شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

دیو در ادب كهن


دیو در ادب كهن

دیوان كسانی بوده اند كه احتمالاً به خدایانِ مختلف معتقد بوده اند و بدیِ آن ها این بوده كه به آیینِ نیاكانِ خود پای بند مانده اند

در شاه‌نامه آمده كه در روزگارِ پادشاهی‌یِ جمشید، دیوان به عنوانِ مهندس و معمار به كارِ ساختنِ گرمابه و پل و خانه می‌پرداخته‌اند. آن‌گونه كه از اشعار حكیم فردوسی می‌توان برداشت كرد دیو از جنسِ انسان بوده به واژه‌یِ «مردم» در شعرِ آغازینِ مقاله باید توجه كرد. براساس مصرع بعدی، می‌توان گفت: كه این جماعت از انسآن‌ها از نظر باورهایِ مذهبی باور و اعتقادِ دیگر داشته‌اند: « كسی كو ندارد ز یزدان سپاس ».

واژه‌یِ «یزدان» یكتا پرستی را می‌رساند. دیوان كسانی بوده‌اند كه احتمالاً به خدایانِ مختلف معتقد بوده‌اند و بدیِ آن‌ها این بوده كه به آیینِ نیاكانِ خود پای‌بند مانده‌اند. می‌توان این‌گونه فرض كرد كه دیوان، اقوامی ‌بوده‌اند كه از نظرِ مدنیت، در درجاتی عقب مانده‌تر بوده‌اند: كوه نشینانی كه با شكار امرار معاش می‌كرده و در غارها ماوا داشته، یا مثلِ ایلات و طوایفِ امروز، «ییلاق ـ قشلاق» می‌كرده و بیشترِ عمر خود را در كوهستان می‌گذرانده‌اند. آیا غار، نمادی از سیاه چادرهایِ آن روزگار نیست؟ دیوان براساس بیتِ بعد انسآن‌هایی بوده‌اند كه بر نوعِ زندگی و آداب و رسومِ نیاكانِ خود پافشاری می‌كرده و از نظر شیوه معیشت و زیست با وضعیتِ جدید یعنی سكونت در ده، كشاورزی و خانه سازی سازگاری و همراهی نداشته‌اند: «هر آن كو گذشت از رهِ مردمی». هر آن كس كه با مردم همراه نبوده. همراهی یعنی چه؟ در باورهایِ دینی؟ در شیوه‌یِ زندگی؟ به یقین می‌توان گفت كه دیوان انسآن‌هایی بوده‌اند كه در مرحله‌ای از زندگی‌یِ بشر شیوه‌یِ زندگی‌یِ خاصِ خود و در نتیجه باورهایِ ویژه‌یِ خود را داشته‌اند.

بر پایه‌یِ داستآن‌هایِ شاهنامه و افسانه‌هایِ كهنِ ایرانی كه قدمتی به درازایِ تاریخِ زندگی‌یِ بشر دارند، می‌توان زیستگاهِ دیوان را مشخص كرد.

« دیوِ سپید » یكی از نامّاورترینِ دیوان در «غار»هایِ مازندران زندگی می‌كرده. بر مبنایِ كهن‌ترین افسانه‌هایِ ایران زمین، محلِ سكونتِ دیوان یا در دلِ غارها بوده یا بلندیِ كوه‌ها و یا دژهایِ متروكه. در افسانه‌یِ « گل خندان و گل » دیوی كه «گل خندان» را می‌رباید او را فرازِ كوهی می‌برد و در دژی متروك محبوس می‌كند. در افسانه‌یِ « نمدینه » كه یكی از افسانه‌هایِ زیبا و كهنِ ایرانی است، نمدینه كه دخترِ زیبا و مهربانی است به دنبالِ مقداری پشم آواره می‌گردد. سر از غاری در می‌آورد كه در آن دیوی زندگی می‌كند. نمدینه، ده نشین است و ساكنِ روستا و به كارِ دامپروری مشغول و دیو ساكنِ غار و از زندگی‌یِ انسآن‌ها كنار كشده است. رفتارِ او با نمدینه كه برخوردی انسانی و خردمندانه دارد رفتاری انسانی است.

دیو خرد و رفتارِ انسانی‌یِ نمدینه را ارج نهاده، به او كمك می‌كند كه هنگامِ خندیدن دسته‌دسته گل از دهانش بیرون بریزد و بر پیشانی‌اش خورشید بدرخشد و بر چانه، ماه. در مقابل از دخترِ بی‌خرد و نادانی كه به دنبالِ پشم به سویِ همان غار می‌رود و دیو را تحقیر و مسخره می‌كند انتقام می‌كشد. پیش از این كه اقوامِ آریایی، كوچِ گسترده‌یِ خود را به دره‌هایِ سرسبز و پرآبِ ایران آغاز كنند، بومیان و ساكنانِ اصلی‌یِ این كشور در كنارِ چشمه‌ها و در دلِ دره‌هایِ حاصل خیز و شاید در دلِ غارها زندگی می‌كرده‌اند. آن‌ها مردمانی كوه نشین و خشن بوده‌اند، بویژه با هیبتی خشن و نخراشیده، ریش و سبیلی بلند و پیكری تنومند و پوششی از پوستِ حیوانات. شاید با همان دمِ طبیعی و آویزان شده به پوست و شاید كلاهی از سرِ گاوهایِ وحشی با همان شاخ‌ها. بعید نیست كه آریایی‌هایِ مهاجر و نسبتاً متمدن یعنی آشنا با كشت و زرع و برداشت و سكونت در ویس ــ ده ــ با ساكنانِ بومی ‌و صاحبانِ اصلی‌یِ این كشور درگیر شده باشند و انعكاسِ این درگیری‌ها و برخوردها در افسانه‌ها بازتاب یافته باشد.

