شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
۳ دیپلماسی جریان شناسی نخبـگان هسته ای
«قواعد دیپلماسی برای حفظ موازنه قوا در جهانی صورت گرفته است که امریکا بر آن سیطره دارد و بنابراین، تنها امریکاست که اجازه دارد تا قوانین این بازی را رعایت نکند. دیگران موظف هستند که نه تنها تسلیم این بازی بین المللی شوند، بلکه اصلاً به روی مبارک خویش نیز نیاورند که این فقط یک بازی است. انقلاب اسلامی، چه بخواهیم و چه نخواهند، ما را از این بازی بین المللی بیرون کشیده است... و اما تا کجا باید به این قواعد گردن نهاد؟ شرط زنده ماندن در این جهان آن است که «عاقلانه» رفتار کنی و عقل نیز تعریف خاص خویش را دارد: عقل یعنی تسلیم و «عاقل» کسی است که به وضع موجود گردن بگذارد و از خلاف آمد عادت، اجتناب ورزد؛ هر چند همچون مردمان بوسنیاهرزگوین غریبانه و مظلومانه در چنگال شقیترین اشقیای تاریخ گرفتار آمده باشد. و اما نقطه قدرت شیطان همواره نقطه ضعف او نیز هست. وقتی دشمن از قواعد بازی بین المللی دیپلماسی عدول میکند، بهترین شرایط فراهم خواهد شد که ما نیز در برابر قواعد بازی عصیان کنیم.»
● ارتش متحد اسلامی
این جملات متعلق به آغاز دهه نود میلادی است؛ وقتی که هنوز امریکا تنها قطب قدرت جهان بود. اما اکنون زمانه دیگریست و «شیطان بزرگ» در سراشیب زوال است. هر اندازه که برآمدن دولت «دادگری» در ایران، به نحو شگرفی با ایجاد تحولاتی همسو در عرصه بین المللی همزمان بود؛ سیاستهای تنشزدایانه، تسالمجویانه و گفتگوگرایانه دولت «نوسازی سیاسی»، با تنشزایی، نظامیگری و محاصره ایران همزمان شد؛ تا آنجا که عمده تصمیمگیران هستهای به آنچه بعدها رهبر انقلاب، «عقب نشینی» خواند، تن دادند. از نشانههای روشن همسویی فعل و انفعالات جهانی با سمت و سوی انتخاب مردم ایران در سال ۸۴، برآمدن دولتهای ضدامریکایی و ضدامپریالیستی در امریکای لاتین، پیروزیهای اسلامگرایان نزدیک به ایران در کشورهای اسلامی از جمله فلسطین، لبنان، مصر، پاکستان، ترکیه و مانند آن، انزوای فزاینده اسرائیل، تسریع افول امریکا به مثابه قطب جهانی، افول شیوخ عرب و مانند آن، بود.
پس از آنکه دولتِ «بازسازی اقتصادی» تشخیص داد که باید در عدم رابطه ایران با شیوخ سعودی تجدید نظر کند، مجال بیشتری برای حرکت آیندگان باز شد. اما هرچه دولت نوسازی بیشتر از گفتگوی تمدنها و دموکراسیخواهی دم زد، دنیا هم بیشتر تمایل یافت تا دسته دسته نظامیان غرب را با کولههایی انباشته از سوغات «جهانی سازیِ دستوری» روانه مرزهای ایران کند و بلافاصله مطالبات هستهایش را به قصد تعرض به ایران، طرح نماید. اما وقتی دولت دادگری، دنیای بیاسرائیل را فریاد زد، توانست که به محبوبیتی دوچندان در میان ملتهای مسلمان و حتی مردم مغرب زمین دست یابد، حیاط خلوت امریکا در جنوب قارهاش را تصاحب نماید، سپس باور «ام القرایی» ایران در نهضت مقاومت جهانی را دوباره احیا کند و آنگاه، تعلیق کنندگان را معلق سازد و تهدیدکنندگانی همچون امریکا را ناچار از حضور در ژنو کند و شیطان بزرگ را به اسارت استقامت خویش درآورد.
