چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

حکایت مرگ و زندگی در «باد ما را خواهد برد»


حکایت مرگ و زندگی در «باد ما را خواهد برد»

نگاهی به فیلم اخیر عباس کیارستمی

ویژگی تاکید در فیلم های کیارستمی، «زندگی» است. این ویژگی تا جایی قابل توجه است که می توان عباس کیارستمی را فیلسوف زندگی ایرانی نام نهاد.

تعریف زندگی که ابتدایی ترین و مبتدای پرسش فلسفه در تاریخ است، همین زندگی است. اختلاف دیدگاه ها و نظرها نیز که از فلسفه شرق و غرب ناشی گردید نیز در چگونه دیدن تعریف زندگی است. همچنین رسوخ دیدگاه در تعریف زندگی و یا فلسفه زندگی در فلسفه سیاسی، روش حکومتگری، کشورگشایی، جنگ و صلح و غیره را تشکیل می دهد. دیدگاهی که معرف زندگی در شرق است، همان دیدگاهی است که در سیاست پردازی نیز دیده می شود و نهایت مطلب در این عبارت تاریخ این دو جبهه غرب و شرق است که از تعریف زندگی شروع می شود و تا اکنون ادامه دارد و پیدا نیست تا به کجا تداوم خواهد یافت.

اینکه کدام یک از تعاریف دو گانه درباره زندگی درست یا درستر است، بر دو پایه استوار می باشد پایه اولیه، از ابتدا تاکنون و پایه ثانویه معدل و کارنامه ای است که راه به آینده دارد. بررسی علمی و عقلی دو پایه ذکر شده دستاوردهای عینی و تجربی و ذهنی و نظری است که از هزاران شاخک های مویرگی عبور می نماید، تفاوت عمده که بیشترین رخدادهای انفجاری را در تعارض میان دو نظریه زندگی و تعریف آن تشکیل می دهد، منشاء و مبداء زندگی و زیستگاه زندگی است! در نظریه شرقی، زندگی آسان به دست می آید و آنچه که آسان به دست آید، آسان هم از دست می رود. در نظریه غربی بر عکس، زندگی چون سخت و دشوار حاصل می شود بایست بدانگونه با چنگ و دندان آن را نگه داشت که حتی حق دارند به کمک زور و زر و تزویر و اسلحه و آزادی، آن را گسترده ساخت!

زندگی در نگاه شرقی، آهسته و آرام است و وجود بر خلاف نگاه غربی عبارت از سلول و انرژی نیست بلکه پی یافت مولد انرژی و منشاء آن است. برای دیدگاه شرقی انرژی صرفا به یک عامل محرک تعریف نمی گردد بلکه انرژی عامل حیات بخش و منشاء آن ایمان است.

در میان حلقه های زنجیری که شرق و غرب را به هم متصل می سازد، حلقه ایمان، حلقه مفقود شده در زنجیره غربی است. در شرق نیز ایمان، حیات انسانی را تشکیل می دهد. بنابراین نگاه شرقی به پدیدار زندگی، نگاهی عرضی است و نگاه غربی، نگاهی طولی است. عرض، عمیق می شود و طول کش می آید! عرض به یک نقطه و یا یک دایره بیشتر نیازی ندارد ولی طول، نیاز به مساحت دارد. شاید یکی از علل وانهادن شرقی و غارت غربی همین دیدگاه، طول و عرض باشد.

اشاره به مضامین معنایی مانند زندگی و مرگ در عرصه هنرها و اعم از هنر غربی و شرقی بسیار بوده است که اتفاقا می توان در همین رخداد معدل گیری نمود. سیر ارزیابی در شرق و در خصوص مرگ به نفی آن یعنی زندگی می رسد و در غرب چنانکه دیده می شود به کشتارهای دسته جمعی و خشن با اسلحه های فوق مدرن رسیده است.

فیلم «باد ما را خواهد برد» کیارستمی از جنس نگاه فلسفه شرقی است که مضمون قصه و ابزارهای فیلمسازی مانند دوربین و لوکیشن و آدم ها تماما در خدمت همین نگاه است.

گروهی جهت تهیه رپرتاژ از یک مراسم تشییع به روستایی واقع در غرب کشور می روند. قرار است که پیرزنی بیمار فوت کند و آنان از مراسم تشییع خبر تهیه نمایند. سکانس شروع ویزور VISOR() دوربین کیارستمی دیده می شود که جاده ای زیبا، پیچاپیچ و خوش منظره است و تعریفی تصویری و یک عکس از زندگی است و معمولا، آدم های فیلم از این جاده همواره در حال تردد هستند. اتومبیل گروه تلویزیونی وارد مدخل روستا می شود، گروه سراغ آدرسی را می گیرند که هیچ آدرسی نیست، در جستجوی تک درختی هستند که دیده می شود، تپه های اطراف روستا تماما دارای تک درخت می باشند! گروه تلویزیونی علی رغم انتظارشان پسر بچه ای را می بینند که به جای یک آدرس عمومی در انتظارشان است. قبل از رویت پسر بچه، ما شوخی هایی از جنس هجو را می شنویم که مربوط به گروه تولید تلویزیونی است و زیبایی ساختار فیلم در این بخش در ندیدن آن است که فقط صدایشان را می شنویم، کیارستمی با رندی خاص خود با عدم نمایش کاراکترها، بهانه «بعضی» ها را گرفته است.

بعضی هایی که همواره در توجیه کاستی ها و از زبان مسئولین شنیده می شود که در پاسخ وجود مشکلات به ارجاع بعضی ها، از آن می گذرند!! گروه وارد روستا می شود، ورودی آنان به روستا حالت و تصویری از کسانی است که مرگ و زندگی برایشان تفاوتی ندارد و دلمشغولی شان صرفا، تولید و رفع و رجوع کاری است که به خاطرش رنج سفر را کشیده اند!! کارگردان، پیش از هر سلام و علیک متعارفی، پی جوی مرگ پیرزن است تا بتواند برنامه اش را زمانبندی نماید! و از زبان پسرک میزبان و مستقبل می شنود که هنوز نامشخص است. ما در طول فیلم پیرزن را نمی بینیم و حتی تاکیدی بر حواشی مرگ و زندگی و بیماری پیرزن نمی شود که اتفاقا زیبایی ساخت در این ناگفته یافته می شود.

زیرا در این ناگفته، گفته ای ایجاد می گردد که اصل زنده بودن و مردن است، یعنی زندگی. در این ناگفته، حوزه قصه از یک اتفاق شخصی به کلیت زندگی آدم های محل تسری می یابد. در هنگام جستجو و نگرانی از موضوع مرگ پیرزن، خبر مردن کسی از نزدیکان کارگردان پروژه می آید. در واقعه این خبر نیز دو اتفاق سینمایی می افتد که بیانگر دید حرفه ای فیلمساز است. اول آنکه کارگردان که در عین حال انسان هم هست به میزان هفتصد کیلومتر راه می آید تا برای تلویزیون یک مراسم سنتی تولید نماید، اما امکان حضور در مراسم فوت یکی از بستگان نزدیک همسرش را ندارد که اگر این را یک امر اخلاقی قلمداد نماییم تشدید امر بدین صورت است که به هنگام پرسش همسرش از وی که می خواهد پاسخی برای عدم حضور وی بیابد، از همسرش می خواهد که امر ضد اخلاقی را با امر ضد اخلاقی دیگری بپوشاند و دروغ بگوید!! که در تداوم این تعبیر و گذاشتن مته به خشخاش می توان این نتیجه را گرفت که:

«گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

وای اگر از پس امروز بود فردایی»

واقعه دیگر در اعلام خبر نکته ای تصویری است که می تواند درسی برای نماد شناسی لوکیشن باشد. تلفن همراه کارگردان فقط بر سر قبرستان روستا خط می دهد. بر این معنا و تصویر و به دلیل زیبایی محض سینمایی نمی توان شرح نوشت و یا لااقل از نگارنده بر نمی آید. در طول فیلم، کیارستمی نگاهی به زندگی عادی مردم روستا می اندازد، مردم در حال کشت و کار، زنی که نان می پزد، زنی که گاو می دوشد. زنی که علی رغم داشتن نه بچه، کودکی دیگر در راه دارد. زنی مسن که قهوه چی روستا است. کودکانی که در حین تحصیل، در مزرعه هم مشغولند زنان خانه دار، آش نذری برای بیمار می پزند. پزشکی تجربی سوار بر موتور در روستاها به دنبال بیماری می گردد و گیرش نمی آید.

جوانی که بر سر تپه، چاله ای برای مخابرات می کند و واقف است که بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد... در انتهای قصه فیلم عوامل نادیده تولید که از نمردن پیرزن حوصله شان سر رفته است. همصدا با مسئول برنامه تلویزیون در تهران باز می گردند. عواملی که دیده نشدند و فقط صدایشان شنیده شد که هوس نان و شیر تازه کرده اند. در طول قصه فقط خوابیدند و بعد رفتند. اتومبیل گروه که برای تشییع آمده بود، مرد چاه کن را که برایش حادثه ای رخ داده بود، به بیمارستان می رساند. عوامل تولید که قبلا رفته اند، کارگردان چند عکس از زنان سیاه پوش می گیرد و می رود. اینان جز مرگ چیزی را نمی بینند... آن همه زیبایی، آن همه گندم روییده، آن همه انسان های حیات بخش، آن همه شیر تازه و... اینان جز مرگ چیز دیگری را نمی بینند.

مسعود سمیعی



همچنین مشاهده کنید