یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

طرح یك نظام اخلاقی زنانه


طرح یك نظام اخلاقی زنانه

نویسنده معتقد است كه نباید چنین تصور كرد كه زنان «به طور طبیعی» حامی اولویت های اخلاقی هستند كه كاملاً با اولویت های مردان متفاوت است اما از طرف دیگر نباید از نظر دور داشت كه جنسیت تنها عامل مؤثر در شكل دهی تجربیات افراد نیست و عواملی چون نژاد و طبقه نیز تأثیراتی مشابه دارند با این حال, جین گرایمشاو, تجربیات زنانه را منبع مهمی برای نقد حوزه های تحت سلطه مردان می داند

آیا فضیلت اخلاقی در مورد زنان و مردان، معنایی یكسان دارد؟ دراین مورد پاسخ‌ها متفاوت است. كسانی چون روسو معتقدند اموری كه برای زنان فضیلت است، برای مردان رذیلت محسوب می‌شود. دیگرانی چون مری ولستون كرافت به این باورند كه چنین دیدی تضعیف كننده شأن زن به عنوان یك انسان است.

گرچه بعضی از معتقدان وجود تفاوت اخلاقی در میان زنان و مردان، تفاوت‌های زنانه را در قالب كمبود مطرح كرده‌اند، اما طرفداری از این نظریه در میان متفكران زنانه‌نگر نیز به چشم می‌خورد. مری دیلی بر مبنای اصول «ذات‌گرایانه» بسیاری از صورت‌های رذایل را با ماهیت «مرد بودن» مرتبط می‌بیند. منتقدان ذات‌گرایی تفاوت‌ها را ناشی از تفاوت حوزه‌های فعالیت زنانه می‌دانند و معتقدند فعالیت‌های خاص، ارزش‌های اخلاقی خاصی بوجود می‌آورند.

نویسنده مقاله حاضر، با افراط در هر دو جهت مخالف است. وی معتقد است كه نباید چنین تصور كرد كه زنان «به طور طبیعی» حامی اولویت‌های اخلاقی هستند كه كاملاً با اولویت‌های مردان متفاوت است. اما از طرف دیگر نباید از نظر دور داشت كه جنسیت تنها عامل مؤثر در شكل دهی تجربیات افراد نیست و عواملی چون نژاد و طبقه نیز تأثیراتی مشابه دارند. با این حال، جین گرایمشاو، تجربیات زنانه را منبع مهمی برای نقد حوزه‌های تحت سلطه مردان می‌داند.

پرسش‌های مربوط به جنسیت به هیچ وجه در فلسفه‌ی اخلاق قرن حاضر، نقش محوری نداشته‌اند. اما این اندیشه كه ارزش‌ها به نحوی جنسیت مدار بوده، معیارها و ملاك‌های اخلاقی زنان و مردان متفاوت است در تفكر اخلاقی بسیاری از فیلسوفان بزرگ، جنبه‌ی محوری داشته است. نقطه‌ی آغاز مفاهیمی چون «اخلاق زنانه»، «طبیعت زنانه» و به خصوص صورت‌های زنانه‌ی فضایل را تا قرن هجدهم می‌توان پی‌گیری كرد. مفاهیمی كه تا حد زیادی پایه‌گذار اصلی تفكر زنانه‌نگر در حیطه‌ی اخلاق بوده‌اند. قرن هجدهم شاهد ظهور توجهاتی بود كه جوامع در حال صنعتی شدن نسبت به پرسش‌های مربوط به زنانگی و خودآگاهی زنانه، نشان می‌دادند. پرسش‌هایی كه با تغییرات به وجود آمده در موقعیت اجتماعی زنان، ارتباطی وثیق داشت. در روندی رو به گسترش، دیگر خانه، محل كار زنان طبقه‌ی متوسط نبود برای یك زن تنها راه كسب امنیت (از نوعی خاص) ازدواجی بود كه در آن از لحاظ اقتصادی كاملاً وابسته باشد. آینده‌ی زنان ازدواج نكرده، حقیقتاً یأس‌آور بود. گرچه وابستگی زنان به مردان در مناسبات عملی و مادی رو به افزایش بود، اما در عین حال قرن هجدهم شاهد آغاز نگرش آرمانی به زندگی خانوادگی و وضعیت تأهل بود، نگرشی كه در طول قرن نوزدهم نیز همچنان مؤثر باقی‌ماند. پنداره‌ی عاطفی از مادر و همسر مطیع اما فضیلت‌مدار و آرمانی، كه فضائل صرفاً زنانه‌اش قلمرو «شخصی »، زندگی خانوادگی را تعیین كرده، مستحكم می‌سازد، در حال استیلا بر حیطه وسیعی از تفكر قرن هجدهم و نوزدهم بود.