امروز رویکرد مدارا یا ادغام در محیط بین الملل به رویکرد موازنهسازی تبدیل شده است و دیگر استقلال و حاکمیت ملی در پای حاکمیت نظام بینالملل فدا نمیشود. اما فارغ از نشیب و فراز دگرگونیهای داخلی و خارجی در همه این سالهای دهه سوم انقلاب، به نظر میرسد نخبگان سیاسی ایران مجموعاً با سه طرز تلقی و نتیجتاً در سه جریان موثر، سیاست کلان و «استراتژی» حرکت نظام را طرح نمودند. در این میان در «سیاست خارجی» نحوه تعامل با نظام جهانی خصوصاً در ماجرای هستهای شدن کشور و در «سیاست داخلی» نحوه رشد کشور در تعامل با مردم در نظر بود. هر چه از آغاز دهه سوم رو به پایان حرکت نمودیم، غرب به افزایش مستمر فشار به ایران متمایل شد. اینگونه بود که در تعیین راهبرد کلان کشور، سهم سیاست خارجی بر سیاست داخلی چربید. در طی دهه سوم، سه نگاه به منصه رقابت آمد و حول پرونده هستهای سامان یافت. در این میان اگرچه پرونده هستهای مسئله ای «ملی» و نه جناحی است اما از آنجا که رهبر انقلاب همواره در سیره عملی خویش، مجال تصمیم گیری را به دولتها و نهادهایی چون شورایعالی امنیت ملی بخشیدهاند، در مجموع تغییرات مدیریتی گسترده در پرونده هستهای موجب شد تا همه نگاهها و گروهها در مجال تصمیم، ضمن احصاء مؤثرترین دخیلها، قوت سیاست شان را به نمایش بگذارند و امکان قضاوت دقیقتر نسبت به خودشان را نیز فراهم آورند.
۱) دیپلماسی تسلیم:
پذیرش مبانی نظام بین الملل، معارضه این جریان با نظام جهانی را به یک معارضه منفعت جویانه فرومیکاهد و وجهه مبارزه ایدئولوژیک با نظام جهانی را از میان میبرد. گروهی که در عقبه نظری از برخی اساتید دانشگاهی دارای رویکردی رئالیستی بهره میجوید، چنین استدلال میکند که دموکراتیک سازی داخلی به پیروزی در بدست آوردن حقوق و امتیازات دیپلماتیک کمک میکند. مقبولیت ملی، مشروعیت بین المللی را افزایش میدهد. ضمناً اجماع ملی در اثر مقبولیت ملی، هزینه برخورد با ایران را در نگاه غرب افزایش میدهد. اجماع ملی از طریق ساختارهای لیبرال دموکراسی در ایران مانند جنبش دانشجویی، احزاب، مطبوعات و انجمنها را بهترین راه میداند؛ هرچند هیچ گاه حرکتی از سوی این گروه ها که بتواند به عنوان اهرم کسب امتیاز از طرف خارجی به کار گرفته شود، دریافت نکرده است. از این جهت گاه حرکت گروههای مخالف دانشجویی به داد این دیپلماسی رسید. (مانند تجمع بسیج دانشجویی در برابر سعدآباد؛ سال ۱۳۸۲؛ محل مذاکره با ۳ وزیر امور خارجه اروپایی) اصل را بر اعتمادسازی قرار داده و معتقد است تعلیق فعالیت هستهای منجر به جلب اعتماد غربی ها می شود.
برخیشان اعتقاد به صدور انقلاب را و اینکه چشم امید مستضعفین جهان به ماست، اکنون دیگر یک «جهل انقلابی» مینامند. در میان اینان علاوه بر سیاست ورزان حرفهای، از روحانیون تا نظامیان ارشد سابق حاضرند؛ برخی احزاب دولتساخته و سیاستمدارن جوانترشان با مشاهده فشار غرب حتی رسماً اعلام داشتهاند که ما نیازی به انرژی هستهای نداریم. این نگاه به نظام جهانی چندان خرده نمیگیرد و گویا آن را عادلانه میداند. اما چون ساختار نظام بینالملل با فرهنگ سازی، هنجارهایش را برای همه بازیگرانش تجویز نموده، این نگاه هم دچار نوعی جامعه پذیری نسبت به نظام جهانی میشود. اینکه امریکا و اسرائیل قاعده بازی بینالمللی را رعایت نمیکنند را با نگاهی رئالیستی تحلیل میکند و با بحث منابع قدرت توجیه میکند یا حتی قابل توجیه میداند. بیشتر در پی اصلاح مسائلی مانند حقوق بشر برای رفع فشار خارجی به ایران است. پس به عنوان یک راه حل، کراراً پیماننامههای بین المللی را امضا کرده و تعهدات جدیدی برای ایران تولید نمود. در این میان علاوه بر حالت روانی خودباختگی، گاه عدول از نگاه اسلامی به حقوق بشر و پذیرش بنیادین اعلامیه حقوق بشر مؤثر بوده است. اولی در میان عملگرایان بی مبنا و دومی در میان نظریه پردازان غرب زده دیده میشود.
پذیرش پیمانهایی سیاسی مانند پروتکل الحاقی و پیمانهای فرهنگی مانند کنوانسیون رفع تبعیض از حقوق زنان مورد تایید این گروه است. شدت رفتار اعتمادسازانه و ادغامگرایانهی این جریان به نحوی بود که گاه برخی منتقدان، از این حالت به خودکشی از ترس مرگ تعبیر نمودند. این جریان از سوی ساخت صوری بین المللی (قوانین و سازمانهای بینالمللی) با استقبال مواجه میشود و سالی را در جهان به نام خویش ثبت میکند اما از سوی ساخت واقعی قدرت در نظام جهانی یعنی استکبار امریکایی، حتی از راه میلیتاریسم به تسلیمطلبی بیشتر فراخوانده میشود. البته مجریان این سیاست، این ناکارآمدی را با استدلال جبر عملی یا توجیه نظری ساخت صوری نظام جهانی، معقول مینمایانند. اگرچه این جریان در عرف دیپلماتیک اروپا و امریکای شمالی ستایش میشود و حتی دعوت میشود یا درخواستش برای سفر به آنجا پذیرش میشود، اما توانایی ندارد از این پرستیژ برای ملت ایران امتیازی بگیرد و به خانه بیاورد تا حقی از حقوق پایمالشده مردمش را بدست آورد. هم چنین در ادبیات دیپلماتیکش هیچ لفظ تندی به کار نمیبرد و میگوید این کار موجب تنش میشود. برخی از اینان -خصوصاً در سطوح پایینتر- اگر حاکمیت مانع نشود، دوست دارند برای رعایت آداب کنسولی، کراوات بزنند، با زنان دست دهند و با گیلاس های شراب که روی میزهای مذاکره چیده شده مخالفتی نکنند. دست کم به دانشجویانشان سر کلاس ثابت میکنند که دیپلماسی انقلابی و این حرفها برای دهه ۶۰ بود. این نگاه هر از چندی از شرایط ویژه سخن میگوید و مدام در کار احتمالسنجی حملهی قریب الوقوعی است که در پیش است و از این لحاظ از نظامیان جنگاندیشتر است. زمانی از عمر صدارت و وزارتش را به رفع اتهاماتی که غربیها وارد ساخته اند، تلف میکند. رئالیست و واقعیت پذیر است و طرحی که برای تغییر واقعیت و حرکت به سوی نقطه مطلوب میدهد، درچارچوب بازی قدرتهاست. از آنجا که این دیپلماسی ماهیتی نخبگانی دارد، حتی در سطح رئیس جمهورش از ارتباط گیری با ملتهای جهان و حتی بهرهگیری از توان مردم ایران به عنوان یک امتیاز مثبت در مذاکراتش- عاجز است. الفاظی مانند توطئه و دشمن را چندان نمیپسندد و در میان نخبگانش، به تعداد کافی نظریه پرداز برای اثبات «توهم توطئه» دارد.
۲) دیپلماسی ثبات:
در این بین نیروهای محافظهکار و سالخورده با فعالیت نمایندگانی جوانتر،عمدتاً طرفدار ثبات داخلیاند تا وادادگی خارجی. آنها البته مانند گروه اول در اصولشان تجدیدنظر نکردهاند اما مسالمتجویی را از پی ثبات پی میگیرند. این نگاه، به وحدت ملی از طریق ساختارهای دموکراتیک اعتقاد ندارد-چون رشد همین ساختارها تا حدودی برهم زننده ثبات داخلیاش میباشد- و اجماع نخبگان حکومتی و سران را وافی به مقصود میداند و مانند نگاه سوم برای اتصال سیاست خارجی به مردم تلاشی نمیکند. لذا مایل است چانه زنیها، پشت پرده و به آرامیصورت گیرد. بخشی از اصولگرایان اهلِ محافظه کاری در این طیف میگنجند و نیز برخی کسان که با جنگ به جامعه ایران معرفی شدند اما اکنون کت و شلوار به تن میکنند. هم چنین در سیاست داخلی متمایل به روش ریش سفیدی است. تهدیدها و خطر جنگ را جدی میگیرد. رفتارش از سوی طرف خارجی قابل محاسبه و ارزیابی است، یعنی در برابر برخی بستههای تشویقی کمر خم میکند و از ترس آنکه مقاومت بر سر حقوق مسلمش در آینده برای او هزینه مضاعف ایجاد کند، بنا به روحیه پیشگیریاش، کوتاه میآید. این گزاره که «امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» توسط گروه اول و دوم، همچون یک خطابه سیاسی تلقی میشود که از سوی امام برای ترسانیدن رقیب ایراد شده است اما مابهازای خارجی و عینی برای آن فهم نمیشود. آنها اگرچه همچون گروه اول در پی ادغام در نظام بین الملل نیستند، علیرغم آنکه برخیشان از نیروهای باسابقه انقلاب و یاران امام شناخته میشوند اما بر پایهی تحلیل از نظریههای روابط بین الملل به مدارا با نظام جهانی تن میدهند. به دنبال نوعی بازی فعالند اما نهایتاً نوعی دیپلماسی نخبگانی بیبهره از قدرت مردم را در دستور کار دارند. پس در سطوح کارشناسی از همه مکاتب تحلیل نظام جهانی مانند واقعگرایی، نو واقعگرایی، لیبرالیزم، نهادگرایی، نوکارکردگرایی، هنجاری، انتقادی، سازهانگاری و مانند اینها بهره میگیرند تا ثباتسازی کنند.
این دیپلماسی اگرچه برای ثبات سازی خطوط قرمز را رعایت میکند و همپای اهل استقامت پیش میرود اما اهل هزینه دادن نیست و قدرت مقاومت جریان سوم را ندارد. به عبارت دقیقتر، طرف خارجی با تهدیدهای گندهگویانه میتواند این دیپلماسی را از پا درآورد. چون میداند «رفتار این دیپلماسی تابع تهدید است.» خصوصاً نفوذ صاحبان این نگاه در بخش مهمی از اقتصاد سیاسی ایران در احتیاط و سستی سیاست خارجیِ مطلوبشان مؤثر است. در اینجا از ترس برهم خوردن ثبات، بزرگنمایی واقعیت ممکن است مورد باور قرار گیرد. به عبارت دقیقتر، نقطه ضعف این نگاه تأثیر پذیرفتن عملیات روانی دشمن است. اگرچه ظاهراً به نظر میرسد حاکمیت این نگاه به عنوان حد واسطِ این سه نگاه، منجر به وحدت و رضایت نسبی نخبگان هسته ای ایران میشود، اما به شدت ظرفیت آن را دارد که در اتحاد با نگاه اول، کشور را قربانی همان پلتیکی کند که حاکمیت شوروی را در جنگ سرد به زانو درآورد؛ یعنی استراتژی «لبه پرتگاه جنگ». امریکاییها هول از جنگی قریب الوقوع را با تبلیغات برای سران شوروی جا انداختند تا آنجا که در ادامه راه، کار به دودستگی انجامید و حال آنکه میدانستند آتش جنگ، اول دامن خودشان را خواهد گرفت. دست کم تاکنون جز رسانهی ملی و برخی رسانهها، تعداد زیادی از رسانههای داخلی با اهداف سیاسی، به «پذیرش روانی جنگ روانی دشمن» و «برهم زدن آرامش روانی مردم» دامن زدهاند که این موجب از بین رفتن حمایت مردم از حرکت حاکمان میشود. اگر طیف نیروهای مؤثر در سیاست خارجی به نوازندگان یک ارکستر بزرگ تشبیه شوند، خارج نواختنِ حتی یک ساز کوچک نسبت به ساز بزرگ اُبوا، همه هارمونی نواختن دیگران را به باد میدهد. رسانهها -خصوصاً روزنامهها- بعنوان بخشی از دیپلماسی عمومی، برای تحقق اهداف جناحیشان بیشتر تمایل به حمایت از این دو دیپلماسی را داشتهاند.
۳) دیپلماسی استقامت:
دیپلماسی مطلوب دولت ازمنظر امام(ره)، با پشتیبانی از سوی رهبری، پس از سوم تیر تا حدودی احیا شد. این سیاست میگوید ساختار بینالمللی از حیث رفتار بازیگران و قواعدش (حقوق بین الملل) ناعادلانه و افزونخواه بلکه تمامیت خواه است. دشمنی با ایران را فراتر از جنگ منافع ملی میان دیپلماتها میبیند، بلکه غایت و آثار انقلاب اسلامی را مؤثر میداند. در شرایطی که مذاکرات، سوء نیت و سوء عمل غرب را ثابت نموده باید با اتکا به نیروهای اجتماعی یعنی مردم رو به جلو حرکت نمود. با یک سیاست خارجی انقلابی و فعال، دست به ائتلافسازی و جبههسازی با غیرمتعهدها و سران اسلامی و سازمانهای منطقه ای میزند؛ چه اینکه منطقهگرایی و شرقگرایی را کاملاً جدی میگیرد. غربیها را در تحلیل هزینه- فایدهشان نسبت به ایران، به بن بست میکشاند؛ چون تنها عنصر قابل محاسبه رفتاریش، اصول غیر قابل تغییرش میباشد، «رفتارش تابع هیچ تهدیدی حتی تحریم و حمله نیست»، از سوی دیگر به تشویقها هم اعتنایی میکند. طرف خارجی را تحقیر میکند که این در مواضع امام و رهبری و رئیس جمهور که امریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، ناو کهنهی امریکا ارزشی ندارد و قطعنامه شورای امنیت کاغذ پارهای بیش نیست، وجود دارد. اعتمادسازی به معنای اصل مذاکرهی بدون پیش شرط استمرار مییابد اما به عنوان یک عامل بهانه زدایی. مذاکره در این نگاه، چنانکه رهبر انقلاب فرمودند، دو خاصیت دارد؛ افکار عمومی دنیا را مجاب می سازد و از مخالفخوانان داخلی رفع بهانه میکند. پاسخ حامیان این نگاه به این سئوال که «آیا خطر حمله جدی است؟» آن است که این فقط یک شوخی است که تنها از دست آدمهای دیوانه برمیآید و غربیها خصوصاً امریکا جنگ را آخرین راه نمیدانند بلکه از آغاز، امکان حذف ایران در قالب حمله نظامی را نداشتند. اکنون نیز از سر ناچاری مذاکره میکنند و حتی توان تحریم جهانی ایران هم موجود نیست. از آنجا که دغدغه حقوق مردم ایران را دارد، نگرانی بیشتری نسبت به استفاده از ظرفیتهای معطل مانده دیپلماسی اقتصادی برای سیاست خارجی کلان خویش را دارد. ادبیات تهاجمی فعال و محکم این طیف نسبت به غرب، توسط مخالفان داخلیاش «ماجراجویی با سخنان آتشین و تند» تعبیر میشود و استدلال میشود که اینگونه دشمنی غربیها نسبت به ما، تحریک میشود. حال آنکه رهبری در پاسخ به این نگاه اشاره میکند که: «دشمنی آمریکاییها تابع این الفاظ و تعبیرات نیست. دشمنی، دشمنیِ اصولی است. این دشمنی در زمانهای مختلف بوده. از اول انقلاب تا حالا دشمنی بوده». به متهم نمودن غرب تمایل فراوانی دارد که از جمله اظهار بیاعتمادی به غربیها، طرح مسئله هولوکاست یا افول و انتقال اسرائیل است. لذا با اعتماد به نفس و محکم گام برمیدارد. در تحلیل نظام بین الملل، چندان در مکاتب موجود نمیگنجد، حتی ایدئالیست هم نیست اما ذاتاً آرمانخواه است و دائماً دغدغه تغییر واقعیت موجود را دارد. بر آستانه دهه چهارم انقلاب، اقتضای دنیا برای دریافت پیام انقلاب را بیش از گذشته میداند و لذا سیاستی پیامبرانه در پیش میگیرد و به سران جهان نامه مینویسد. چندان جایگاهی برای نهادهای مدنی در فرآیند اعمال فشار داخلی به غرب تعریف نمیکند و به اثر حضور بیواسطه مردم معتقد است؛ اگرچه گاه از نیروی تجمعات خودجوش دانشجویان بسیجی دانشگاههای تهران بهرهمند میشود.
دراین نگاه، اصل برتهاجم و تنش و اقتدار نمایاندن نیست بلکه اصل بر حفظ استقلال و استقامت در برابر خواستههای نابهحق، برای حفظ حق مردم و عزت اسلامی است. معادلِ آنچه امام درباره انقلابِ مردم بدون جنگ مسلحانه میگفت، در دیپلماسی استقامت دوری از جنگ با به میدان آمدن مردم همراه است و پس از این، امر به معروف و نهی از منکر بازیگران و نظام جهانی مورد توجه قرار میگیرد. «وقتی دشمن از قواعد بازی بین المللی دیپلماسی عدول میکند بهترین شرایط فراهم خواهد شد که ما نیز در برابر قواعد بازی عصیان کنیم»؛ این معنا لاجرم از طریق فراخوانی جهانی برای گذار از قرادادهای ناعادلانه جهانی در عین تمکین موقتی آن میباشد که شاید مهمترین پیام سخنرانیهای سالانه احمدینژاد در سازمان ملل است. اگرچه همین نگاه هم پس از آنکه همه نخبگان سیاسی و نظامی، میدان را خالی میکنند، قطعنامه ۵۹۸ را میپذیرد اما هنگامیکه در مرصاد، سیل مردم را در جبهه میبیند، میگوید اگر تصور میشد مردم این اندازه در صحنهاند، قطعنامه را نمیپذیرفتیم.
عنصر «مصلحت»، تنها در صورت اضطرار و نبود حمایت مردمی دخیل میشود. این نگاه پرستیژ بین المللی اش را در ستایش اروپا و امریکای شمالی نمیداند بلکه در محبوبیت در میان ملتها و مستضعفان دنیا جستجو میکند و در مسافرت به کشورها، دغدغه گفتگوی مستقیم با مردمان آنجا را دارد. از نوعی دیپلماسی فرهنگی در مجامع نخبگانی یا عمومی جهانی بهره میجوید. اوج هنرنمایی این معنا در دانشگاه کلمبیا رخ داد. لذا «دیپلماسی عمومی» یا به تعبیر دقیقتر، «دیپلماسی فرهنگی» را بسیار مهم میداند. در اینجا یکی از نیرومندترین عوامل، صحنهی فریاد«انرژی هستهای حق مسلم ماست» از سوی مردم محرومترین و کوچکترین شهرهای ایران و در مقابل، بیان مهمترین اخطارهای رئیسجمهور به غرب میباشد. این تبدیل به یک عرف در سفرهای استانی شد. رییس جمهور ماجرا را آنقدر ساده تعریف میکند که همه اهل کوچه و بازار و شهر و روستا، میفهمند. اینگونه، مذاکره کنندگان، فشار عمومی را تا پشت درب اتاقشان حس میکنند.
اما آیا مهمترین نقطه اتکا و دستمایه این دیپلماسی، «مردم» است؟ بی تردید، نه! تنها برخاسته از نوعی اعتقاد مؤمنانه به سنتهای الهی در ادارهعالم میتوان ریسک مقاومت را پذیرفت و به نصرت الهی دل بست. پس تکلیفگرایی و نه نتیجهمحوری، مبنای صحت و سقم یک سیاست خارجی میشود و این با روح رئالیسم (تسلیم) و محافظه کاری(ثبات) در تضاد است. گذر از دوران ۲ رئیس جمهور و ۳ دبیر شورایعالی امنیت ملی نشان میدهد که ما در طی سالهای هستهای، دائماً از دیپلماسی اول به سوی دیپلماسی سوم حرکت نموده ایم. اما سیاست استقامت به معنای متحقق کنونیاش، تنها گوشهای از طوفان سخنان و افعال و توفیقات امام را احیا نموده و گو اینکه بدلیل عدم استقرار کامل، گاه به قبض و بسط دچار میشود، مثلاً گزاره «امریکا شیطان بزرگ است» را با مواضع تاکتیکی لوث میکند؛ حال آنکه استکبارستیزی به اندازه صهیونیزم ستیزی مورد اعتناست. دغدغه رجعت به امام دارد اما گاه نمیتواند. آن دو دیپلماسی، دیگرستاره ندارد اما بدنه بزرگ و تنبلی در میان نخبگان دارد اما این یکی در رأس ستارههای پرفروغی دارد ولی تا فعال شدن دستگاه سیاست خارجی سرعت خویش را نخواهد یافت. ما در آینده به رجوع بنیادین به امام(ره) نیازمندیم و برای این معنا، نیازمند گذار از مانعِ «نخبگانی از نوع اول و دوم» هستیم.
مهدی فاطمی
سید مرتضی آوینی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست