چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

چند کیلو خرما برای مراسم تدفین فیلمساز


چند کیلو خرما برای مراسم تدفین فیلمساز

سامان سالور به عنوان یک فیلمساز جوان و خوش آتیه سینمای ایران در حالی که کارنامه خوبی در سینمای متفاوت نگر ایران داشت و آثارش مثل چند کیلو خرما برای مراسم تدفین ۱۳۸۴ و ترانه تنهایی تهران ۱۳۸۷ با این که در جشنواره های جهانی مطرح شده بودند, راهی به سالنهای اکران پیدا نکردند و وی لاجرم تن به ساخت فیلمی داد که از یک سو حمایت های دولتی را در کنار خود داشته باشد و هم با وجود تک ستاره ای مانند پرویز پرستویی, بتواند اکران آبرومندی را برای خود رقم بزند

سامان سالور به عنوان یک فیلمساز جوان و خوش آتیه سینمای ایران در حالی که کارنامه خوبی در سینمای متفاوت نگر ایران داشت و آثارش مثل "چند کیلو خرما برای مراسم تدفین"(۱۳۸۴) و "ترانه تنهایی تهران"(۱۳۸۷) با این که در جشنواره های جهانی مطرح شده بودند، راهی به سالنهای اکران پیدا نکردند و وی لاجرم تن به ساخت فیلمی داد که از یک سو حمایت های دولتی را در کنار خود داشته باشد و هم با وجود تک ستاره ای مانند پرویز پرستویی، بتواند اکران آبرومندی را برای خود رقم بزند. در چنین شرایطی بود که اثری با نام "سیزده ۵۹" پا به سینمای ایران گذاشت که به جز بازی همان تک ستاره و یک سکانس جنگی خوش ساخت چیز دیگری برای گفتن نداشت ومتاسفانه با فیلمی شعار زده مواجهیم که نشان می دهد که هرقدر هم که سالور سینما را بلد باشد، اما "سیزده ۵۹" را با دل خود نساخته است.

سکانس هشت دقیقه ای افتتاحیه فیلم با نمای اکستریم کلوز آپ واکشن های خوب و جلوه های میدانی و کامپیوتری کار شده به فیلمهای دهه اخیر سینمای آمریکا تنه می زند و بیش از هر فیلم دیگری هم ما را به یاد نجات سرجوخه رایان می اندازد، اما تا تماشاگر به خود می آید، با پرشی سی ساله به تهران امروز در رنگ و قابی گرم می رود که بی شباهت به فیلم های تلویزیونی نیست. یعنی یک جورهایی دکوپاژها و بازی های تکراری مشایخی و فروتنیان و کلیت بازی و شخصیت پردازی ها، به جز پرستویی، همگی پرداختی تلویزیونی دارند و خبری از خلاقیت، حتی در قاب بندی ها نیست.

بازی "پرویز پرستویی" در نقش سیدجلال با آن حرکات بدن و طرز بیان کلمات بیش از هرچیز یادآور بازی رابرت دنیرو در فیلم "awakenings" ساخته پنی مارشال است. هرچند در آن فیلم داستان دیگری در جریان است، اما ماجرای بیدار شدن پس از کمای طولانی و چند ساله تقریبا مشابه همانی است که در "سیزده ۵۹" می بینیم.

بازی پرستویی تماشاگر را محو خود می کند، اما نقش سیدجلال به دلیل ضعف ساختاری فیلمنامه هرگز به شخصیت بدل نمی شود و پرستویی با همه توانی که صرف آن کرده، اساسا چیزی ندارد که بخواهد به عنوان شخصیت از سید جلال بیرون دهد. سید جلال بعد از سی سال برای اولین بار از بیمارستان بیرون می آید پا به شهری می گذارد که فقط نامش از سی سال پیش عوض نشده و با این حال دیدن این همه تغییر از پوشش آدمها تا ماشینها و برج میلاد و بزرگراه های پیچ در پیچ حتی توجهش را جلب هم نمی کند. واکنش او در روبرو شدن با دخترش برای اولین بار باید چیزی بیشتر از گرفتن گوشه چادر و یک نیم نگاه می بود. مثال های خیلی ساده ای از این دست که بیش از همه به آشفتگی فیلمنامه و ساختار بهم ریخته اثر اشاره دارد در این فیلم فراوانند. در واقع اگر حرف اصلی سفارش دهندگان فیلم را عدم توجه به رزمندگان دلیر و مخلص دیروز و جانبازان امروزی بدانیم که در این زمانه به حاشیه رانده شده و بر لبه پرتگاه ایستاده اند، آنگاه باید فیلم پاسخگوی این نکته هم باشد که چرا تقریبا همه هم رزمان فرمانده دیروزی و بیمار تازه از خواب طولانی بیدار شده امروز، به راهی رفته اند که در تقابل با ارزش های سی سال پیش بوده است. فیلم تحلیل گر وضعیت جامعه امروز نیست و فقط تصویری پر ترافیک و پر از بزرگراه و ماشین های حال حاضر را به عنوان نمادی از تغییر سی ساله جامعه نشان می دهد و واکنشهای کسی که به ناگاه مواجه میشود که سی سال از عمر خود را در خوابی ناخودآگاه سپری کرده، به هیچ وجه فکر شده نیست و واکنشی تاثیرگذارتر و واقعی تر را می طلبید که در فیلم شاهد چنین وضعی نیستیم.

به نظر می رسد سالور مجموعه ای از تیپها را از رزمنده سابق و معتاد امروزی(اخراجی ها)، رزمنده دیروز و کارخانه دار امروزی(برخی مجموعه های تلویزیونی)، جوان مثبت و نصاب ماهواره (از دایره زنگی) و پسر حاجی با هندزفری همیشه در گوش و جواد راننده وانت را از دم دست ترین تصاویر کلیشه ای ذهن مخاطب عام به عاریت گرفته تا فیلمی بدون دغدغه و راحت الحلقوم برای مخاطب عام بسازد و خود را به عنوان فیلمسازی معرفی کند که می تواند فیلم باب دل مدیران سینمایی بسازد. اما باید به این کارگردان با استعداد سینمای ایران یادآور شد که تاریخ سینما این فیلم را به پای شخص او خواهد نوشت و هرگونه دفاعی دراین زمینه به طور قطع پذیرفتنی نیست. چراکه پیشینه فیلمساز و نگاه خاص و ظریف او در اثر قابل تاملی مانند "چند کیلو خرما برای مراسم تدفین" با آن روایت خاص و نماهای کم نظیر، فیلمسازی را معرفی می کند که قاب و روایت را به خوبی می شناسد و بنابراین تمام این کم دقتی ها و ضعف مشهود در شخصیت پردازی ها و اجرای صحنه ها برای مخاطبان جدی تر سینما نمره ای منفی در کارنامه سینمایی سالور به حساب می آید.

نویسنده : سیدجواد صفوی



همچنین مشاهده کنید