به طور مثال در فلسفه روسو این تفكر كه فضیلت، جنسیت مدار است جنبه‌ی محوری دارد. روسو در كتاب امیل بیان می‌كند كه ویژگی‌هایی كه برای مردان رذیلت هستند، در مورد زنان، فضیلت محسوب می‌شوند. گزارش روسو از فضایل زنانه ارتباط وثیقی با دید آرمانی او نسبت به خانواده‌ی روستایی و ساده بودن زندگی دارد، عناصری كه به تنهایی می‌تواند با شرارت‌های شهر مقابله كند. او معتقد است كه زنان تنها از طریق همسر یا مادر بودن می‌توانند فضیلت‌مند گردند. اما شرافت آنها علاوه بر این مبتنی بر تعلق و انقیاد آنان نسبت به ازدواج است: به نظر روسو، مستقل بودن یا تعقیب اهدافی كه به سود خانواده نباشد، برای یك زن به معنای از دست دادن صفاتی است كه او را گرامی و مطلوب می‌سازد.

تمام آنچه گفته شد نظر روسو در مورد فضیلت «جنسیت‌مدار» بود. برداشتی كه مری ولستون كرافت در كتاب خود با عنوان اثبات حقوق زنان مورد حمله قرار داده است. وی معتقد است، فضیلت باید در مورد زنان و مردان معنایی یكسان داشته باشد، او صورت‌های خاص «زنانگی » را كه باید مطلوب زنان باشند مورد نقد شدید قرار داده آنها را تضعیف كننده‌ی قدرت و شأن زنان به عنوان انسان می‌داند. از عصر ولستون كرافت، همیشه شاخه‌ی مهمی از تفكر زنانه‌‌نگر وجود داشته كه اندیشه‌ی وجود فضایل مخصوص زنان را به دیده‌ی تردید نگریسته یا به طور كلی انكار كرده است. برای این تردید دلایل بسیار خوبی وجود دارد. آرمانی ساختن فضایل زنانه كه شاید در آثار بسیاری از نویسندگان مرد عصر ویكتوریا در قرن نوزدهم و از جمله راسكین به اوج خود رسید، غالباً مبتنی بر مطیع بودن زنان است. «فضایلی » كه در نظر آنان باید مطلوب زنان باشند نیز غالباً این مطیع بودن را منعكس می‌سازد. نمونه‌ی بر جسته‌ای از این فضایل، فضیلت از خودگذشتگی است كه توسط بسیاری از نویسندگان بزرگ عصر ویكتوریا مورد تأكید قرار گرفته است.

تردید در مفهوم «فضیلت زنانه» مبتنی بر مبانی مستحكمی است، با این وجود، بسیاری از زنان قرن نوزدهم از جمله تعداد زیادی كه به مسئله‌ی آزادی زنان علاقه‌مند بودند، مجذوب این اندیشه باقی مانده‌اند و نه تنها بر این باورند كه ارزش‌های خاص زنان وجود دارد بلكه در مواردی معتقدند كه زنان از لحاظ اخلاقی بر مردان برتری دارند و می‌توان جامعه را تحت تأثیر زنان، دچار دگرگونی كرد. ظاهراً آن‌چه بسیاری از زنان تصور می‌كردند، وسعت بخشیدن به جامعه «ارزش‌های زنانه» مربوط به حوزه‌ی شخصی خانه و خانواده بود. اما آن‌ها بر خلاف بیشتر نویسندگان مرد، مفهوم ارزش‌های زنانه را دلیلی برای ورود زنان به حوزه‌ی «عمومی » می‌دانستند نه دلیلی برای محدود ماندن آنها در قلمرو «شخصی». در شرایطی كه در آن دست‌یابی به هرگونه استقلال زنانه به شدت مشكل بود، به آسانی می‌توان فهمید كه چرا نظریاتی كه به دنبال ارزش‌گذاری مجدد و استحكام‌بخشی به قوت‌ها و ارزش‌های «زنانه » سنتی بودند، چنین جذابیتی داشتند.

