سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
مجله ویستا

آنها از یکدیگر جدا می شوند


آنها از یکدیگر جدا می شوند

عبارت «تا مرگ ما را از هم جدا کند» گلوی بسیاری از زوج های امریکایی را به دلیل تزویر و دورویی می فشارد با اینکه ممکن است توجه و مراقبت روزانه از ازدواج ناشی شود, واقعیت شرایط کنونی چیز دیگری است

● طلاق و نهاد خانواده در امریکا

عبارت «تا مرگ ما را از هم جدا کند» گلوی بسیاری از زوج های امریکایی را به دلیل تزویر و دورویی می فشارد. با اینکه ممکن است توجه و مراقبت روزانه از ازدواج ناشی شود، واقعیت شرایط کنونی چیز دیگری است. تقریباً ۵۰ درصد زوج ها از هم جدا می شوند، جا دارد در این زمینه نظری به اطلاعات موجود بیندازیم. برای ارزیابی آمار طلاق راه های گوناگون وجود دارد؛ راه اول استفاده از آمار ناخالص است که برای ما اطلاعاتی در مورد تعداد طلاق ها در هر هزار نفر از جمعیت موجود فراهم می کند.

اگرچه این آمار سرانه میزان طلاق را نشان می دهد اما به دلیل اینکه تمام افراد جامعه ازدواج نکرده اند چندان دقیق نیست. راه دوم استفاده از آمار خالص طلاق است که اطلاعاتی مشابه آمار خام اما براساس تعداد مطلقه ها در هر هزار نفر زن ازدواج کرده بالای ۱۵ سال را ارائه می کند. در راه سوم به سادگی می توانیم تعداد سندهای ازدواج و حکم های طلاق را طی مدت زمان مشخص ارزیابی کنیم و بالاخره راه چهارم که می توانیم نمونه هایی از زوج ها را برای مدت زمان طولانی تحت نظر بگیریم تا بفهمیم چند درصد پیوندها به طلاق منجر می شود. روشن است هر یک از روش های فوق ارزیابی و اعتبار خاص خود را دارد. ما سعی خواهیم کرد در این مقاله اطلاعات متنوعی درباره طلاق ارائه دهیم.

ازدواج به عنوان یک فعالیت بسیار ارجمند و مردم پسند در امریکا به حیات خود ادامه می دهد. آمار جاری نشان داده است که ۹۶ تا ۹۷ درصد جمعیت بزرگسال امریکا در مقطعی از دوران زندگی ازدواج می کنند (کاتر و کلیک ۱۹۷۶. کلیک و نورتون ۱۹۷۳) بنابراین شگفت انگیز نیست که آمار ازدواج در طول ۱۵ سال گذشته تغییر نکرده، در حقیقت بیش از یک قرن است که آمار ناخالص ازدواج از نسبت ۱۰ در ۱۰۰ تکان نخورده است.

اما متاسفانه طلاق وضعیت مشابهی نداشته. اطلاعات جاری نشان می دهد آمار طلاق در زمان ما از هر زمان دیگر افزون تر است. در حال حاضر ایالات متحده بالاترین درصد طلاق در جهان را دارد.

همان گونه که از اعداد برآورد می شود فراوانی طلاق طی ۲۰ سال گذشته افزایش یافته است، در دهه ۱۹۲۰ از هر هفت ازدواج یکی به طلاق ختم شده و در ۱۹۵۰ این نسبت به یک در ۵ افزایش پیدا کرده و بالاخره در سال ۱۹۸۰ از هر ۲ ازدواج یکی به طلاق منجر شده است. تنها کار مورد نیاز برای نشان دادن سرعت رشد طلاق دستیابی به اطلاعات مرکز آمار بهداشت ملی است. برای مثال در ۱۹۱۲ نرخ ناخالص طلاق یک در هزار، در ۱۹۴۰ به دو در هزار و در ۱۹۶۹ به ۳ در هزار و در ۱۹۷۲ به ۴ در هزار افزایش یافت.

۴ سال بعد در ۱۹۷۶ آمار طلاق باز هم افزایش یافت و به ۵ در هزار صعود کرد. افزایش میزان طلاق در طول ۷ سال یعنی از ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۶ معادل افزایش آن در ۵۷ سال قبل از آن یعنی از ۱۹۱۲ تا ۱۹۶۹ بوده است. در مجموع براساس آمار خالص، میزان طلاق در ۱۵ سال گذشته به بیش از ۲ برابر افزایش یافته (در ۱۹۶۵ ، ۶/۱۰ در هزار و در ۱۹۸۰ ، ۶/۲۲ در هزار). ۲۵ درصد از زوج هایی که در ۱۹۵۰ ازدواج کردند بعد از ۲۵ سال زندگی مشترک از هم جدا شدند و ۲۵ درصد از آنهایی که در ۱۹۵۲ به هم پیوستند در طی ۲۰ سال و ۲۵ درصد از ازدواج هایی که در ۱۹۶۵ صورت گرفت در طی ۱۰ سال به متارکه ختم شد و بالاخره امروز همان میزان در طی ۳ سال از هم جدا می شوند (۱۹۸۰) با اینکه بعضی از کسانی که برای بار دوم به ازدواج مبادرت می ورزند آنچنان احساس خوشبختی می کنند که انگار اولین بار است که با کسی پیوند زناشویی می بندند (کلن، وی ود ۱۹۷۷. ون کاتن ۱۹۸۰) متاسفانه شواهد نشان می دهد که ۶۰ درصد از ازدواج های دوم نیز به همان سرنوشت ختم می شود (کلیک ۱۹۸۴).

معمولاً طول زندگی مشترک افرادی که دوباره طلاق می گیرند ۵ سال بوده و علت آن با علت ازدواج اول متفاوت شناخته شده است. در هر دو مورد عوامل فراگیر و متنوعی بر طلاق های ذی ربط تاثیر می گذارد.

● عوامل موثر در طلاق

پاسخ به این سوال که چه خطایی در ازدواج افراد صورت می گیرد؟ کار ساده یی نیست. در عمل به هنگام قضاوت با عوامل متنوعی برخورد می کنیم که ممکن است بر تصمیم زوج ها برای جدایی یا احتمالاً طلاق تاثیر گذارند. این عوامل به شرح زیر است

▪ عوامل اجتماعی

ما در دوران تحولات برق آسا زندگی می کنیم وقایع آنچنان با سرعت رخ می دهند که حتی متخصصین دریافته اند که نمی توانند خود را در زمینه مطالعات تخصصی با پیشرفت روزافزون تطبیق دهند.

از طرف دیگر پیچیدگی ها و غیرانسانی بودن جوامع در مقیاس وسیع، انسان ها را به سوی از خودبیگانگی و انزوا و عدم اعتماد سوق می دهد و در عرصه همین تحولات برق آسا است که ارزش ها، باورها و سنت ها از هر طرف مورد تهدید واقع شده و زیر سوال قرار می گیرند و این مساله بیش از هر حوزه دیگر در روابط خانوادگی و زناشویی مشاهده می شود.

دیگر مردم خواستار شکل سنتی ازدواج نیستند. از دهه ۱۹۶۰ به بعد شاهد ظهور اشکال دیگری از زندگی بوده ایم. به نظر می رسد مردم نه به دلیل رضایت بخش نبودن بلکه به دلیل جذابیت اشکال جدیدی که تاکنون وجود نداشته، شیوه سنتی برای ازدواج را انتخاب نمی کنند.

همگام با رشد مساوات طلبی در جامعه، روابط و نقش جنسی در ازدواج دگرگون می شود. ازدواج به همان سادگی گذشته نیست زیرا که مفاهیم به همان سادگی گذشته نیستند. در ازدواج سنتی هر کسی جایگاه خاص خود را می دانست.

شوهر مسوول اداره و تامین مالی و زن مسوول نگهداری از خانه و بچه داری بود. دیگر شرایط تغییر کرده است. اکنون وظایف و مسوولیت ها به شکل غیرمتعارف تقسیم شده اند. نتیجه این تحولات کاملاً واضح است. وقتی نیازها و اهداف فردی ارضا نشده و ناکام باقی ماند زوج ها از خود می پرسند «چرا وقتی بیش از آنچه می گیرم می دهم باید پایبند باشم؟» بخش اعظم ازدواج ها در جهان امروز شامل زوج های شاغل است.

زن و شوهر در بیرون خانه کار کرده و در جایگاه معین خود انجام وظیفه می کنند. تاثیر منفی این رشد و توسعه بسیار مهم است. امکان دارد زوج ها در جهت های مختلف کشیده شوند و مجبور به دنبال کردن اهداف متفاوتی باشند. اوقات دیدار محدودتر، مشغله ها و فشارهای عصبی افزون تر و در طول زمان فاصله انسان ها بیشتر می شود و هر روز جسماً و روحاً از یکدیگر دورتر می شوند.

مدت زیادی از آن زمان که طلاق را ننگ آور می دانستند نمی گذرد، حالا ورق برگشته است طلاق نه تنها یک ننگ خانوادگی به شمار نمی رود بلکه جایگاهی عمومی یافته است. طلاق نه به عنوان منطقی ترین بلکه تنها راه حل منطقی مشکلات مطرح می شود، بعضی ها می پرسند آیا حرکت نسل ما به سوی طلاق با سرعت است یا ادواری یا تلافی جویانه؟ چندی نمی گذرد که تائید اخلاقی، مذهبی، اقتصادی و اجتماعی نقش خود را از دست داده است. طلاق در جامعه، امری شایع و در دسترس است و به قول مردی که در جلسه زوج درمانی شرکت کرده بود، ما هم مثل هر کس دیگری طلاق می گیریم.

و بالاخره باید از عوامل اجتماعی اولیه که به صورت کدهای قانونی در طول ۱۵ سال گذشته تاثیرات چندی بر میزان طلاق داشته نام برد که از مهم ترین آنها می توان به حرکت برای رفع محدودیت های اجتماعی - فرهنگی برای طلاق اشاره کرد. در سال ۱۹۷۰ کالیفرنیا احساس گناه را از طلاق زدود و به دنبال آن عدم تفاهم ها به سرعت به سوی متارکه و طلاق پیش رفت.

این قانون نقطه عطفی در شیوع و گسترش طلاق بود. تا سال ۱۹۸۴ تنها ۲ ایالت (ایلینویز و داکوتای جنوبی) قانون آزادی طلاق را تصویب نکرده بودند. در حقیقت آنچه باعث فراگیر شدن نابهنگام این قانون شد شیوع ازدواج غیرشرعی، سوء استفاده روحی و جسمی زوج ها و بی وفایی بود، اگر چه با وجود تصویب چنین قوانینی موارد ذکر شده به حیات خود ادامه دادند، اما قانون آزادی طلاق، پذیرش اجتماعی مشکلات زناشویی را بیشتر کرد.

▪ عوامل فردی

واضح است که عوامل فردی در برانگیختن نارضایتی نقش موثری برعهده دارند. همانطور که قبلاً اشاره شد اشتباهات و انتظارات غیرواقعی در ازدواج از نمونه های اولیه این عوامل فردی به شمار می روند. جامعه به رشد خود ادامه می دهد و پرده اوهام آرام آرام از روی مفهوم ازدواج برداشته می شود، اما افراد هنوز خود را با ایده آل های رمانتیکی سرگرم کرده و دست به تخیل بافی درباره انتظارات شان می زنند. در خلال زوج درمانی شاهد لیست بی پایانی از این دست انتظارات بوده ایم، در اینجا به چند نمونه از انتظارات بی اساس که از دیگر انتظارات بیشتر شایع است و می توان آنها را دوازده انتظار مرگ آفرین برای ازدواج دانست اشاره کرد.

۱) عشق ما (رمانس و هیجان) با گذر زمان کمرنگ نمی شود.

۲) همسرم باید بتواند فکر، احساس و احتیاجات مرا پیش بینی کند.

فیلیپ. اچ. برنستاین

مارکی. تی. برنستاین

ترجمه؛ بابک پاکزاد

منبع؛ Marital Terapy


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.