یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
دارکوب ها
دارکوبهایی از آن نوع که بهشان «دم سفید» میگویند از خیلی وقت پیش اسباب دردسرمان شده بودند. اول عدهشان چندان زیاد نبود. اما بهار که شد همین که جوجهها سر از تخم درآوردند و نوکشان آنقدری قوت گرفت که بشود به دارودرخت کوبید صبحها آنچنان هیاهویی به راه میانداختند که دیگر هیچ کس تو خانه نمیتوانست چشم برهم بگذارد.
لانهٔ دارکوبها توی چنار خشکی بود که مثل دیرک کشتی وسط حیاط راست ایستاده بود و مامان عقیده داشت که تنها راه عاقلانه برای نجات از شر دارکوبها انداختن این چنار است. اما باباجانم دو پاش را تویک کفش کرده و میگفت حاضر است ببیند که حزب جمهوری خواه تا قیام قیامت در انتخابات پیروز میشود به شرطی که این چنار وسط حیاط باقی بماند!
از وقتی که من یادم میآمد همیشهٔ خدا باباجانم را میدیدم که به این درخت ور میرود: شاخههای خشکیدهاش را اره میکند و دور سوراخهایی که دارکوبها درست میکنند نقش و نگار میاندازد! اما مدتها بود که درخت به کلی خشک شده بود. حتا دیگر یک شاخه هم برایش باقی نمانده بود، و تنهاش مثل تیر تلفن راست و سیخ فرو رفته بود تو هوا.
دارکوبها کلهٔ این درخت لانه ساخته، به طور پیچاپیچ آنقدر سوراخسوراخش کرده بودند که دیگر تعداد سوراخها را امکان نداشت آدم بتواند بشمرد. کاکا هن سم میگفت که اوایل تابستان یک دفعه این سوراخها را شمرده و دیده که به چهل تا پنجاه تا سر میزند.
وقتی جوجه دارکوبها از تخم درآمدند، هروقت آدم به نوک درخت نگاه میکرد میدید یک دستهٔ ده دوازدهتایی با کمال حرارت مشغول فعالیتند و به دوروبر درخت نوک میزنند. منتها اول صبح که آفتاب میخوست درآید، دیگر وحشتناک بود! چونکه همهٔ دارکوبها دسته جمعی مشغول فعالیت میشدند و همه با هم شروع میکردند به نوکباران کردن درخت خشکیده. بابا میگفت عدهشان به سی تا میرسد. این کار دستهجمعی گاهی تا ساعت هفت صبح ادامه داشت.
کاکاهنسم به باباجانم گفت:
ـ آقا موریس! من میتونم یک قرابین از یه نفر امانت بگیرم که تو یه چشم به هم زدن قال همهٔ دارکوبها را بکنیم.
ـ اگه یه پر از این دارکوبها را روزمین بیندازی، حقتو کف دستت میذارم. این کار درست مثل اونه که کلانتر محلو کشته باشی! فهمیدی؟ به خدا تموم عمر میندازمت تو زندون بپوسی!
کاکا دستپاچه شد و گفت:
ـ آخ، توروبه خدا آقا موریس! من تا به همچی مجزاتی رو ندارم.
تق وتوقی که دارکوبها از درخت خشکیده درمیآوردند روزبهروز بیشتر میشد.
روزها بلند میشد و معنی این کار آن بود که از آن پس دارکوبها هم صبحها کارشان را زودتر آغاز میکردند. باباجانم تخمین میزد که کار دارکوبها از سهونیم بعد از نصف شب شروع میشود.
کاکاهنسم میگفت:
ـ اگه دست من بود دارکوبها را میپروندم و درختم مینداختم تا دیگه نتونن قشقرق راه بندازن.
ـ کاکا! بهتره عوض هر کار دیگه جلو زبون درازتو بگیری! اگه کمترین بلایی سر کوچیکترین جوجهٔ دارکوبام یا درخت چنارم بیاری من هم بلایی به سرت میآرم که دیگه تا عمر داری حسرت دیدن یه دارکوب دم سفید به جیگرت بمونه!
در طول روز هیچ کس به دارکوبها توجهی نداشت. آنها برای خودشان اینوروآنور میپریدند تا چیزی پیدا کنند و بخورند، یا یک گوشه کپه مرگشان را بگذارند و راحت کنند. اگر هم یکی از آنها اتفاقاً تقوتوق بیمصرفی راه میانداخت و تک مضرابی میزد دارکوبهای دیگر در کارش شرکت نمیکردند انگار اجبار داشتند که فقط صبحها کار را به طور دسته جمعی انجام بدهند.
باباجانم میگفت از این که ببیند یک دارکوب دارد تک و تنها به درخت نوک میزند خیلی کیفور میشود.
