چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
بهترین برگشت داستان
روز یکشنبه نوزدهم فروردین ، ساعت حدود هشت صبح بود که از دفتر مدیریت اطلاع دادند که ساعت ده با مدیر جلسه ای دارم . ساعت ده به اتاق مدیریت رفتم ، همکاران دیگر هم بودند و در مورد عملکرد یکی از پیمانکاران بحث شد . جلسه حدود یکساعت طول کشید . وقتی به اتاقم برگشتم بر روی میز یادداشتی با دست خط مدیر دیدم . یادداشت را خواندم کمی گیج شدم و مفهوم آنرا درست درک نمی کردم ، دوباره با دقت بیشتر خواندم .
« آقای .... از این به بعد بعنوان کارشناس بخش خدمات منصوب می شوید و لازم است کلیه کارهای خود را زیر نیز متصدی خدمات به انجام رسانید .»
همین دو سطر و چند کلمه !! .... وقتی مفهوم یاددشت برایم روش شد ، اول منگ و مات شدم ، یعنی چه؟ اگر مشکلی هست چرا به این طریق اقدام شده است ؟ امروز تا ساعت یازده نزد مدیر بودم چرا آنجا ، بحثی مطرح نشد ؟ و سئوالاتی از این قبیل در ذهنم می چرخید ، سعی کردم فکرم را متمرکز کنم تا اول چرایی رفتار مدیر را بفهمم و بعد راه حلی پیدا کنم .
در ذهنم سئوالات دیگری مطرح کردم ؛ آیا باید قید کار در اینجا را بزنم و بروم پی کار خودم ؟ در جواب پیش خود می گفتم چندین سال است که در اینجا کار کرده ام و زحمت کشیده ام . دوباره فکر میکردم آیا می شود به کار ادامه داد ؟ در جواب خودم، گفتم : شبیه آن است که درجه سرگردی یا سرهنگی را از تو گرفته اند و به تو درجه گروهبانی داده اند و می گویند برو زیر نظر یک ستوان سه ، کار کن ، آیا با این شرایط می شود کار کرد ؟
خلاصه هر چه با خود فکر میکردم به نتیجه نمی رسیدم و دچار ماندگی و سکون شده بودم و نمی دانستم چه باید کرد ، مانند آن بود که مغزم قفل شده باشد . بازهم سئوالات را پیش خود تکرار کردم پاسخ های متفاوت تری بخودم دادم ، ولی باز هم نتیجه مناسب حاصل نشد . یک لحظه از ذهنم گذشت که موضوع را با همکاران یا کس دیگری بگویم و کمک بخواهم ، ولی دوباره فکر کردم این موضوع را نمی توان به سادگی با فرد دیگری مطرح کرد ، اصلاً محرم و آدم دلسوزی در اطرافم نمی دیدم .
از ابتدای شروع به کارم در این شرکت ، می دانستم وظیفه و کارم مسئولیت آور و دارای حساسیت است ، من هم سعی کره بودم به نحوی کار و انجام وظیفه کنم که حساسیت کسی را برانگیخته نشود ، بنابراین فرضیه عامل و علت بیرون از شرکت منتفی بود .
تصمیم گرفتم یک دور، فرایند وروند کار خودم را حداقل در یکسال گذشته مرور کنم ، تا نقاط قوت و ضعف آنرا برای خودم مشخص کنم : از هنگامی مدیر فعلی منصوب شده است سعی کرده ام بدون ایجاد حواشی ، نهایت همکاری را با وی داشته باشم چون او را مدیری کاردان و دلسوز تشخیص دادم ولی معایبی هم داشت که برای من ، کاردانی و تجربه اشت مهم تر بود . از حدود یکسال پیش در حین کار کردن ، در دوره کارشناسی ارشدی که شرکت مادر تخصصی بالادستی ، برنامه ریزی کرده بود ، شرکت کرده ، قبول و پذیرفته شده بودم و با اجازه مدیر فعلی ، هفته ای هشت ساعت ( چهارشنبه و پنجشنبه ) به کلاس دانشگاه میرفتم و با تلاش مضاعف سعی کرده بودم درس خواندن تاثیری عمده ای بر روند کار نداشته باشد و اگر کاری عقب می افتاد ، در روزهای دیگر هفته ، جبران می گردید. از آنطرف تاکنون به نحوی وظایف خود را انجام داده ام که احساس نکردم هیچگاه مدیریت از کیفیت یا کمیت آن ، گله یا شکایتی داشته باشد ، چون تاکنون چیزی از این بابت مطرح نشده بود .
یک ساعت از کنکاش خودم با خودم گذشت ، به این نتیجه رسیدم که این یادداشت ، کل ماجرا را بیان نمی کند ، من که واهمه ای از مدیر ندارم و نقطه تاریکی در سوابق خودم نمی بینم، پس بهتراست با خود مدیر از نزدیک صحبت کنم تا تکلیفم را بهتر بدانم .
به دفتر مدیر رفتم و به منشی او گفتم یک ربع با مدیر کار دارم ، اجازه گرفت و داخل شدم . روبروی مدیر نشستم و در حالی که یادداشت مدیر در دستم بود و صدایم مقداری لرزش داشت ، پرسیدم : آقای مهندس حکم نزول درجه صادر فرموده اید ، می شود خواهش کنم بفرمائید چه قصور و تقصیری متوجه من بوده است که بدون مقدمه ، چنین حکمی صادر شده است ؟
با تحکم و طلبکارانه گفت : آقا کار نمی کنید ، شما روز سه شنبه هفته گذشته از شرکت خارج شده و دیروز صبح به شرکت آمده اید .
کمی خیالم و فکرم راحت شد چون موضوع ساده تر از آن بود که تصور می کردم . در پاسخ گفتم :
آقای مهندس روز سه شنبه بین ایام تعطیلات عید نوروزبود من هم یکی از بستگانم در بیمارستان است ساعت یک برای عیادت وی رفتم که البته برگه خروجی را به دفتر شما داده ام ، چهارشنبه و پنجشنبه هم رفتم دانشگاه ، این موضوع کجایش اشکال دارد ؟
در جوابم در حالی که دستش را به سوی من گرفته و تکان میداد با تمسخر گفت : آقا ، روز چهارده و پانزدهم فروردین ، کلاس کجا بود؟ کدام دانشگاه دایر است که شما سرکلاس رفته باشید ؟
این حرف را که زد ، فکر کردم این تصمیم ، براساس گزارش یا سعایت فردی خناس و بد طینت اتخاذ شده و مدیر هم تصمیم عجولانه ای گرفته است . چون در این مورد بخود اطمینان داشتم ، محکم و بدون واهمه گفتم : آقای مهندس برای خودم متاسفم !؟ ..... زیرا من به همراه چندین نفر از مدیران شرکت مادر تخصصی به دانشگاه میروم و در کلاس شرکت می کنم ، مصرانه و با قاطعیت گفتم ؛ لطفا " همین حالا با آقای امیری و شمسی (دو تا از مدیران ارشد شرکت مادر تخصصی ) تماس بگیرید و اگر ایشان تائید کردند که من چهارشنبه و پنجشنبه به دانشگاه نرفته ام و یا کلاس دانشگاهی دوره ما دایر نبوده است ، از همین حالا از شرکت میروم و دیگر پشت سرم را نگاه نمی کنم .
مدیر وقتی این حرف ها را شنید کمی چهره اش تغییر کرد و لحن گفتارش هم عوض و شاید متوجه اشتباهش ، شد ، ولی ازآنجایی که آدم مغروری بود ، ازجایگاه مدیریتی و از موضع خودش خیلی پایین نیامد ولی من آنچه را که می خواستم بفهمم ، فهمیدم در ثانی تلویحاً به مدیر اثبات کردم که اشتباه کرده است .
بهر حال اضافه کردم : شما تصمیم خود را گرفته و حکمتان را صادر کرده اید ولی من طبق روال گذشته کارم را انجام میدهم چون فعلاً کسی در شرکت حضور ندارد که وظایف تخصصی من را بتواند انجام دهد و از این که با درجه گروهبانی انجام وظیفه کنم مشکل ندارم و از اتاق مدیر خارج شدم .
سبک شده بودم ، ذهنم باز شد ، کمی نشاط هم پیدا کردم ، آنروز گذشت . از آن جلسه به بعد ، مدیر با خودکامی از موضع مدیریتی خودش پایین نیامد و نامه های مربوط به وظایف من را که قبلاً به خودم مستقیم ارجاع میداد تا یک هفته به مسئول خدمات ارجاع میداد و مسئول خدمات هم با شرمندگی ، مکاتبات را به من ارائه میکرد .
ولی بعد از گذشت یک هفته ، بدون آنکه حکمش را لغو کند ، عملاً روال گذشته حکفرما شد .
این وضعیت تا مرداد ماه ادامه یافت . کارها در بخش تخصصی من ، مقداری سبکتر شده بود . در مرداد ماه به علت کاری شخصی بعد از چند سال خدمت در شرکت ، تصمیم گرفتم یک ماه مرخصی بگیرم و به کارهای شخصی خودم بپردازم . درخواست یک ماه مرخصی در شهریور ماه را به دفتر مدیریت دادم ، مدیر رویش نوشت ؛ مذاکره شود .
رفتم به اتاق مدیر و درخواست مرخصی را نشان دادم . وقتی برگه درخواست را دید گفت :
« آقا اگر یک ماه مرخصی بروی ، کارهایمان می خوابد. »
« گفتم : اگر کار خیلی ضروری پیش بیاید با آنکه مرخصی هستم به شرکت می آیم و آنجام میدهم .»
« نه این طوری نمی شود ؟»
« جواب دادم : خب پس اجازه بدهید موردی بروم .»
« حالا موردی می شود ، سر جمع یک هفته ای برو. »
از اتاقش بیرون آمدم و فکر کردم می روم و کارهایم را برنامه ریزی می کنم و برمیگردم شرکت و چند بار به این طریق بروم ، کارهای من هم انجام می شود .
هفته بعد ، یک روز به کارگاه رفتم و روز بعد برای انجام تهیه مقدمات مسائل شخصی ، دنبال کارهای خودم بودم و دیر به شرکت آمدم ، در همان دو روز ، مدیر با من کاری داشت که منشی دفتر مدیریت ، فراموش کرده بود که من در کارگاه حضور دارم ، مدیر فکر کرده بود که هردو روز، برای انجام کارهای شخصی رفته ام .
بنابراین عصبانی به منشی اش می گوید ؛ « به فلانی بگو بیاید همان مرخصی بگیرد تا ما تکلیف خودمان را بدانیم ، این طور نمی شود که روزی که ما کار داریم ، ایشان نباشد و بقیه روزها در شرکت حضور یابد! » ( به روایت منشی مدیریت ) .
من هم وقتی از این موضوع مطلع شدم ، حداقل مقدار مرخصی مورد نیازم را محاسبه و درخواست مرخصی به میزان بیست روز از اول شهریور را ، برای مدیر فرستادم و این بار با مرخصی موافقت شد.
در پایان مرداد ماه خودرو خدمت در اختیار را ، به خدمات تحویل دادم و به مرخصی رفتم و مشغول انجام کارهای شخصی شدم.
بعد از بیست روز مرخصی به محل کار برگشتم ، به متصدی خودروها مراجعه تا خودروی سازمانی را دوباره تحویل بگیرم . متصدی خودروها گفت ؛ آقای مدیر دستور داده تا من شخصاً اجازه نداده ام ، خودرو را تحویل ندهید .
وقتی به شرکت آمدم از همکاران شنیدم مسئول خدمات بعلت اختلاف با مدیر ، خودش را به سازمان مادر تخصصی منتقل نموده است در حقیقت فعلاً مسئول خدمات نداریم .
برای اینکه از خود ضعف نشان ندهم تا یک هفته بدنبال تحویل گرفتن خودرو نرفتم و بحثی با کسی مطرح نکردم شاید خود مدیر ، موضوع را مطرح کند و متوجه شوم که منظورش از این دستور چیست؟
ولی یک هفته گذشت هیچ اتفاقی پیش نیامد . بهرحال بخاطر انجام امور کاری به خودرو نیاز داشتم و بدون خودرو انجام کارها ، بخصوص رفت و آمد به کارگاه مشکل بود و باید از سایر همکاران خواهش می کردم که مرا هم به کارگاه برسانند . بالاخره تصمیم گرفتم بقول معروف ، کوتاه بیایم .
بنابراین کاری را بهانه کرده به اتاق مدیر رفتم و بعد از انجام کارم ، اضافه کردم « که راستی متصدی خودروها ، خودروی سازمانی را تحویل نداد وگفت شما باید دستور بدهید .»
