شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ستاره در نقش یک مرد


ستاره در نقش یک مرد

نگاهی به زندگی هنری رابرت دنیرو

عمر بازیگری رابرت دنیرو به نزدیک به چهل سال می رسد. یک عمر فعالیت سینمایی برای تبدیل شدن به ستاره ای که با ایفای نقش های ماندگار توانسته چند نسل را تحت تاثیر قرار دهد. او که به گفته بسیاری دنباله روی بازیگر بزرگی همچون مارلون براندو است حال خود الگویی برای جوانترها است. شهرت و محبوبیت او فراتر از مرزهای جغرافیایی می رود به طوری که می توان گفت که هر کس در دنیا حتی اگر ذره ای علا قه به تماشای فیلم داشته باشد احتمالا او را می شناسد. اما کارهای او صرفا به عنوان یک سرگرمی برای مخاطبان عام شمرده نمی شود، بلکه حاوی نکاتی پیرامون نقد اجتماع و شخصیت ها است.

در ایران هم از سوی بسیاری او چهره ای شاخص است و دوستداران و علا قمندان بسیاری دارد که با وجود محدودیت های فراوان می توانند لااقل کپی برخی از فیلمهایش را تماشا کنند و از آن لذت ببرند. در این جا می خواهیم نگاهی هر چند گذرا به زندگی نامه و کارهای هنری رابرت دنیرو بیندازیم تا بیش از پیش با شخصیت و آثار این بازیگر بزرگ سینما آشنا شویم.

● فرزند روستای گرینویچ

رابرت ماریو دینرو جونیور در ۱۷ آگوست سال ۱۹۴۳ در روستای گرینویچ واقع در شهر نیویورک، در خانواده ای صاحب هنر به دنیا آمد. او اولین و تنها فرزند رابرت دنیرو سینور و ویرجینیا آدمیرال بود. پدرش، رابرت دنیرو سنیور یک هنرمند صاحب نام و صاحب سبک در عرصه های مجسمه سازی، شاعری و نقاشی اکسپرسیونیسم شناخته می شد. او کاتولیک بود و ریشه نیمی ایرلندی و نیمی ایتالیایی داشت. ویرجینیا آدیرال نیز یک نقاش بود. او در خانواده ای از تبار فرانسوی، هلندی و آلمانی رشد یافته بود و حال خودش وابسته به کلیسای رزبیتاریان و به اصطلا ح یک رزبیتاری محسوب می شد. ویرجینیا آدمیرال و رابرت دنیروسنیور در کلا س های نقاش هانس ها فمن یکدیگر را ملا قات کرده و با هم آشنا شده بودند.

نام رابرت ماریو برگرفته از مجموع نام پدر و پدربزرگش است. اولیای پدرش ماریو و سوفیا دینیرو نام داشتند که در اوایل قرن بیستم از شهر فرازانو واقع در ایالت کامپوباسو (قسمتی از ناحیه مولیزه در مرکز ایتالیا) به ایالا ت متحده آمریکا مهاجرت کرده بودند.

آغاز کودکی رابرت با یک شکست بزرگ در زندگانی او قرین شد. بیشتر از دو سال از زندگانی او نمی گذشت که پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند. مادر او، ویرجینیا آدمیرال مسوولیت نگهداری و پرورش رابرت را برعهده گرفت.

ویرجینیا آدمیرال برای گذران زندگی کار حروف چینی و چاپ را آغاز کرد. رابرت دنیرو هم فعالیت های هنری خود را در پیش گرفت. اما با وجود آن که آن دو از یکدیگر جدا شده بودند، رابرت از دیدن پدرش محروم نبود و آنها یکدیگر را به طور مکرر ملا قات می کردند. او اغلب به همراه پدرش برای تماشای فیلم به سینما می رفت و در راه بازگشت به خانه بواسطه هیجان های کودکانه خود به تقلید از حرکات و رفتارهای بازیگران می پرداخت.

ابتدا رابرت به یک مدرسه خصوصی، معروف به مدرسه قرمز کوچک فرستاده شد که این مدرسه دارای مقاطع مختلف تحصیلی بود. او برای اولین بار در سن ۱۰ سالگی در یک نمایش محلی به نام جادوگر شهر اوز، در نقش یک شیر ترسو بر صحنه نمایش رفت. در پی آن مادرش به استعدادها و توانایی های رابرت پی برد و او را در سن ۱۳ سالگی در دبیرستان هنر و موسیقی شهر نیویورک ثبت نام کرد. اما او چندان در آن جا دوام نیاورد و پس از مدتی مدرسه را ترک کرد و به یک گروه خیابانی ایتالیایی پیوست که در محله ایتالیایی نشین های شهر نیویورک به خیابانگردی می پرداختند. در آن زمان او را به دلیل داشتن چهره ای سفید و رنگ پریده و جثه ای ضعیف با نام مستعار بابی میلک صدا می زدند. پدرش، رابرت دنیرو سینور از این مساله ناراضی بود و نارضایتی خود را نسبت به دوستان تازه رابرت به او ابراز کرد. در نتیجه مشاجره ای بین پدر و پسر درگرفت اما با این وجود به زودی با یکدیگر آشتی کردند.

رابرت برای مدت زیادی به انحراف کشیده نشد و نصیحت های پدرش در او اثر کرد. او خیلی زود درس خواندن را آغاز کرد و در هنرکده معروف استرلا آدللی و نیز استودیوی بازیگری لی استراسبرگ حضور پیدا کرد و شیوه های متداول بازیگری را آموخت. تا این که درسن ۱۶ سالگی در نمایش خرس، اثر آنتوان چخوف به روی صحنه رفت. خیلی زود پس از آن در سفر به جنوب به اجرای سبک های کمدی نیل سیمون در تئاتر شب پرداخت. رابرت در آن زمان در کارگاه تئاتر و تولیدات برادوی فعالیت می کرد اما همچنان تلا ش خود را به کار می بست تا با توجه به جزئیات و انجام حرکاتی خاص، نظر همگان را به سوی خود جلب کند تا بلکه از این طریق بتواند به عرصه بازیگری فیلم نیز وارد شود. او همچنین برای شرکت در یک آزمون بازیگری در ۲۵ حالت مختلف از خود عکس گرفت اما باز هم در آن جا موفق نبود.

هنگامی که رابرت یک جوان ۱۸ ساله بود، پدرش در فرانسه به سر می برد ودر آنجا دچار افسردگی و تنگدستی شده بود. بنابراین او به تنهایی به پاریس پرواز کرد و پدرش را به خانه بازگرداند.

● یک شانس بزرگ

سال ۱۹۶۳، سال به دست آمدن یک شانس بزرگ برای رابرت ۲۰ ساله بود. او با کارگردان جوانی به نام برایان دیپالما آشنا شد. این آشنایی فرصت حضوری اگر چه کوتاه را در همان سال و در فیلم مهمانی عروسی، برای او فراهم کرد. اما این فیلم تا سال ۱۹۶۹ به اکران درنیامد. او همچنان فعالیت خود را در کارگاه تئاتر و تولیدات برادوی ادامه می داد. در این بین در فیلم فرانسوی سه اتاق در منهتن (۱۹۶۵) به عنوان سیاهی لشگر و در نقش مشتری رستوران ظاهر شد.

همکاری رابرت دنیرو با برایان دیپالما ادامه یافت و اولین بازی رسمی خود را در فیلم تبریکات (۱۹۶۸) انجام داد. پس از تبریکات در یک فیلم کوتاه با نام صدای سم (۱۹۶۹) حضور پیدا کرد و در همان سال در همکاری دوباره ای با برایان دیپالما، نقش جان رابین در تبریکات را در فیلم سلا م مامان (۱۹۶۹) تکرار کرد. در سال ۱۹۷۰ با بازی در فیلم مامان لعنتی ساخته کارگردان مطرح آن روز، راجر کورمن توانست چهره شاخص تری از خود به نمایش گذارد. او بعدها اظهار کرد که برای حلول کردن در شخصیت نقش لیودبارکر در این فیلم، یک روز ناهار را در قبر صرف کرده بود. این عمل او سرآغازی برای کارهای عجیب و بعضا حیرت آوری بود که او برای آماده شدن هر چه بهتر در نقش ها انجام می داد به طوری که با این کارها زبانزد عام و خاص می شد و بسیاری از آن به عنوان روش دنیرو یاد می کردند. در ادامه به گفتن برخی از آن کارها خواهیم پرداخت.

دنیرو فعالیتش را در سال ۱۹۷۱ با فیلم های جنیفر در یاد من (نوئل بلا ک) و برنده مادرزاد (ایوان پاسر) ادامه داد و در دار و دسته ای که نمی توانستند مستقیم شلیک کنند (جیمز گلدستون) جایگزین بازیگرهم دوره خود، آل پاچینو شد.

از سال ۱۹۷۲ به بعد گویی زندگی هنری رابرت دنیرو وارد مرحله تازه ای شد. در این سال او در یک مهمانی با کارگردان جوان و خوش ذوقی به نام مارتین اسکورسیزی آشنا شد که او هم مانند دنیرو یک آمریکایی ایتالیایی تبار بود. عشق به سینما و پی بردن به این موضوع که آنها در زمان کودکی هم محله ای بوده اند و هر دو در محله ایتالیایی نشین نیویورک بزرگ شده اند، آن دو را به یکدیگر نزدیک تر ساخت.

اسکورسیزی تمایل دنیرو را نسبت به بازی در فیلم جدیدش با نام خیابا های پایین شهر از او جویا شد. این فیلم از آن دست فیلم های گنگستری بود که پس از فیلم پر سروصدای پدر خوانده (۱۹۷۲) ساخته فرانسیس فوردکوپولا ، با همین مضمون بر پرده سینما رفت. تفاوت عمده این دو فیلم در تضاد اجتماعی آنها است; چرا که گنگسترهای پدر خوانده، نجیب زاده هایی ثروتمند و خانواده دوست بودند اما خیابان های پایین شهر تصویری از گنگسترهایی خرده پا از اقشار سطح پایین جامعه را نشان می داد.

به هر تقدیر دنیرو پیشنهاد اسکورسیزی برای بازی در نقش جانی بوی در خیابان های پایین شهر (۱۹۷۳) را پذیرفت. او مدتی قبل از شروع تصویربرداری این فیلم ملا قاتی با هاروی کیتل، بازیگر نقش چارلی داشت و خیلی زود رابطه دوستانه ای در بین آنها شکل گرفت. دنیرو در نقش جانی بوی به عنوان یک پسر سبک سر با رفتارهای وحشیانه، بازی به یادماندنی ای از خود به نمایش گذاشت. در قسمتی از فیلم او دیالوگ های بداهه و خنده داری به جوی کلا مز در مورد تمام شدن خونش می گفت. اگرچه فیلم پایین شهر موفقیت چندانی به دست نیاورد اما سبک بازی دنیرو و بازیگردانی فوق العاده اسکورسیزی این اطمینان را می داد که آنها به زودی به ستاره های هنری این عرصه تبدیل خواهند شد.

در همان سال دنیرو در فیلم طبل را آهسته بزن (۱۹۷۳) به کارگردانی جان هنکاک، بازی غم انگیزی را در نقش یک بازیکن ساده لوح بیسبال مبتلا به سرطان خون از خود به نمایش گذاشت. بازی بی نقص او در این فیلم مورد رضایت بسیاری از منتقدان واقع شد. سرانجام منتقدان فیلم نیویورک تصمیم گرفتند که برای بازی های خوب او در هر دو فیلم خیابان های پایین شهر و طبل را آهسته بزن، جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را به او بدهند. اما آکادمی با این نظر موافقت نکرد و تنها جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم طبل را آهسته بزن به او اهدا شد.

از طرفی فرانسیس فورد کوپولا در پی ساختن دومین قسمت از پدر خوانده بود و متاثر از بازی دنیرو در خیابان های پایین شهر، او را برای نقش دون کورلئونه جوان انتخاب کرد. در پدر خوانده (۱۹۷۲) مارلون براندو نقش دون کورلئونه (پدر خوانده گنگسترها) را جاودانه کرده بود و حال بازی در نقش جوانی های این شخصیت بار سنگینی را بر دوش دنیرو قرار می داد. او برای بازی در قسمت اول پدر خوانده در نقش سونی مورد آزمون قرار گرفته بود اما جیمزکان برای این نقش انتخاب شد. دنیرو برای آماده شدن در شخصیت دون کورلئونه مدتی را در سیسیل زندگی کرد و همین طور به مدت چهار ماه به یادگیری زبان ایتالیایی پرداخت. او تقریبا در تمام سکانس ها انگلیسی را با لهجه ایتالیایی صحبت کرد. همین امر سبب شد که او از سوی آکادمی اسکار به عنوان بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برگزیده شود. هر چند که او در مراسم اسکار حاضر نبود و فرانسیس کوپولا به جای او جایزه را به امانت گرفت.

مارلون براندونیز برای بازی در نقش دون کورلئونه در قسمت اول پدرخوانده برنده جایزه اسکار شده بود - که او هم بنا به دلایلی جایزه اسکار را در روز مراسم دریافت نکرد - و این امر تاکنون در سینمای جهان بی سابقه مانده که دو بازیگر متفاوت برای ایفای نقش در یک شخصیت، هر دو جایزه اسکار را از آن خود کنند.

دنیرو پس از پدرخوانده ۲ به اروپا سفر کرده بود تا ستاره اثر حماسی برناردو برتولوچی یعنی فیلم ۱۹۰۰ باشد. داستان فیلم در خلال جنگ جهانی دوم رقم می خورد که در برگیرنده دوره ای از زندگانی دو دوست در کنار یکدیگر می باشد. این فیلم نشان دهنده رده های طبقاتی اجتماعی نیز هست. دنیرو در نقش پسر یک خانواده ثروتمند و ملاک وژرارد دیپاردیو، بازیگر بزرگ سینمای فرانسه به عنوان دوست او که از خانواده ای زیردست و کارگر بود، در کنار یکدیگر به ایفای نقش پرداختند. این فیلم در سال ۱۹۷۶ به مدت چهار ساعت در آمریکا پخش شد. ۱۹۰۰ بیشتر منتقدان را به لحاظ تصاویر پرخرج تحت تاثیر قرار داد تا مضمون آن. نسخه ترمیم شده این فیلم که در سال ۱۹۹۱ بامدت زمان پنج ساعت و بیست دقیقه عرضه شد بیشتر مورد توجه و ستایش قرار گرفت.

پس از اتمام تصویربرداری ۱۹۰۰، دنیرو به آمریکا بازگشت تا همکاری تازه ای را با اسکورسیزی و در فیلم راننده تاکسی با او آغاز کند. دنیرو در شخصیت تراویس بیکل قرار گرفت. راننده تاکسی جوانی که به تازگی از جنگ ویتنام بازگشته و به علت اختلالات ذهنی قادر به خوابیدن نیست. او برای آماده شدن در این نقش مقداری از وزن خود را کم کرد و در مدت یک ماه، روزی ۱۲ ساعت به عنوان یک راننده تاکسی در خیابان های نیویورک مشغول به کار شد. ضمن آن مطالعات بسیاری در مورد بیماری روانی اینکه شخصیت تراویس به آن دچار بود انجام داد. در سکانسی از این فیلم تراویس در برابر آینه ایستاده و رفتار خاصی را با خود تمرین می کند و دیالوگ های «داری با من صحبت می کنی» را به صورت بداهه تکرار می کند. این سکانس بازتاب زیادی در میان تماشاگران و دست اندرکاران سینما داشت تا حدی که از آن به عنوان یکی از سکانس های ماندگار سینمای هالیوود یاد می کنند.

از نکات بارز بازیگری دنیرو در این فیلم، نوشتن با دست راست است در حالی که او یک چپ دست می باشد. راننده تاکسی به عنوان بهترین فیلم جشنواره کن برگزیده شد. به علاوه از سوی آکادمی اسکار نامزد چندین جایزه از جمله بهترین تصویر و بهترین بازیگر نقش اول معرفی شد. اما مدتی بعد، پس از آنکه ضارب رئیس جمهور اظهار کرد که ایده خود را از فیلم راننده تاکسی گرفته، بحث هایی در مورد خشونت آمیزبودن این فیلم درگرفت وعده ایآن را ناخوشایند دانستند. اما باز هم خدشه ای بر ارزش های هنری آن وارد نشد.

در سال ۱۹۷۶، رابرت دنیرو با خواننده و بازیگری به نام دیان آبوت ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد. این دومین ازدواج دیان آبوت محسوب می شد و از ازدواج قبلی خود دختری به نام درنا داشت که دنیرو او را به فرزندخواندگی پذیرفت. همچنین حاصل ازدواج آنان یک پسر به نام رافائل بود که بعدها درنا و رافائل نیز به حرفه بازیگری روی آوردند.

ادامه فعالیت رابرت دنیرو در سال ۱۹۷۶ در نقش مونرواستار به عنوان یک تهیه کننده سینما در فیلم آخرین قارون به کارگردانی الیاکازان بود. پس از آن باز هم در فیلم موزیکال نیویورک، نیویورک (۱۹۷۷) در نقش جیمی دویل به عنوان یک نوازنده ساکسیفون، به کنار اسکورسیزی بازگشت. او برای نواختن ساکسیفون تعلیم دید تا به طور کاملا طبیعی در شخصیت یک نوازنده قرار بگیرد. او در کنار الیزامینلی بازی تمام عیار و خوبی را به نمایش گذاشت و جدال آن دو در این فیلم مورد پسند تماشاگران قرار گرفت.

دنیرو پس از «نیویورک، نیویورک» به سرعت آماده نقش تازه ای در پروژه بزرگ مایکل چیمینو، یعنی شکارچی گوزن (۱۹۷۸) شد. این فیلم که از نخستین موج فیلم های جنگ ویتنام محسوب می شود، داستان چند دوست صمیمی است که همگی عازم جنگ ویتنام می شوند.

شکارچی گوزن چندین جایزه اسکار را از آن خود کرد و دنیرو نیز نامزد بهترین بازیگر نقش اصلی مرد شد اما این جایزه به جان وویت، برای بازی در فیلم بازگشت به خانه (۱۹۷۸) رسید که آن هم مربوط به جنگ ویتنام بود.

در همان سال ۱۹۷۸ مارتین اسکورسیزی به علت یک عارضه جسمی در بیمارستان به سر می برد. دنیرو در خلال فیلمبرداری شکارچی گوزن به ملاقات او رفت و آنجا در مورد ساختن فیلمی در مورد یک بوکسور با او صحبت کرد. ابتدا اسکورسیزی پیشنهاد دنیرو را رد کرد. چرا که او هیچ علاقه ای به فیلم های ورزشی نداشت. اما پافشاری دنیرو سرانجام او را متقاعد به ساختن فیلم گاو خشمگین (۱۹۸۰) کرد. پس از ساخته شدن این فیلم عده ای از اطرافیان اسکورسیزی و حتی خود او اظهار کردند که دنیرو با بازگرداندن اسکورسیزی به سر کار او را نجات داد و به زندگی بازگرداند.

گاو خشمگین برای رابرت دنیرو فیلم خاصی تلقی می شد چرا که او باید نقش جیک لاموتا، قهرمان سابق میان وزن بوکس را ایفا می کرد. اما جیک لاموتا چهره شایسته ای در میان عموم نداشت و بسیاری از او متنفر بودند و که سرانجام دنیرو باید بار اهانت مردم را تحمل کند و در عین حال می بایست خود را از نظر بدنی به شرایطی همانند یک بوکسور حرفه ای می رساند. او به ملا قات جیک لا موتا رفت. لا موتا اظهار کرد که دنیرو می تواند یک ورزشکار واقعی باشد و خوشحال می شود که مدیر برنامه و تمرین دهنده او باشد. دنیرو پس از به پایان رساندن تمرینات بدنی، برای آماده شدن هر چه بیشتر در نقش جیک لا موتا، در سه مسابقه واقعی از سری مسابقات بوکس بروکلین شرکت کرد و در دو تای آنها پیروز شد.

سرانجام او در کنار جوپسی -که در نقش برادر جیک لا موتا ظاهر می شد- بازی به یادماندنی را از خود به نمایش گذاشت. در سکانس معروفی از این فیلم با نام «منوبزن»، رابرت دنیرو و جوپسی به طور واقعی همدیگر را کتک زدند و در سکانس دیگری دنیرو به طور تصادفی دنده جوپسی را شکاند که فریادهای دردمند او را به دنبال داشت. اما در قسمت های پایانی این فیلم، دنیرو برای نشان دادن میانسالی و دورافتادگی جیک لا موتا از ورزش حرفه ای، ۶۰ پوند(معادل ۲۷ کیلوگرم) بر وزن خود اضافه کرد که این جانفشانی حیرت انگیز بدنی از سوی اومورد توجه همگان قرار گرفت. اضافه کردن وزن ۶۰ پوند یک رکورد تلقی می شد که تا هفت سال پس از آن دست نیافتنی باقی ماند. تا اینکه وینسنت داونفوریو برای بازی در فیلم غلا ف تمام فلزی (۱۹۸۷) ساخته استنلی کوبریک ۷۰ پوند بر وزنش افزود. به هر تقدیر گاو خشمگین نامزد هشت اسکار شد و دنیرو جایزه بهترین بازیگر نقش اصلی مرد را از آکادمی اسکار، گلدن گلا ب و انجمن منتقدین فیلم نیویورک دریافت کرد.

● همدردی با کودکان قربانی

در مراسم اسکار سال ۱۹۸۱ دنیرو برای همدردی با خانواده های کودکان آفریقایی و آمریکایی که در قتل های سریالی آتلا نتا و جورجیا قربانی شده بودند، اقدام به اهدا کردن روبان های سبزرنگ کرد و خود یکی از آن روبان های سبز را به یقه لباسش آویخت.

دنیرو در همان سال ۱۹۸۱ در فیلم کم سر و صداتری با نام اعتراف های واقعی (اولوگراسبارد)، در نقش یک کشیش ظاهر شد. او برای قرار گرفتن مناسب در این نقش مقداری از اضافه وزنی که در گاو خشمگین به دست آورده بود را نگه داشت. همکاری پرثمر او با اسکورسیزی ادامه یافت و این بار متفاوت تر از همیشه در نقش روبرت پاپکین در سلطان کمدی (۱۹۸۳) و در کنار کمدین معروف، جری لوئیس قرار گرفت. روبرت پاپکین فرد ساده لوحی بود که با تمام توانایی کمدی که داشت، می خواست در برنامه تلویزیونی جری لوئیس شرکت کند. این فیلم کمدی و پرنشاط مورد توجه عموم قرار گرفت و حساب تازه ای به روی توانایی های دنیرو باز شد.

در سال ۱۹۸۴ او باز هم به نقش های گنگستری بازگشت و بازی فوق العاده ای را در فیلم روزی روزگاری در آمریکا، ساخته کارگردان فقیدو بزرگ ایتالیایی، سرجیولئونه به نمایش گذاشت. گویند که این فیلم به نوعی تداعی گر دوران کودکی و نوجوانی دنیرو و زندگی او در محله ایتالیایی ها بوده است. پس از این همکاری ارزشمند، سرجیولئونه برنامه ریزی کرده بود تا با انتخاب رابرت دنیرو کار تازه ای را در فیلم درگیری در لنین گراد شروع کند، اما لئونه در اثر حمله قلبی در سال ۱۹۸۹ درگذشت و کارنامه هنری او با فیلم روزی روزگاری در آمریکا برای همیشه بسته شد.

پس از روزی روزگاری در آمریکا، دنیرو تجربه بازی در یک فیلم عاشقانه در کنار مریل استریپ و در فیلم عاشق شدن (اولوگراسبارد، ۱۹۸۴)، را به دست آورد. همچنین حضوری کوتاه در برزیل (۱۹۸۵)، اثر تری گیلیام داشت. فعالیت های دیگر او با ماموریت مذهبی (رولند جافی، ۱۹۸۶)، و قلب فرشته (آلن پارکر، ۱۹۸۷) در نقش شیطان، ادامه پیدا کرد.

پس از این فیلم ها دنیرو فرصت استراحتی پیدا کرد و بار دیگر به صحنه تئاتر بازگشت و در نمایشی به نام کوبا و خرس کوچکش در نقش یک فروشنده مواد مخدر در جامعه نیویورک ظاهر شد. این نمایش در سالن عمومی فستیوال شکسپیر در نیویورک اجرا می شد. در خلا ل اجرای این تئاتر در ملا قاتی که با برایان دیپالما داشت پیشنهاد بازی در نقش آل کاپون در تسخیر ناپذیران به او داده شد و دنیرو نیز این پیشنهاد را پذیرفت.

قرارگرفتن در شخصیت آل کاپون برای دنیرو از اهمیت خاصی برخوردار بود. بنابراین در تدارک یک بازی حرفه ای و تمام عیار برآمد. او خیاط های واقعی آل کاپون را پیدا کرد و از آنان خواست تا همان لباس هایی را که برای آل کاپون می دوختند ، برای او نیز مهیا کنند. تهیه کننده تسخیرناپذیران از آوازه دنیرو در کارهایی که برای آماده شدن در نقش ها انجام می داد با خبر بود و هر آنچه را که او می خواست برایش فراهم کرد. دنیرو موهای جلوی سرخود را تراشید تا پیشانی اش بلندتر به نظر بیاید. همچنین او باید وزن خود را اضافه می کرد اما وقت کافی برای این کار نداشت. بنابراین از لا یه های نرم و توپر بالش مانند در زیر لباس هایش استفاده کرد تا هر چه بیشتر به آل کاپون شباهت پیدا کند.

تسخیرناپذیران (۱۹۸۷) از حضور بازیگران مطرح دیگری چون کوین کاسنر، شون کانری و اندی گارسیا بهره می برد که همگی درست در نقطه مقابل شخصیت آل کاپون قرار داشتند. سرانجام تسخیر ناپذیران به کارگردانی برایان دیپالما و با بازی خوب بازیگرانش به یکی از موفق ترین فیلم های دهه ۸۰ تبدیل شد.

نویسنده : سعید تهرانی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.