مسلماً موقعیت تفكر زنانه‌نگر در عصر حاضر، بسیار متفاوت است. بیشتر موانع صوری برای ورود زنان به حوزه‌های غیر خانگی از بین رفته است و انتقاد از محدود ساختن زنان به نقش خانگی یا حوزه‌ی «خصوصی» موضوع ثابت آثار زنانه‌نگر در اواخر قرن بیستم بوده است. با این وجود، طرح «یك نظام اخلاقی زنانه» در تفكر زنانه‌نگر با اهمیت باقی مانده است. تلاش‌هایی صورت گرفته تا علاقه‌ی باقی مانده به زنانه‌نگری مبنای اندیشه‌ی «اخلاق زنانه» قرار گیرد. كه شاید مهمترین آنها توجه به حوزه‌های فعالیتی همچون جنگ، سیاست و سلطه‌ی اقتصادی سرمایه‌داری باشد كه تا حد زیادی تحت نفوذ مردان بوده، تأثیرات فجیع و مخربی بر زندگی انسان و كره زمین داشته‌اند.

این نظریه كه حداقل بخشی از ماهیت غالباً مخرب این امور ناشی از این واقعیت است كه آنها تحت نفوذ مردان هستند، نظر جدیدی نیست و در بسیاری استدلالات مربوط به حق رأی زنان در آغاز قرن بیستم عمومیت داشته است. این نظریه در برخی تفكرات زنانه‌نگر معاصر، به دیدگاهی ملحق شده كه بسیاری از صورت‌های تجاوز و تخریب را با ماهیت «مرد بودن » و روح مردانه شدیداً مرتبط می‌بیند.

چنین باورهایی درباره‌ی ماهیت مردانگی و ماهیت مخرب حوزه‌های فعالیت مردانه در مواردی با باورهای «ذات‌گرایانه » درباره‌ی طبیعت مردانه و زنانه گره خورده است. مثلاً مری‌ دیلی در بسیاری از آثار تأثیرگذار خود مایل است كه تمام صدمات وارد بر زندگی انسان و كره زمین را نتیجه‌ی دو عامل غیرقابل تفكیك بداند: تغییر ناپذیری ماهیت روح مردانه و شیوه‌هایی كه زنان خود را تحت «استعمار » سلطه و خشونت مردانه درآورده‌اند. آن‌چه در كتاب دیلی، با این آشفتگی در تقابل قرار می‌گیرد، پنداره‌ی روح زنانه‌ای تحریف نشده است كه همانند ققنوس از خاكستر فرهنگ تحت نفوذ مردان برمی‌خیزد و جهان را نجات می‌بخشد. گرچه تمامی تقریرهای ذات‌گرایی همانند تقریر دیلی تا این حد افراطی و تند نیستند: اما (به طور مثال در میان حامیان جنبش صلح)، باور به این كه زنان «ذاتاً» پرخاشجویی كمتری داشته ملایم‌تر، حمایتگرتر و یاری‌بخش‌تر از مردان هستند، چندان كمیاب نیست.

در صورتی‌ كه «ماهیت » مردانه و زنانه را امری ثابت و تغییر ناپذیر ندانسته، برعكس آن را دارای ساختار اجتماعی و تاریخی بدانیم، مسلماً نظریات ذات‌گرایانه درباره‌ی طبیعت زنانه و مردانه مشكل‌آفرین می‌شوند. بسیاری از متفكران زنانه‌نگر هر صورتی از ذات‌گرایی را انكار كرده‌اند. انكار نظریه‌ای كه هرگونه تفاوت میان ارزش‌ها و اولویت‌های مردانه و زنانه را به «ذات» مردانه و زنانه منتسب می‌داند، موجب طرح این پرسش می‌شود كه آیا مفهوم «اخلاق زنانه» را می‌توان با پرهیز از پیش‌فرض‌های ذات‌گرایانه، توضیح داد. تلاشی كه برای این كار صورت گرفته به دومین رویكرد عمده‌ی تفكر زنانه‌نگر مربوط است. این رویكرد را می‌توان چنین توضیح داد: همیشه زنان به خودی خود حقیر شده و زیر دست بوده‌اند (دائماً، حتی در حین‌ وجود نگرش آرمانی). اما این حقارت صرفاً منحصر به خود زنان یعنی ذات، توانایی‌ها و یژگی‌های آنان نبوده است. «حوزه‌های » فعالیتی كه زنان معمولاً با آن مرتبط بوده‌اند نیز در عین‌ اینكه مجدداً و به نحوی متناقض مورد نگرش آرمانی بوده‌اند، تحقیر شده‌اند ؛ و این‌چنین خانه، خانواده‌، فضایل خانوادگی و نقش زنان در مراقبت جسمی و عاطفی از دیگران دائماً مورد تمجید فراوان قرار گرفته، به عنوان بنیان زندگی اجتماعی مطرح شده است. اما در عین‌حال عموماً این امور را «پس‌زمینه » حوزه‌های عملكرد مردانه‌ای می‌دانند كه «مهم »تر هستند و معتقدند هیچ مرد دارای عزت نفسی خود را به این امور محدود نمی‌سازد. علاوه براین همیشه چنین بوده است كه اگر ارزش‌های تولیدی با ارزش‌ها و اولویت‌های حوزه‌ای دیگر تعارض یابند جایگاه دوم را آن خود سازند.

دومین نوع رویكرد به مفهوم «اخلاق زنانه»، علاوه برآنكه ناشی از نقد ذات‌گرایی است نتیجه‌ی تلاش برای فهم این پرسش است كه آیا می‌توان با بررسی حوزه‌هایی از زندگی و فعالیت كه به نحوی برجسته، زنانه تلقی شده‌اند، رویكرد دیگری در قبال شبهات مربوط به استدلال و اولویت‌های اخلاقی اتخاذ كنیم. دو مورد را باید به‌طور خاص در نظر داشت. اول آن‌كه در نحوه‌ی تفكر یا استدلال درباره‌ی موضوعات اخلاقی حقیقتاً‌ تفاوت‌های عام یا خاصی میان زنان و مردان وجود دارد. البته این نظریه جدید نیست و اگرچه معمولاً این تفاوت در مورد زنان، در قالب كمبود مطرح شده، گفته می‌شود زنان قادر به تعقل نبوده نمی‌توانند بر مبنای اصول عمل كنند یا اینكه عاطفی ، احساسی ، دارای گرایش بسیار به امور شخصی و ... هستند، اما شاید بهتر باشد كه ما وجود تفاوت را بدون مربوط دانستن با كمبود بپذیریم. علاوه بر این شاید بررسی استدلال اخلاقی زنانه بتواند در مورد مسائل مربوط به صورت‌های استدلال مردانه‌ای كه عادی می‌دانیم، روشنگر باشد.

دومین نكته‌ی مهم را می‌توان چنین خلاصه كرد: از این فرض آغاز می‌كنیم كه هر فعالیت اجتماعی خاص، در مورد اینكه چه چیزی «خوب » یا به طور خاص ارزشمند است و همین‌طور این‌كه چه چیز «فضیلت » محسوب می‌شود، بصیرتی خاص ایجاد كرده، مسائل و اولویتهای خودش را مطرح می‌كند. بنابراین شاید فعالیت‌های اجتماعی زنانه بخصوص فعالیت‌های مربوط به مادری و مراقبت از دیگران كه آنها را به نحو سنتی زنانه می‌دانیم بتوانند اولویت‌ها و تصورات اخلاقی درباره‌ی «فضیلت» مطرح كنند، اولویت‌هایی كه نه تنها نباید بی‌ارزش تلقی شود بلكه شاید بتواند ارزش‌ها و اولویت‌های مخرب‌ حوزه‌های فعالیت تحت نفوذ مردان را اصلاح كند.

كارول گیلی‌گان در اثر تأثیرگذار خود با عنوان به بیانی دیگر: نظریه روانشناختی و پیشرفت زنان (۱۹۸۲)، سخن كسانی كه نوع استدلال زنان با مردان را در حیطه‌ی موضوعات اخلاقی متفاوت می‌دانند، صادق می‌داند اما معتقد است آن‌چه نادرست است مسلم فرض كردن حقارت یا نقص استدلال اخلاقی زنانه است. گیلی‌گان كتاب خود را با بررسی اثر لارنس كولبرگ در موضوع شكوفایی اخلاقی كودكان آغاز می‌كند. هدف تلاش كولبرگ تعیین «مراحل » رشد اخلاقی بود. مراحلی كه می‌توان آنها را به‌وسیله بررسی پاسخ‌های كودكان به پرسش‌های مربوط به كیفیت حل و فصل یك محظور اخلاقی تحلیل نمود. در واقع كولبرگ می‌خواهد بگوید كه «بالاترین » مرحله، یعنی مرحله‌ای كه در آن چارچوب استدلالی به كار رفته، دقیقاً اخلاقی است، مرحله‌ای است كه فرد، تعارض‌های اخلاقی را با توسل به قواعد و اصول حل می‌كند، نوعی تصمیم‌گیری منطقی درباره‌ی اولویت‌ها در پرتو پذیرش قبلی آن قواعد و اصول.

منبع:ماهنامه زمانه ، شماره ۱۸

نویسنده: جین گرایمشاو


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.