مامان چیز عمدهای نمیگفت جز اینکه گاهی بابام را تهدید میکرد اگر برای جلوگیری از این تقوتوق سرسامآوری که کلهٔ سحر همهٔ اهل خانه را از خواب بیدار میکند نقشهای نریزد میدهد درخت را از ریشه بیندازند.
یک روز صبح یک ساعت پیش از طلوع آفتاب چنان تقوتوقی از سر چنار بلند شد که اول خودمان هم باورمان نمیشد. درست مثل این بود که چهل پنجاه نفر دارند با چکش به درودیوار خانه میکوبند. مامان کبریتی کشید و به ساعت روی بخاری نگاه کرد: سه بعد از نصف شب بود. بابام بلند شد و جلدی شلوار و کفشش را پوشید رفت روایوان پشت خانه فانوس را برداشت و روشن کرد. بعد به حیاط رفت و هنسم را صدا زد. هنسم همیشه در انبار کاه پشت هیزمدانی میخوابید.
بابام داد زد:
ـ کاکا! فوری لباستو بپوش بیا تو حیاط! این دارکوبای لعنتی نمیذارن چشممون هم بیاد. زود بیا بریم پای درخت هرجور شده باید یه فکری بکنیم که صدای اینها بند بیاد!
من از رختخوابم آمدم بیرون و از پنجره رفتم تو نخشان... درخت خشکیده تا پنجره ده قدم بیشتر فاصله نداشت و من در نور فانوس همه چیز را خوب میدیدم.
هنسم خواب آلود وخمیازه کشان دنبال بابم پاهاش را به زمین میکشید و راه میآمد.
بابام گفت:
ـ هرطور شده باس یه کاری بکنیم که خفقون بگیرن.
هنسم به درخت تکیه داد خمیازهای کشید و گفت:
ـ ارباب موریس! چه فکری برا خفه کردن صدای اینا کردهین؟
بابا جانم گفت:
ـ بایس بری بالای درخت. شاید از تقوتوقشون دست وردارن.
ـ چی ارباب موریس؟ فرمودین کجا برم؟ بالای این درخت؟
بابا گفت:
ـ پس چی؟ زود برو بالا. دلم میخواد دست کم تا صبح نشده یک چرت دیگه بخوابم.
هنسم پسپسکی رفت و با دقت به نوک درخت که در تاریکی محو شده بود نگاه کرد نور فانوس تا نصف آن را روشن میکرد و از پایین هیچ کس نمیتوانست دارکوبها را ببیند. اما صدای سوراخ کردن درخت را میشنیدیم و گاهی هم تکههای ریزودرشت چوب و پوست خشک درخت از آن بالا پایین میافتاد.
هنسم با اعتراض گفت:
ـ من نمیتونم برم اون بالا. من اصلاً بلد نیستم از یه درخت بی شاخه بالا برم. آخه آدم یه وجب که بالا بره دو وجب لیز میخوره میآد پایین. شاخه که نداره آدم بهاش بچسبه.
بابام گفت:
ـ فکرشم نکن! همین قد که خودتو به سوراخای اونا برسونی، دیگه مثل آب خوردن میتونی شست پاتو بذاری تو سوراخها و بری بالا.
بابام هنسم را به طرف درخت هول داد و هنسم دو دستی درخت را بغل زد. انگاری می خواست کلفتی تنهاش را اندازه بگیرد. مدتی درخت در بغل ایستاد و ناله کرد، بعد کمی عقب رفت و گفت:
ـ ارباب موریس! من تا حالا از این کارها نکردهم. خیلی میترسم.
دوباره تو تاریکی به سر درخت نگاه کرد. ما به خوبی صدای دارکوبها را که داشتند با تمام قوت با درخت کلنجار میرفتند میشنیدیم. آنها با چنان شدتی مشغول سوراخ کردن درخت بودند که نه تنها خود درخت بلکه شیشهٔ پنجرهها هم میلرزید!
بابام دومرتبه کاکا را هل داد و مجبورش کرد که از درخت بالا برود. کاکا پس از آنکه مقداری بالا رفت، دیگر مثل سنجاب خودش را بالا کشید. بعد از آن دیگر من نتوانستم چیزی ببینم. چون همینکه کاکا ناپدید شد بابام هم فانوس را خاموش کرد و با خودش گفت:
ـ بی فانوس تو تاریکی بهتر میتونه ببینه.
یک دقیقه بعد همهٔ صداها خوابید، انگار دارکوبها یکهو مرگشان زد.
Erskine Caldwell
۱۹۰۳-۱۹۷۸
برگرفته از کتاب «قصههای بابام»
ارسکین کالدول
برگردان: احمد شاملو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست