جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

درگیری در صندلی عقب خودرو


درگیری در صندلی عقب خودرو

این درگیری و برخورد,ابتدا به آرامی و آهستگی آغاز می شود

این درگیری و برخورد،ابتدا به آرامی و آهستگی آغاز می شود.کِنت، در صندلی عقب خودرو،در جای مخصوص خودش نشسته است،ولی به آرامی ،به قسمتی از صندلی که جای مولی است،می رود،درواقع به محدوده ی مولی تجاوز می کند.مولی بلافاصله فریاد می زند:مادر، کِنت،به قسمت من آمده است.»

و بعد،مولی روی دست کِنت می زند،و به او می گوید:«کّنت،پاهای کثیف ات را جمع کن و بگذار طرف خودت.»کِنت کمی عقب نشینی می کند،تا برای حمله و یورش دوباره ای دست اش باز باشد و خود را آماده کند.با این عقب نشینی،جای بیشتری برای مولی باز می شود،و حالا این مولی است که می تواند به راحتی به کِنت،سیخونک بزند.

امّا،آن عامل محرّک و تحریک کننده،هنوز در وجود کِنت هست،پس او به آهستگی و با دقّت، دست راست اش را به طرف وسط صندلی می آورد.اوّل انگشت سبابه،بعد تمامی انگشتان،و در آخر تمام دست کِنت وارد محدوده ی خواهرش مولی می شود.

مولی فریاد می کشد:«مادر!جلوی کِنت را بگیر.»سپس به طرف کِنت حمله می کند.مشت ها حواله می شود،موها کشیده می شوند،و صدای جیغ و داد است که از عقب خودرو به گوش مادر می رسد.بدین ترتیب جنگ جهانی سوّم در صندلی عقب آغاز می شود.

در صندلی عقب یک خودروی در حال حرکت، همواره عاملی محرّک وجود دارد،که باعث تحریک و هیجان کودکان می شود.این عامل محرّک،تب خودرو یا هراس از مکان های دربسته است.البتّه،شاید این عامل،عامل وقت کشی یا وقت گیری از والدین نیز باشد،به این معنا که در لحظاتی که والدین مشغول کار دیگری،به خصوص رانندگی هستند،رفتار بچّه ها باعث می شود که وقت زیادی از آنها گرفته شود.

حال تصوّر نمایید،در همان خودرو،دو مورد از عوامل بالا و یا بیشتر،با هم و در یک جا وجود دارد،در چنین حالتی بچّه ها،به دو دسته تقسیم می شوند،دسته ای که می جنگند و دسته ای که خبرچینی و جاسوسی می کنند.

آنها با یکدیگر بحث و مشاجره می کنند،به همدیگر آزار و اذیّت می رسانند،و در نهایت ما را درگیر می کنند،و موجب آزار ما هم می شوند.در نتیجه مجبور می شویم،بر سرشان فریاد بکشیم:«آهای با شما هستم.ساکت شوید.»شاید این تشر و فریادها،آرامشی موقتی و نسبی را به همراه داشته باشد،امّا معمولاً در دراز مدّت تأثیری نخواهد داشت.درحقیقت،شاید تنها چند لحظه ای آرامش برقرار باشد،ولی بعد مجبور می شویم تا از سخنان شدید اللحن تری استفاده کنیم،و بیشتر به زور متوسّل شویم.

مشکل صندلی عقب،از آن دسته مشکلاتی است که می توانیم آن را در همان بدو امر از بین ببریم.اگر زمانی که هنوز این مشکل جدّی نشده است،بتوانیم آن را تحت کنترل خود درآوریم،و مسئله را آن گونه که خود می خواهیم،حلّ و فصل کنیم،دراین صورت هرگز مشکل صندلی عقب به معضلی جدّی تبدیل نخواهد شد.امّا نکته ی مهمّ این است که برای کنترل و حلّ این مشکل باید آگاهانه و با دقّت کامل،زمان و فرصت مناسب را انتخاب کنیم.

۱) زمانی که برای رسیدن و یا رفتن به جایی عجله نداشته باشیم.

۲) مدّت زمانی که صرف دادن پیام به کودک می شود،مهمّ نباشد.

به سادگی پیام خود را می دهیم:ما تحمّل دعوا و پرخاشگری در صندلی عقب را نداریم،و اگر این مشکل ادامه یابد،به طور قطع حادثه ای رخ می دهد.

مثال زیر را در نظر بگیرید،البتّه در این مثال بچّه ها به مدرسه می روند.یک روز صبح،آرنولد خود را برای هر اتفاق و رویدادی،که ممکن بود،در صندلی عقب خودرویش رخ بدهد،و او را نیز متأثر سازد،آماده کرد.ابتدا تمامی مراحل کاررا با خود تمرین و مرور کرد،حتی برای گذراندن وقت،کتابی هم با خودش آورد.او در انتظار گردش خسته کننده ای بود.بعد از مدّتی بچّه ها سوار خودرو شدند،و حرکت کردند.

درست طبق برنامه و زمان تعیین شده،بچّه های آرنولد که در صندلی عقب بودند،شروع به دعوا و مرافعه با یکدیگر کردند.آرنولد بلافاصله توقف کرد،و با خونسردی کامل به عقب برگشت و گفت:«می دانید بچّه ها،من فکر می کنم قرار گرفتن محبوس شدن در چنین جای کوچکی،مثل این خودرو خیلی سخت است،و باعث پایین آمدن و کاهش میزان اکسیژن خون شما می شود،و با کاهش میزان اکسیژن خون،شما بی حوصله می شوید و با هم دعوا می کنید.امّا اگر بتوانید از خودرو پیاده شوید و کمی اکسیژن جذب کنید، اوضاع بهتر می شود.خب،حالا چرا پیاده نمی شوید و این مشکل را حلّ نمی کنید.شما باید میزان اکسژن خون تان را بالا ببرید.من هم چند متر جلوتر پارک می کنم و منتظر شما می مانم.»

سپس برای توجه و محافظت بیشتر از بچّه ها، آرنولد اضافه کرد:«در ضمن،اگر در قسمت پایین خیابان و خیلی نزدیک به خودروها قدم نزنید و توی پیاده رو باشید،مطمئنم هیچ خطری تهدیدتان نمی کند،و صدمه ای هم نخواهید دید.»

بچّه ها از خودرو پیاده شدند،و آرنولد به طرف بالای خیابان،جایی که بچّه ها می توانستند او را ببینند،حرکت و سپس خودرو را در گوشه ای پارک کرد.بعد کتابش را در آورد،و مشغول مطالعه شد.آرنولد نیز می توانست آنها را ببیند.بچّه ها درحالی که قدم می زدند،سربه سر هم می گذاشتند و با هم درگیر می شدند و شلوغ می کردند.

امّا هرچه به خودرو نزدیک ترمی شدند،بهتر و بهتر می شدند،و زمانی که به خودرو رسیدند، دیگر کاملاً آرام بودند.درست در لحظه ای که یکی از آنها مقابل خودرو قرار گرفت،و خواست دستگیره ی آن را بگیرد و در را باز کند،دیگری جلویش پرید و دوباره جنگ و دعوا شروع شد.بنابراین،آرنولد مجبور شد،چند مترجلوتر خودرو را پارک کند،او بعد از توقف و پارک خودرو،دوباره مشغول مطالعه ی کتابش شد.بعد از مدتی که فرزندانش با پای پیاده و قدم زنان به او رسیدند،دیگر این بار در وضعیت آرام و بسیار خوبی بودند.حال اگر،بعد از نشستن بچّه ها در صندلی عقب،آرنولد حرکت کند،و آنها دوباره جنگ و دعوا را شروع کنند،این بار پدرخیلی راحت به آنها می گوید:

«آهای بچّه ها،مثل این که دوباره به ذخیره سازی و کسب اکسیژن احتیاج دارید؟»

با این سؤال بچّه ها به سرعت آرام می شوند،و سر جای شان می نشینند.

دراین جا مثال دیگری برای کنترل پرخاشگری و دعوای صندلی عقب وجود دارد:مارگارت،شبی با یکی از صمیمی ترین دوستان اش قرارگذاشت،و مشکل خود را برایش به طور کامل توضیح داد،و بعد از دوست اش خواست تا لطفی درحقّ او کند:«آیا می توانی،روز شنبه ساعت ۱۱:۳۰خودروی مرا تعقیب کنی؟دلم می خواهد، درست مثل یک مأمور کارکشته ی پلیس این کار را برایم انجام دهی،قبول؟تو باید به فاصله ی چند خودرو،پشت من حرکت کنی.وقتی ما به سوّمین خیابان اصلی رسیدیم،مطمئنم که این دو تا بچّه را از خودرو پیاده می کنم.من قبلاً همیشه از انجام این کار می ترسیدم،چون فکر می کردم شاید بچّه ها را بدزدند،یا این که اتفاق دیگری بیفتد.امّا در صورتی که تو مراقب شان باشی و حواس ات جمع باشد که خطری تهدیدشان نمی کند،من هم جرأت و جسارت این کار را پیدا می کنم.»صبح روز بعد،همان طور که انتظار می رفت،درست زمانی که خودروی مارگارت به اوّلین خیابان اصلی رسید،بچّه ها مثل ترقه از جا پریدند و شروع به داد و فریاد کردند،مارگارت گفت:«بچّه ها،من نمی توانم با این سرو صدا رانندگی کنم.این شلوغی تمرکزم را به هم می زند.»امّا بچّه ها لج،و صدای شان را بلندتر کردند.آنها می دانستند که مادر هیچ کاری نمی کند،چون در گذشته نیز هیچ کاری نکرده بود.آنها با خود فکرمی کردند،هرچه صدای شان را بلندتر کنند،باز هم مسئله ای نیست،و هیچ خطری از جانب مادر تهدیدشان نمی کند.

مارگارت فرصت دیگری به آنها داد،تا رفتارشان را اصلاح کنند.امّا باز هم هیچ فایده ای نداشت.او با صدای بلند فریاد زد:«آهای بچّه ها،به شما گفته بودم که،نمی توانم با این سر وصدا رانندگی کنم.»امّا باز هم هیچ فایده ای نداشت.

بنابراین به محض رسیدن به سوّمین خیابان اصلی،مارگارت،خودرو را در گوشه ای از خیابان پارک کرد و از آن پیاده شد.سپس درسمت بچّه ها را باز کرد،و به آنها گفت:«پیاده شوید.»

آنها گفتند:«ما نمی توانیم،پیاده به خانه برگردیم، ما را می دزدند.»

امّا مارگارت کاملاً مصمّم بود،این پیشامد،همان چیزی بود که او مدّت ها در انتظارش بود،سپس به بچّه ها گفت:«سرتان را پایین می اندازید.این ور و آن ور را هم نگاه نمی کنید،تا کسی مزاحم تان نشود.درخانه می بینمتان.»و بعد مادر رفت.

چندی بعد،دوست مارگارت برایش تعریف کرد:«تو اصلاً احتیاجی به من نداشتی.باید بودی و می دیدی که این بچّه ها چه طور پیاده به طرف خانه می آمدند.آنها خیلی افسرده به نظر می رسیدند،و به هیچ وجه به اطراف شان نگاه نمی کردند.»از آن روز به بعد،فرزندان مارگارت دیگر به حرف او گوش می کنند.

این روش برای بچّه های کوچک تر،مثلاً بچّه های پیش دبستانی بسیار کارآمد است.ولی باید این نکته را درنظر داشته باشید که برای مراقبت از کودک،فاصله ی شما با او باید در حد معقولی باشد.تنها کافی است که به اندازه ۳ تا۴ ساختمان از او فاصله داشته باشید،و مطمئن شوید که اوضاع کاملاًتحت کنترل شما یا شخص دیگری قرار دارد.

آخرین مثال برای درگیری و دعوای صندلی عقب:پدر و مادری،در حال رانندگی در بزرگراهی شلوغ و دور از خانه بودند.درچنین موقعیتی،پیاده کردن بچّه های بی تربیت و پر سر و صدا از خودرو،جای سؤال و تأمل دارد،و بچّه ها هم که به این نکته واقفند،دم را غنیمت می شمارند.اما بعد از مدّتی پدر،خودرو را در منتهاالیه،شانه ی خاکی جاده پارک کرد،سپس پدر ومادر،بدون هیچ حرفی از خودرو پیاده شدند،و از تپه ی کوچکی بالا رفتند،و همان جا نشستند.آنها با هم حرف می زدند،و به مناظر اطراف شان اشاره می کردند،این طور به نظر می رسید که از وضعیت پیش آمده بسیار راضی هستند و لذّت می برند.(گزینه ی دیگر برای این زوج خوش شانس،می تواند توقف در برابر یک بستنی فروشی باشد.)

چند لحظه ای نمی گذرد،که از داخل خودرو سخنانی از این دست شنیده می شود:«ساکت شو،و گرنه مادر و پدر هرگز دوباره برنمی گردند.»و «بهتر است که تو ساکت بشوی.»سرانجام،آرامش در صندلی عقب برقرار شد،و پدر و مادر برگشتند، و خودرو حرکت کرد.

امّا نیم ساعت بعد،دوباره سر و صدا در صندلی عقب شروع شد،ولی به محض آن که پدر خودرو را به سمت شانه ی راست جاده آورد،از پشت سر خود این صدا را شنید:«ساکت شو،بفرما.دوباره می خواهند،بروند.»

اگر زمانی که برای رفتن به جایی عجله نداریم، بتوانیم یکی از این راه کارها را بکار گیریم،درآن صورت،هرگاه که عجله داریم،تنها با اشاره ای کوچک از جانب ما،آرامش در صندلی عقب حکم فرما می شود.

نویسنده : فاستر دبلیو کلاین و جیم فی

مترجم: میترا خطیبی

منبع: کتاب تربیت با عشق و منطق