افسانه‌یی بسیار كهن وجود دارد با این مضمون: «در قصرِ پادشاهی، درختِ سیبی بوده كه هر سال سه تا سیبِ سرخ و خوش‌بو و درشت ثمر می‌داده. {ظاهراً از این دزخت دزدی می‌شده}«١» شاه دستور می‌دهد كه دزد سیب‌ها دستگیر شود سه فرزندِ شاه به ترتیب از درخت سیب پاسداری می‌كنند. سرانجام پسرِ كوچك‌تر موفق می‌شود به دزدِ سیب آسیب برساند. ردِ خون را می‌گیرند. رد تا فراز كوهی كشیده می‌شود و به لبه‌یِ چاهی بر بلندایِ كوه می‌رسد. پسرِ كوچك‌تر واردِ چاه می‌شود. غار مامن دیوی است كه در آن جا سه دختر را زندانی كرده به این دلیل كه راضی به ازدواج با او نبوده‌اند و بقیه‌یِ ماجرا...

در بیشترِ افسانه‌هایِ ایران ماوایِ دیوها غار یا « اِشكَفت » است. در افسانه‌هایی كه دیو یكی از شخصیت‌هایِ آن است نخِ مشتركی وجود دارد و آن این است كه دیوها از شهرها یا روستاها دختری را می‌دزدند و به غاری در دل كوهی می‌برند و از دختر می‌خواهند كه به میلِ خود و در كمالِ رضایت تن به ازدواج یا پیوند با دیو بدهد. معمولاً هیچ دختری هم راضی به این وصلت نیست و هیچ دیوی هم به زور با دختر ربوده شده ازدواج نمی‌كند. امكان دارد با بیانِ سمبولیك و رازآمیز، منظور این بوده باشد كه مردمانِ كوه‌نشین خواهانِ رابطه و پیوند با ده نشینان یا مردمی‌ بوده‌اند كه در یك منطقه‌یِ جغرافیایی سكونتی دائمی ‌داشته و به كارِ كشت و زرع و دامپروری مشغول بوده‌اند. علتِ امتناعِ دختران هم از ازدواج و پیوند شاید این مفهوم رازآمیز و نمادین بوده كه كوه‌نشینان حاضر به تركِ شیوه‌یِ زندگانی‌یِ نیاكانِ خود نبوده‌اند.

«تو مر دیو را مردمِ بدشناس

كسی كو ندارد زِ یزدان سپاس»

مردمی‌كه از آن‌ها به نامِ دیو یاد می‌شود یكتاپرست نبوده و احتمالاً معتقد به آیینِ مهری بوده و خدایانِ آسمانی‌یِ گوناگون را ستایش می‌كرده‌اَند: مثلِ « آناهیتا » خدایِ باران و كشتزارها « وا » خدایِ باد، « مهر یا میترا » خدایِ روشنایی و جنگ و عهد و پیمان.

پیش از زرتشت مردمِ بومی‌یِ ‌ایران به خدایانِ آسمانی و متعدد باور داشته‌اَند و در این كشور یعنی سرزمینِ ایران از آغازِ تاریخ سنتِ بت پرستی وجود نداشته است. میترا و آناهیتا و دیگر خدایان موجوداتی فرازمینی ماورإطبیعی و آسمانی بوده‌اند كه بعدها در عصرِ شكوفایی‌یِ آیینِ یكتاپرستی‌یِ آشوزرتشت، به خدایانِ درجه‌یِ دو تنزلِ مقام پیدا می‌كنند. تجزیه و تحلیلِ این موضوع از منظرِ تكاملِ تاریخ و جامعه نشان می‌دهد كه سیستمِ مدیریت روستا یا شهر كه پیشتر شورایی بوده و روسایِ قبایل، خط سیر زدگی‌یِ جمع را پیش می‌برده و هدایت می‌كرده‌اند، در مدیریتِ یك تن، « شاه » یا « كدخدا » تمركز یافته است. امّا فرهنگ و باورهایِ انسان حیاتی دراز مدت و ریشه‌دار دارد و این‌گونه نیست كه باورهایِ مردم طیِ چند سده از ریشه دگرگون شود و ماهیتی نو یابد. ستیز بینِ كهنه و نوستیزی پایدار و دراز مدت است. كهنه به نو تبدیل می‌گردد و نو به كهنه، دیو در افسانه‌هایِ ایران مظهر خشونت است. هیبتی ترسناك دارد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.