پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
دعا برای غذا
![دعا برای غذا](/web/imgs/16/96/jk3th1.jpeg)
نوشته کوتاهی ازادویج دانتیکا
زمانی که ۸ سالم بود و پس از آن که پدر و مادرم به نیویورک مهاجرت کردند و من با عمو و زن عمویم زندگی میکردم، در صبح یکشنبه روزی از خواب بیدار شدم و دیدم در خانه نه پولی هست و نه غذایی. عموی من در یک محله فقیرنشین در پورتوپرنس کشیش بود؛ بیشتر مردم این محله که امیدی نداشتند خویشاوندانشان که در خارج بودند برایشان پول بفرستند، فقیرتر از ما بودند. خرید اعتباری غذا نشان دهنده اوضاع اقتصادی بسیار بد ما بود، که البته از نظر عموی من که آدمی با عزت نفس بالا بود، چاره دیگری نداشتیم. در سایر موارد، وقتی مجبور میشدیم از سر نداری یک یا دو وعده غذایی را فراموش کنیم، (اغلب به خاطر این که قیمت غذاها ۲ برابر یا ۳ برابر میشد و خیلی زود پولمان ته میکشید) معجزه رخ میداد. مثلا رئیس عمویم حقوق معوق او را پرداخت میکرد، یا مثلا زن عمویم پولی را که به کسی قرض داده بود و به کل آن را فراموش کرده بود، طرف میآورد و پس میداد. بعد هم پدر و مادرم از نیویورک ماهانه پول میفرستادند؛ یا این که یکی از مریدان عمویم در کلیسای محل با یک ظرف غذا که بوی خوبی هم داشت، ظاهر میشد.عمویم به من و عموزادههایم گفت برای این که این بار هم معجزهای رخ بدهد باید دعا بخوانیم.
صبح آن یکشنبه با حالتی غم زده برای رفتن به کلیسا لباس پوشیدیم، بعد هم دور میز غذا نشستیم و دعا خواندیم. در حالی که بین عمو و زن عمویم نشسته بودم، یکی از اعضای قدیمی کلیسا را تصور کردم؛ یک زن بسیار هیکلی و پر شور و شوق به نام خانم ویکتور (ویکتور اسم شوهرش بود) که با یک ظرف پر از موز سرخ شده خوشمزه ظاهر میشد و توی خورش ماهی و پیاز شناور بود. یا یک ظرف پر از اسپاگتی که رویش تکههای گوجه و ماهیهای ریز ریخته شده بود. عمویم میگفت این کار ایمان است؛ یعنی چیزی را احساس میکنی و مزهاش را میچشی طوری که انگار مال خودت است. آن روز صبح غذایی را که روی میز غذای خودمان تصور کرده بودم، آنچنان واقعی بود که وقتی چشمم را باز کردم نزدیک بود دستم را دراز کنم و آن را بگیرم.این روزها آنهایی که در هائیتی از گرسنگی وحشتناکی رنج میبردند به گرسنگی خود با عنوان گرسنگی اسیدی یاد میکنند، چون این گرسنگی شدید درون آنها را مثل اسید میخورد. من البته هرگز گرسنگی در این حد را تجربه نکردهام، ولی اگر آن روز صبح از من میپرسیدید گرسنگیام چه حس و حالی دارد میگفتم اسیدی. در کلیسا کنار زن عمویم نشستم و هر از گاهی به صورت نگرانش نگاه گذرایی میانداختم و با خودم میگفتم شاید چند تکه کدوی قلیایی یا دستکم یک تکه شکلات ته کیفش مانده باشد و خودش خبر نداشته باشد.
زن عمویم پیش از اتمام مراسم مذهبی پا شد و از کلیسا رفت. بعد ما متوجه شدیم که او رفته کل خانه را گشته و هر چه بطری و بانکه و ظروف گلی و سطل بوده به آب فروش محل داده و در عوض آنها یک بسته آرد ذرت و مقدار کمی هم روغن سرخ کردنی گرفته. وقتی رسیدیم خانه دیدیم با آن آرد ذرت برایمان ناهار درست کرده و ما بار دیگر دور میز غذا نشستیم و به علامت تشکر از خدا دست زدیم. عمویم از ترس این که همسایهها بفهمند ما چی داریم میخوریم رفت و پردهها را پایین کشید و در را قفل کرد.
منبع : نیویورکر
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات سعید جلیلی مسعود پزشکیان ایران انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری 1403 جلیلی مناظره مناظره انتخاباتی انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ سیاست
هواشناسی شهرداری تهران تهران پلیس اربعین قتل سلامت سازمان هواشناسی حوادث وزارت بهداشت آموزش و پرورش دستگیری
قیمت دلار قیمت طلا خودرو قیمت خودرو حقوق بازنشستگان دلار مسکن قیمت سکه بازار خودرو تورم اقتصاد بازار سرمایه
ماه محرم محرم الناز شاکردوست تلویزیون فیلم سینمایی ثبت نام اربعین سینما سینمای ایران کتاب رسانه ملی تئاتر تخت جمشید
دانش بنیان کنکور ۱۴۰۳ ماهواره
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین جو بایدن روسیه جنگ غزه آمریکا ترکیه دونالد ترامپ فرانسه حزب الله لبنان
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 باشگاه پرسپولیس علیرضا بیرانوند سپاهان کریستیانو رونالدو باشگاه استقلال جام ملت های اروپا لیگ برتر لیگ برتر ایران
سامسونگ اینستاگرام گوگل ژاپن نمایشگاه الکامپ ایرانسل عیسی زارع پور
خواب دیابت کاهش وزن پارکینسون افسردگی قهوه مغز فشار خون