« در جوابم گفت : شما ها همه به فکر خودتان هستید ، هیچگونه کمکی نمی کنید ، شما که بیست روز رفته اید مرخصی ، آن یکی هم گذاشته رفته سازمان اصلی ، من با این همه مشکلات چه باید بکنم ؟»
کم کم داشتم نیتش را از این حرفها و عدم تحویل خودور متوجه می شدم ، در حقیقت عدم تحویل خودرو ، نوعی گروکشی اداری برای جاانداختن موضوع سرپرستی خدمات و پذیرش آن است . کمی فکر کردم و بعد پیشنهاد غیر مستقیم وی را پذیرفتم .
« گفتم : باشد آقای مهندس کمک هم می کنم ، اگر من کمک کنم شما خیالتان راحت می شود . از اتاق آمدم بیرون . »
تا بعد از ظهر همانروز ، مدیر حکمی صادر کرد مبنی بر « سرپرستی خدمات به اضافه انجام امور محوله » . در حقیقت بعد از چند ماه ، در مورد خودم ، حکم اداری و رفتاری کاملا" معکوس و برخلاف رفتار و عملکرد شش ماه پیش مشاهده می کردم .
وقتی کارکنان خدمات ، بخصوص بخش نقلیه و خودروها ، ماشین نویسی و و نگهبانی و غیره ، از صدور حکم مطلع شدند ، ابراز خوشحالی کردند ( ظاهراً بدلیل آنکه مرا فردی مستقل تر از مسئول قبلی تصور کرده بودند). بعضی از همکاران به من مراجعه نمودند و تبریک گفتند درجوابشان گفتم این پست و سمت ، تبریک ندارد ، کمی صبر کنید و نتایجش را خواهید دید .مسئول خدمات یک اتاق در طبقه دوم داشت . همکاران خدماتی مراجعه کردند و گفتند : لوازم اتاق خدمات را به اتاق شما منتقل کنیم یا وسایل اتاق موجود را به را به اتاق خدمات ببریم ؟
در جواب گفتم : هیچ چیز را تغییر ندهید بگذارید همین طور باقی باشد . وقتی کارخدماتی داشته باشم به طبقه دوم می آیم . ( خودم پیش بینی می کردم که این وضعیت نمی تواند خیلی دوام داشته باشد . چون نوع دیدگاه مدیر نسبت به آدم ها بخصوص کارگران ، با نوع دیدگاه من تفاوت داشت ) .
طبیعی بود که کار در بخش خدمات با کنکاش و کلنجار بیشتری روبرو باشد ، هم بخاطر تعداد بیشتر نیروهای خدماتی و هم به دلیل تنوع و ماهیت کار خدمات بخصوص بخش خدمات موتوری که هر روز با یک اتفاق جدید همراه بود .
این وضعیت تا تیر ماه سال بعد یعنی حدود نه (9) ماه ادامه داشت تا اینکه همکاران خدماتی ، خبر آوردند که مسئول قبلی بخش خدمات ، چند بار است به دفتر مدیر آمده است و یک روز گفتند که مسئول قبلی خدمات ، از صبح در ساختمان حضور دارد .
دقیقاً همان وضعتی را که نُه ماه پیش حدس میزدم ، پیش آمده بود ، بدون اینکه کسی چیزی به من بگوید و یا دستوری دریافت کرده باشم ، درطبقات ساختمان شرکت بدنبال مسئول خدمات گشتم و وی را در اتاق یکی از همکاران پیدا کردم ، با او و همکاران احوالپرسی کردم و بعد ، دست مسئول خدمات را گرفتم و گفتم با من بیاید . او را یک راست به اتاق خدمات در طبقه دوم بردم و گفتم : بیا برادر ، این اتاقت را تحویل بگیر ، هیچ چیز تغییر نکرده است و همانطوری که بود به همان صورت تحویل شما باد.
خجالت می کشید و خواست تعارف کند و گفتم هیچ نگو ، دربهترین فرصتی که ممکن بود برگشته ای و من خیلی خوشحالم چون امتحانات ترم آخر دوره کارشناسی ارشد دارد شروع می شود . او را پشت میزش نشاندم و از اتاق بیرون آمدم و نفس راحتی کشیدم .
حجت الله مهریاری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست