یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

غرور هرگز


غرور هرگز

درختی قدیمی و تنومند در پهنه جنگل سر به آسمان کشیده بود. رهگذران و حیوانات جنگل در سایه‌سار خنک این درخت می‌آرمیدند و بن آن به استراحتگاهی برای مسافران خسته بدل شده بود. روزی …

درختی قدیمی و تنومند در پهنه جنگل سر به آسمان کشیده بود. رهگذران و حیوانات جنگل در سایه‌سار خنک این درخت می‌آرمیدند و بن آن به استراحتگاهی برای مسافران خسته بدل شده بود. روزی یکی از اهالی دهکده‌های مجاور، بوته کوچکی را در زیر شاخ و برگ به هم تنیده درخت تنومند کاشتند به این امید که شاید روزی این درخت هم سر به آسمان بساید و مأمن خستگان و در راه ماندگان شود.

پس از چندی درخت بزرگ خطاب به همسایهٔ کوچکش گفت: چرا تو ریشه‌هایت را در زمین پهن نمی‌کنی و سرت را به بلندای آسمان نمی‌رسانی؟ همان کاری را کن که من کردم. سرت را بالا بگیر و مثل من قوی‌ترین باش. درخت کوچک پاسخ داد، من احتیاجی به این کار ندارم. من در زیر سایه تو راحت‌ترم و احساس امنیت بیشتری می‌کنم. درخت بزرگ با عصبانیت گفت: امن‌تر؟ تو فکر می‌کنی که موقعیتت از من بهتر است؟ ریشه‌های من چنان در زمین فرو رفته که هیچ کس یارای کندن من را ندارد و تنه‌ام آنچنان تنومند است که تبر هیچ هیزم‌شکن قادر به شکستن آن نیست.

اما تو چه؟ حتی یک بچهٔ کوچک هم می‌تواند تو را از بین ببرد. فردای آن روز گردبادی مهیب جنگل را در نوردید و تمامی درختان بزرگ جنگل را از جا کند و با خود برد، اما درخت کوچک که از گردن فرازی و تبختر دوری جسته بود، سر خود را پائین انداخت تا توفان رد شود و پس از آن دو باره بلند و پس از مدتی به یگانه درخت تنومند جنگل بدل شد.

مترجم: آرش میری خانی

منبع:.Children.co.in