشت مهاجران پس از كودتای ۱۲۹۹، مهاجران پس از آذر ۱۳۲۵ و مهاجران پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در سه فصل مجزاست. محسن حیدریان نیز در بخش دوم تحت عنوان "سرگذشت آخرین نسل" به تشریح سرنوشت آن دسته از اعضای حزب توده و سازمان فدائیان اكثریت پرداخته است كه پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در پی اقدامات خلاف قانون و مصالح ملی این گروه‌ها، تحت تعقیب قرار گرفتند و راهی شوروی و سپس افغانستان شدند. مروری بر محتوای كتاب حاضر و دیگر كتب حاوی خاطرات نیروهای چپ، یك فصل مشترك پررنگ را میان این نیروها، از نسل اول تا نسل چهارم، به نمایش می‌گذارد: پشت كردن به اصالت‌های فرهنگی، بیگانگی با جامعه خود، غوطه‌خوردن در تفكرات و تصورات اتوپیایی و خیال‌پردازانه، از دست دادن شجاعت اقرار به خطا و جلوگیری از استمرار آن و سرانجام گرفتار آمدن در كلافی نامرئی اما محكم از وابستگی‌ها كه امكان هرگونه آزادی عمل را از شخص سلب می‌نماید. در این میان از پاره‌ای منفعت‌جویی‌های شخصی نیز نباید غفلت داشت كه البته از عمومیت برخوردار نیست، اما به ویژه در میان رهبران سیاسی این گروه‌ها، بعضاً به عاملی مهم در نحوه رفتار و تصمیم‌گیری تبدیل می‌گردد.

اما گذشته از این وجوه مشترك و مسئولیت ناشی از آن كه چپ‌های ماركسیست ایرانی را از نخستین نفرات تا آخرین گروههای آنان، در یك دسته‌بندی كلی قرار می‌دهد، از این نكته نباید غفلت كرد كه شرایط و امكانات موجود برای تشخیص سره از ناسره و راه صحیح از سقیم برای تمام آنها یكسان نبوده است. در این چارچوب، بویژه باید حساب جداگانه‌ای برای نسل اول باز كرد. واقعیت آن است كه این نسل، در دوران استبداد قاجاری متولد شد و در دوران كودكی و جوانی خویش شاهد رنج‌های بی‌پایان مردم بود. ظلمی كه از سوی حكومت و عوامل و وابستگان آن به انحای گوناگون بر "رعیت" می‌رفت، زخم عمیقی در روح و جان این نسل برجای گذارد و یافتن مرحمی برای آن، به یك آرزوی بزرگ تبدیل گشت. در این حال، فرارسیدن برهه اوج‌گیری نهضت مشروطه‌خواهی، امیدهای فراوانی در دل‌ها برانگیخت، اما با بروز اختلافات و كشاكش‌هایی كه به هرج و مرج سیاسی و اجتماعی كشیده شدند، امیدها با همان سرعتی كه برانگیخته‌ شده بودند، به نومیدی و یأس مبدل گشتند. همزمان با این وقایع، اندیشه‌های سوسیالیستی و ماركسیستی راه خود را از اروپای مركزی به شرق این قاره باز كردند و توسط شاخه قفقاز حزب سوسیال دمكرات روسیه، در میان انبوه ایرانیان شاغل در این مناطق پراكنده شدند كه زبانه‌های آن به داخل مرزهای جغرافیایی ایران نیز رسید. از سوی دیگر، عزیمت گروه‌هایی از محصلان ایرانی به اروپا برای تحصیل، طیفی از جوانان ایرانی را با اندیشه‌های سوسیالیستی در این دیار به طور مستقیم آشنا ساخت. در چنین اوضاع و شرایطی، پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه به رهبری حزب بلشویك و رهبران پرشور و حرارتی همچون لنین و تروتسكی، براستی چشم‌های بسیاری را از سراسر جهان به خود خیره ساخت و طبعاً این خیرگی و جذبه، شامل حال پاره‌ای از نیروهای سیاسی در ایران نیز شد. بنابراین نسل اول ماركسیست‌های ایرانی در حالی كه مواجه با انواع و اقسام بحرانهای فكری، سیاسی و اقتصادی در داخل كشور بود، ناگهان با پدیده‌ای مواجه شد كه پیشتر هرگز نه تنها او بلكه هیچ كس دیگری هم آن را نیازموده بود. دفاع از حقوق رعایا و كارگران، رفع اختلافات و امتیازات طبقاتی، سركوب خوانین و حكام و سرمایه‌داران، اشتغال همگانی و دستمزدهای عادلانه، رشد و توسعه و پیشرفت صنعتی و علمی و در نهایت برقراری جامعه بی‌طبقه، دقیقاً آرزوهایی بود كه برای نسل اول موضوعیت تام داشت. بویژه هنگامی كه ابرهای استبداد سیاه رضاخانی در افق سیاسی كشور نمایان گشت، این نسل با ناامیدی كامل از داخل، رو به سوی مرام و مسلكی كرد كه توانسته بود پهناورترین كشور جهان را در سیطره خود درآورد و از آن تصویری جذاب و امیدبخش به مثابه یك قطب نوین و قدرتمند در مقابل قطب سرمایه¬داری، پیش روی دیگر ملتها قرار دهد.

این سخن به معنای موجه دانستن گرایش نسل اول به ماركسیسم و مهد آن، اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و بازوان اجرایی آن، یعنی حزب كمونیست شوروی و كمینترن، نیست. بی‌شك علاقه‌مندان به اصلاح وضعیت كشور در عرصه‌های مختلف، تنها كسانی نبودند كه راه چاره را در پیمودن مسیر ماركسیسم یافتند، بلكه بسیاری نیز در پی استقرار عدالت، آزادی و پیشرفت در كشور، به انتخابهای دیگر دست زدند. غرض از بیان مسائل فوق، توجه دادن به زمینه‌ای است كه نخستین چپ گرایان ایرانی در آن دست به چنین انتخابی زدند و این زمینه، قطعاً با شرایط و زمینه‌ای كه در برهه‌های بعدی وجود داشت، متفاوت بود؛ لذا قضاوت یكسانی راجع به آنها نمی‌توان داشت.

بابك امیرخسروی در شرح حال نسل اول مهاجران ایرانی به مهد سوسیالیسم، مشخصاً از چهار نفر یاد می‌كند: آوتیس سلطانزاده، كریم نیك‌بین، مرتضی علوی و احسان‌الله‌خان دوستدار. این چهار نفر، جملگی از برجسته‌ترین ایرانیان چپ‌گرا بودند كه نظریات و تلاشهای آنها، نقش چشمگیر و فراموش نشدنی در نضج‌‌گیری جنبش چپ در ایران داشت. علاوه بر این نقش برخی از آنها را در دوران شكل‌گیری اولیه نظام سوسیالیستی شوروی و اقمار آن نیز نمی‌توان نادیده گرفت. سلطانزاده گذشته از این كه در نخستین كنگره حزب كمونیست ایران در سال ۱۲۹۹ به عنوان اولین "صدر كمیته مركزی" انتخاب شد، "به همراه كریم‌نیك بین و عوض‌زاده به عنوان نمایندگان حزب كمونیست ایران در دومین كنگره بین‌المللی كمونیستی (كمینترن) (ژوئیه- اوت ۱۹۲۰) شركت كردند."(ص۴۱) وی حتی به مراحلی فراتر از این نیز دست یافت و به گفته امیرخسروی، "دانش عمیق و گسترده سلطانزاده موجب شد تا او به عضویت هیئت اجرائیه كمینترن درآید و از مشاورین لنین در مسائل ملی و مستعمراتی شود... امضای او همراه با لنین در پای برخی اسناد و اعلامیه‌های كمینترن دیده می‌شود."(ص۴۲) اگر به این نكته نیز توجه كنیم كه سلطانزاده "بین سال‌های ۱۹۲۷-۱۹۲۳ تأسیس بانك سوویت در مسكو، ایجاد انستیتوی بانكداری شوروی و سردبیری مجله بانكداری شوروی" را برعهده داشته و در سال‌های اولیه دهه ۳۰ میلادی، رئیس هیئت مدیره بانك صنعتی اتحاد شوروی بوده است(ص۴۵) بهتر می‌توان به سطح معلومات تئوریك وی پیرامون ماركسیسم و نیز شأن و جایگاه سیاسی وی در نظام مدیریتی شوروی پی برد. با این همه، او در نخستین روزهای سال ۱۹۴۱، در چارچوب تصفیه‌های خونین و دامنه‌دار استالینیستی، جان می‌بازد.(ص۴۶) كریم نیك‌بین، دبیركل حزب كمونیست ایران و فردی كه به تعبیر بابك امیرخسروی، از چنان شور و حرارتی برخوردار است كه او را "روزی در میان گروه ایرانیان ماوراء قفقاز و ماوراء خزر مشاهده می‌كنیم كه در صفوف شوراهای انقلابی زحمتكشان می‌رزمد؛ روز دیگر او را به عنوان نماینده جمهوری تركستان در كنگره دوم كمینترن می‌بینیم؛ روز دیگر نیك‌بین سرگرم فعالیت‌ مخفی در ایران است. سپس در كنار حیدر عمواوغلی از عشق‌آباد سر در می‌آورد و به شدت سرگرم توسعه ارتباطات سازمانی مناطق شمال شرقی ایران است و در تشكیل شورای كارگران- دهقانان و ایجاد دسته‌های ارتش سرخ از ایرانیان مقیم آسیای میانه و رهبری آنها فعالانه شركت دارد" نیز سرنوشتی بهتر از سلطانزاده ندارد و در ژوئن سال ۱۹۳۹ پس از تحمل ۸ سال زندان در شوروی، كشته می‌شود.(ص۵۳) احسان‌الله‌خان دوستدار هم كه بنا به دعوت لنین در سال ۱۹۲۱ راهی باكو می‌شود و در این شهر مورد استقبال چشمگیری قرار می‌گیرد(ص۶۶) پس از سالها زندگی در سكوت و انزوا در مارس ۱۹۳۹ به جوخه اعدام سپرده می‌شود.(ص۶۸)


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 7 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.