سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا

یک فرق بزرگ


یک فرق بزرگ

مرد ثروتمندی که به نام «سیدمن» مشهور بود، چند خدمتکار داشت. او با آن‌ها به خوبی رفتار می‌کرد. در میان خدمتکاران دو مرد به نام‌های «جان» و «جوزف» برای سیدمن کار می‌کردند. جان هفته‌ای …

مرد ثروتمندی که به نام «سیدمن» مشهور بود، چند خدمتکار داشت. او با آن‌ها به خوبی رفتار می‌کرد. در میان خدمتکاران دو مرد به نام‌های «جان» و «جوزف» برای سیدمن کار می‌کردند. جان هفته‌ای ۴ دلار به عنوان حقوق دریافت می‌کرد و جوزف هفته‌ای ۱۰ دلار. جان هر روز به سختی کار می‌کرد. کار او جابجا کردن اسباب و اثاث منزل بود. روزی او با خود فکر کرد چرا جوزف که کارش بسیار سبک‌تر از اوست این قدر حقوق می‌گیرد؟

جوزف پیغام‌های اربابش را می‌برد و گاهی برای او کتاب می‌آورد یا نامه‌هایش را می‌نوشت. او تصمیم گرفت تا شخصاً از اربابش علت این تبعیض حقوقی را جویا شود. جان نزد سیدمن رفت و سئوال خود را مطرح کرد. سیدمن گفت: پیش از اینکه من به سؤال تو پاسخ دهم به آن وانت‌باری که پائین ایستاده است نگاه کن. برو و از راننده بپرس که داخل وانتش چه دارد؟ جان رفت و پس از بازگشت گفت: گندم قربان. سیدمن دو باره گفت: برو بپرس که گندم را به کجا می‌برد. جان پرسید و دوباره گفت: به شهر «برد» قربان. سیدمن بلافاصله گفت: راستی از کجا این محموله آمده است؟

جان باز هم پایین رفت و بازگشت و بلافاصله سیدمن از جان خواست که از کیفیت گندم سؤال کند. جان که خسته از پله‌ها بالا آمده بود دوباره از سیدمن دستور گرفت تا قیمت گندم را هم بپرسد. سیدمن پس از جوزف خواست تا این کار را انجام دهد. جوزف رفت و پس از بازگشت به سیدمن گفت: قربان راننده به شهر «برد» می‌رود، صبح راه افتاده و امیدوار است تا شب به آنجا برسد، حدود ۱۲۰ کیلو گندم دارد و هر کیلو گندم ۷۵ سنت است. درضمن گندم امسال خوب و پر محصول بود. جوزف ادامه داد: آیا کافی است آقای سیدمن؟ جان بلافاصله از جا بلند شد و گفت: فهمیدم آقای سیدمن. جوزف برای انجام کارهایش فکر می‌کند، اما من نه.

مترجم: آرش میری خانی

منبع: ummah.com