شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

سه ابهام در روشنفکری دینی


سه ابهام در روشنفکری دینی

اگر مسأله را در این سطح مطرح کنیم, سابقه آن به صدر اسلام و حتی زمان پیامبر می رسد دلیل اصلی این مشکل نیز این بوده است که اسلام به عنوان یک دین دارای شریعت آشکار و گسترده در عرصه جامعه و سیاست هم بوده است

● طرح مسأله

سخن از «دین ومدرنیته» و چالش آن دو و نقش مصلحان و نو اندیشان مسلمان معاصر در گره گشایی از این چالش و سخن از آسیب شناسی این جریان فعال و صاحب ادعا در جهان اسلام است.

اما نخست لازم است اشارتی ولو گذرا به سابقه موضوع بشود و در واقع صورت مسأله درست طرح و فهم شود. واقعیت این است که موضوع مهم و محوری چالش «اسلام و مدرنیته» در دویست سال اخیر به موضوع قدیمی «اسلام و مقتضیات زمان» بازمی گردد که معطوف است به سازگار کردن دین و شریعت اسلام با شرایط متحول زمان و مکان. در این گزاره دو پیش فرض مهم وجود دارد، یکی ثابت و جاودانه بودن تمام احکام اجتماعی اسلام و دیگر متحول بودن تاریخ و شرایط زندگی اجتماعی مردمان و دگرگونی کم و بیش بنیادین زیست جهان آدمیان (از جمله مسلمانان) در درازنای زمان.

اگر مسأله را در این سطح مطرح کنیم، سابقه آن به صدر اسلام و حتی زمان پیامبر می رسد. دلیل اصلی این مشکل نیز این بوده است که اسلام به عنوان یک دین دارای شریعت آشکار و گسترده در عرصه جامعه و سیاست هم بوده است. به گمان من دلیل پدید آمدن این شریعت گسترده و جعل احکام حقوقی و اجتماعی و حتی سیاسی نیز حاکمیت ده ساله بنیادگذار اسلام در مدینه بوده است. به نظر می رسد که اگر آن دوره ده ساله و مقتضیات و ضرورتهای عملی ملکداری پیامبر اسلام نبود، حداقل بسیاری از احکام جزایی، کیفری، اقتصادی و سیاسی جعل نمی شد و در حوزه شریعت درنمی آمدند.

پس از درگذشت پیامبر و بویژه پس از فتح ایران و تأسیس امپراتوری و خلافت عربی- اسلامی و متحول شدن شماری از شرایط و نیازها و ظهور نیازهای تازه و نا آشنا برای اعراب مسلمان، معضل انطباق و سازگار کردن پاره ای از احکام اجتماعی و قضایی اسلام پیش آمد و در طول زمان آشکارتر و حادتر شد. به تدریج فقه و مکاتب ومذاهب مختلف فقهی پدید آمدند تا به این معضل پاسخ دهند و مشکل حکومت و مردم را حل کنند. تصادفی نیست که نخستین علم مدون و وقدرتمند و اثرگذار، علم فقه بوده است. در متن فقه راه حل هایی چون اجتهاد، احکام اولی و ثانوی، حکم حکومتی و قواعدی چون قیاس، استصلاح، استحسان، اجماع و... برای حل معضل ابداع شدند.

تمام این تدابیر برای انطباق شریعت اسلام (به طور خاص احکام اجتماعی) با مقتضیات و تحولات نو به نو در طول زمان بوده است. به میزانی که حوزه تمدنی خلافت اسلامی گسترش می یافت و تمدن در اوج بود، اجتهاد و فقاهت نیز می بالید، شکوفا می شد و اثر گذار بود، اما پس از آغاز سیر نزولی تمدن اسلام از سده ششم به بعد، اجتهاد و نوآوری در حوزه فقه و حقوق رو به انحطاط رفت و در سده سیزدهم هجری تمدن و علوم از جمله علم فقه و اجتهاد به منحط ترین وضعیت در جهان اسلام (شیعه و سنی) رسید و از این رو چالش مورد بحث نیز عملاً منتفی شد و یا به حداقل رسید.

چاما از حدود دویست سال قبل بار دیگر این معضل و چالش به شکل حادتری آشکار و به عبارتی آغاز شد و بار دیگر این مشکل با مضمون و محتوای کاملاً متفاوتی جهان اسلام را با خود درگیر ساخت. اما این بار دیگر چالش از درون و به مقتضای تحولات و تغییرات تمدنی و فرهنگی خود جوش داخلی جوامع اسلامی پدید نیامد بلکه از بیرون و در واقع به صورت غیر منتظره ای خود را بر مسلمانان تحمیل کرد. این بار چالش اسلام و مقتضیات زمان با آشنایی و مواجهه مسلمانان با تمدن و فرهنگ و آداب اجتماعی و فرهنگی جدید اروپایی آغاز شد. یعنی درست از زمانی که مسلمانان در پایین ترین حد انحطاط و عقب ماندگی اجتماعی و سیاسی و حتی علمی و اخلاقی بودند و در مقابل رقیب دیرین یعنی مغرب زمین مسیحی در اوج اقتدار تمدنی و سیاسی ونظامی بود این آشنایی و رویارویی پدید آمد.

از آنجا که نخستین مواجهه با غرب آشنایی و رویارویی با چهره استعمار و تجاوزگری های سیاسی – نظامی اروپاییان بود، مسلمانان عموماً یا چهره تمدن و علوم و فنون پیشرفته غربی را ندیدند یا به آن بهای لازم را ندادند و در نتیجه کمتر به سراغ شناخت علمی و دقیق غرب متمدن رفتند و حتی پنداشتند غرب یکسره تجاوز و استعمار است و برای مسلمانان وظیفه ای جز مقاومت در برابر استعمار و رهایی از سلطه گریها و اشغالگریهای استعمارگران نیست.

حدود یک قرن جهان اسلام به ویژه در سرزمین های اشغال شده و مستعمره، تنها عکس العمل در برابر غرب و اروپا جنبش های سیاسی و نظامی بود و راه حل دیگری مشاهده نمی شد. اما در ادامه آن، از اوایل سده چهاردهم هجری/ بیستم میلادی، جریان دیگری ظهور کرد که نام نوگرایی به خود گرفت و در تداوم آن به مرحله نواندیشی و بازسازی فکر اسلامی به عنوان یک بدیل در برابر سنت میراث اسلامی از یک سو و مدرنیته غربی از سوی دیگر تعالی پیدا کرد.

این جریان را می توان در مجموع جریان «اصلاحگری اسلامی» خواند. گر چه سخنگویان و پیشگامان این جریان نیز به ضرورت مقابله با استعمار واحراز استقلال و اقتدار سیاسی مسلمانان اذعان داشتند اما به گمان آنان مشکل اساسی را باید در درون جوامع اسلامی جست و راه نجات نیز در درون آنان است و نه در بیرون. به عبارت دیگر از نظر اینان، برخلاف استعمار ستیزان سیاسی و نظامی، استعمار معلول است و نه علت و باید از علت آغاز کرد و آن علت نیز به طور اساسی انحطاط فکری و عقب ماندگی فرهنگی و حتی اخلاقی است.

سید جمال الدین اسدآبادی که نخستین بارقه این نهضت فکری- اجتماعی را پدید آورده است، رسالت خود را «تنویر عقول» و «تطهیر نفوس» مسلمانان می دانست. همزمان با او شخصیت هایی چون سیداحمدخان در هند و عبده در مصر و بعدها اقبال در شبه قاره و بازرگان و شریعتی در ایران در اشکال و سطوح مختلف و با زبانها و بیانهای گوناگون این جنبش نوزایی و اصلاحگری را پی گرفتند. یکی از محورها و اهداف مهم و بنیادین این مصلحان در مواجهه مسلمانان با تمدن غربی ارائه راه حل هایی برای حل معضل اسلام ومدرنیته یا چالش مقررات اجتماعی و مدنی اسلام با مقررات محصول مدرنیته و مقتضیات دنیای جدید بوده است. برای سنت گرایان جهادگر علیه غرب و استعمار غربی یا چنین چالشی مطرح نبود و یا اهمیت نداشت و یا در نهایت با اعتقاد مطلق به جاودانگی اسلام و شریعت آن بر تمام قوانین و مقررات عرفی و بشری، مقررات جدید و غربی مربوط به کافران یکسره یا عموماً به سود شریعت اسلام طرد یا نفی می شد. اما مصلحان چنین نمی اندیشیدند. آنان به استقبال دنیای جدید رفتند و به قول اقبال به آزادی و دنیای جدید خوش آمد گفتند وکوشیدند اسلام را با معیارهای معرفت شناسانه نوین و در عین حال با تکیه بر اصول اساسی و قطعی اسلام، به گونه ای بازسازی و نوسازی کنند که در جهان جدید کارآمد و کامیاب باشد و زیست جهان جدیدی پدید آید که در آن تمدن و فرهنگ تازه و خلاق و استواری خلق شود. در این نهضت فکری با طرح اسلام حقیقی و اسلام تاریخی وتفکیک تاریخ دین از خود دین، تفکیک معارف دینی از متن و اصول دین، طرح شعار بازگشت به قرآن و اسلام حقیقی، تکیه بر اصل شکل و محتوی و اصالت دادن به محتوی و اصول و تغییر پذیری اشکال و قالب ها بویژه در حوزه جامعه و حقوق و سیاست، تکیه بر اصل استخراج و تصفیه و تغلیظ منابع فرهنگی، تکیه بر اصل اجتهاد در اصول و فروع به عنوان موتور حرکت تمدن و فرهنگ اسلامی و... تلاش های وافری صورت گرفت تا چالش اسلام ومقتضیات زمان کنونی، که به مراتب از گذشته جدی تر و سهمگین تر بود، به گونه ای معقول و علمی وکارآمد و در عین حال با تکیه بر مبانی و اصول مسلم دین و به سود مسلمانان حل شود و پرسش اساسی عصر ما پاسخی در خور یابد. رهایی و آزادی مسلمانان از انواع عقب ماندگی و رسیدن به جهان جدید و مطلوب و عاری از هر نوع اسارت و تقلید و جمود، هدف اجتماعی این جنبش نوجویانه و تحول طلبانه و مدنی بود.

● اصناف اصلاحگری

جریان نواندیشی و یا اصلاحگری اسلامی از سید جمال تا کنون تقریباً راه درازی را طی کرده و مراحل مختلف و متنوعی به خود دیده است. این جریان دینی- اجتماعی در درون خود جریانهایی پدید آورده که هر کدام از آنها ضمن اشتراکاتی با هم دارای افتراقات و ویژگی های مخصوص به خود هستند و سنخ شناسی و فهم و بررسی و داوری درباره آنها محتاج وقت و تفصیل بیشتر است. چنانکه گفته شد می توان عنوان عام «اصلاح دینی» و «اصلاحگری اسلامی» را برای این جریان برگزید اما جریانهای درونی آن از زوایای مختلف و با معیارهای متفاوت قابل طبقه بندی است. با معیارهایی که اکنون در نظر دارم، می توان نهضت اصلاح و حاملان آن را در دو جریان عمده طبقه بندی کرد :

۱) اصلاح طلبان رفرمیست

۲) اصلاح طلبان رادیکال

معیار این تفکیک «رفرمیسم» و «رادیکالیسم» است. منظور از «رفرم» معنای اخص اصلاح است که در برابر معنای مشهور «رادیکال» قرار می گیرد. رفرمیست ها اصلاح طلبان یا اصلاح گرانی هستند که اولاً سنت و میراث دین و نیز مدرنیته و دستاوردهای جهان مدرن غربی را به طور ریشه ای نقد نمی کنند و ثانیاً مدرنیته و مؤلفه های آن را متن و اصل مقبول می گیرند و می کوشند اسلام و سنت و معارف کهن اسلامی را با تفسیرها و تغییراتی بر متن و مقتضیات عصر مدرن منطبق کنند (اسلام انطباقی)، ثانیاً در مقام بدیل و آلترناتیو سازی نیستند و به هر دلیل در پی آن نیستند که اسلام به مثابه یک مکتب مستقل و جانشین و رقیب مکتب های متنوع فلسفی و اجتماعی جدید نوسازی و بازسازی شود. اما رادیکال ها در مقابل، هم سنت و هم مدرنیته را همزمان به تیغ نقد می گیرند و از منظرهای مختلف فلسفی و اجتماعی و سیاسی و بویژه انسان شناسی و اخلاقی به تحلیل و واکاوی دو سنت جدید وقدیم اهتمام می کنند، هم در مقام بدیل سازی هستند و برآنند تا اسلام را در قالب و هیئت یک مکتب و جهان بینی فلسفی با محتوای اخلاقی- عرفانی و در عین حال اجتماعی در عصر جدید بازسازی کنند، و از این رو اسلام اینان «اسلام تطبیقی» است و نه «اسلام انطباقی» و لذا بحث حاشیه و متن نیز عملاً بلاموضوع می شود ولی در صورت موضوعیت یافتن این دو اصطلاح می توان گفت از نظر مبانی ارزشی و اخلاقی دین متن است و از نظر هدف دستاوردهای دنیای جدید مانند آزادی، دموکراسی، پیشرفت و توسعه، عدالت، حقوق بشر، علم و تکنولوژی و... متن است چرا که این دستاوردها (ولو با تبیین های دینی) یک ضرورت عملی برای مسلمانان است و با آرمان بلند خروج از عقب ماندگی ملازمه دارد.

البته مؤلفه و معیار دیگر این تقسیم بندی رادیکالیسم سیاسی است که البته تا حدود زیادی برآمده از نوع رویکردشان به مفهوم اصلاح و نقش و اهداف آن ونیز نگاه ویژه هر گروه به سنت و مدرنیته و پدیده هایی چون استعمار و استثمار و استبداد و ضرورت توسعه و یا برآمده از دغدغه های شخصی اشان نسبت به مسائل جاری است. کسانی چون سیداحمدخان، عبده، بازرگان، مطهری، سروش و شبستری را می توان اصلاح طلب نوع اول دانست، اقبال و شریعتی را می توان در شمار طراحان پیشگامان اصلاح طلبان رادیکال قرار داد. گر چه با معیارهای دیگر می توان این طبقه بندی را تغییر داد و شخصیت های یاد شده را جابجا کرد.

● آسیبشناسی نواندیشان دینی

جریان اصلاح گری اسلامی معاصر دستاوردهای بزرگی داشته و می توان ادعا کرد که هر تحول فکری و فرهنگی و اجتماعی مثبت و مفیدی که در این صد سال در جوامع اسلامی دیده شده است به برکت مجاهدتهای فکری مصلحان مسلمان در هر دو نحله بوده است و راه رهایی مسلمانان از معضل عقب ماندگی نیز، البته تا آنجا که به دین و نقش عقاید و فرهنگ دینی در پیشرفت و یا عقب ماندگی دینداران مربوط می شود، توسعه و تعمیق و در نهایت کامیابی همین جریان و اندیشه و آموزه ها است، اما از آنجا که هدف و برنامه این سمینار آسیب شناسی و نقد و بررسی جریان اصلاح طلبی و یا اصطلاح متداول روشنفکری دینی در ایران کنونی است، به اجمال به برخی از اشکالات و یا ابهامات در این نحله اشاره می کنم، هر چند اشکالاتی که به نظر من می رسند متعدد است و می توان آنها را به تفصیل برشمرد، اما با توجه به ضیق مجال، می کوشم بخشهای مهم آن را ذیل سه عنوان کلی بیان کنم :

۱) ابهام در مبانی

اگر گزارش تاریخی من از مصلحان مسلمان و محتوای جریان اصلاح دینی معاصر درست باشد، تردیدی نیست که نقطه عزیمت اصلاحگران «دین» یعنی «اسلام» بوده و آنان بر آن بوده اند با تکیه بر مبانی محکم و قطعی اسلامی و احیا و بازسازی آن در عصر جدید تحولی نو و در نظر نحله رادیکالی «انقلاب» ی عمیق و محتوایی در ذهن و فکر و اخلاق و رفتار مسلمانان در تمام عرصه های زندگی فردی و اجتماعی پدید آورند. اسلام از نظر آنان یک دین اصیل و وحیانی و حق و جامع بود که در گذر تاریخ، به دلایلی که غالباً برشمرده اند، گرفتار بدفهمی و کج فهمی و خرافه و تحریف شده و همین انحرافات به سهم خود در انحطاط مسلمانان نقش داشته و امروز باید تاریخ دین رانقد کرد و پیرایه ها و خرافه ها را زدود و حقایق و اصول وحیانی را آشکار کرد و مسلمانان را به عمل به آنها دعوت کرد تا در نهایت جنبش خلاق و تحول آفرین پدید آید. گفته شد که این مصلحان علل عقب ماندگی را در درون افکار و اخلاق مسلمانان می دیدند و راه رهایی را نیز از درون می جستند و به نظر غالب آنها اول می بایست اسلام را نجات داد و آنگاه مسلمانان را که در واقع در آن صورت خود متحول خواهند شد.

در این تلقی از دین اسلام، مبانی مسلم دین (البته مبانی بازسازی شده) محور و بنیاد ایمانی و عقیدتی و معرفتی ایدئولوژیک اصلاح دینی در تمام اضلاع و ابعاد آن بود. فی المثل «توحید»، «حبل المتین» استوار و خلل ناپذیر پروژه اصلاح طلبی تمام اصلاح گران بود و از جریان سلفی گرفته تا نوگرایان سنتی ای چون شیخ هادی نجم آبادی و شریعت سنگلجی و تا نواندیشان مدرنی چون اقبال و شریعتی و بازرگان، جملگی بر توحید و نفی شرک در تمام اشکالش تأکید داشتند.

اما در پروژه روشنفکران دینی کنونی ما (روشنفکران پس از انقلاب ایران) دین چه جایگاهی دارد و به ویژه در اندیشه و آرا و نظریات اینان مبانی دین چه نقشی بر عهده دارند ؟ فی المثل توحید که به عنوان ذاتی دین اسلام شناخته می شود، چه جایگاه معرفت بخش و یقین کننده ای در فهم ها و تفسیر ها و آرای دینی و اجتماعی دارد؟

روشن است منظور از تکیه بر اصل توحید، ایمان قلبی و شخصی به خدای یکتا نیست، که همه موحدند. منظور سهم بینش و تفکر و ایمان توحیدی در پروژه اصلاح فکری و اخلاقی و اجتماعی و در حوزه تفاسیر و معرفت ها و معارف مدرن است. یا مسأله وحی و اعتبار معرفت بخشی وحی و به ویژه وحیانی بودن قرآن در آرا و افکار غالب روشنفکران دینی دیار ما مخدوش وحداقل شدیداً مبهم است. شعار «بازگشت به قرآن» پس از اصل «بازگشت به اسلام» شعار استراتژیک تمام مصلحان بوده است اما اکنون نه تنها قرآن جایگاه و نقش در خور ندارد بلکه تقریباً از حوزه نظر و پروژه اصلاح و روشنفکری دینی حذف شده است.

به هر حال «داوری دین» از عرصه «باورهای دینی» به حاشیه رانده شده است و به همین دلیل در گفتارها و نوشتارهای روشنفکران فعلی ما کمتر ارجاعی به متن و به طور خاص قرآن دیده می شود. آیا این امر تصادفی و یا از سر غفلت است؟ به نظر می رسد تأثیرپذیری شدید روشنفکران مورد بحث از وجوهی از آرای معرفت شناسانه و فلسفی و هرمنوتیکی مدرن واحتمالاً علل روانشناختی و اجتماعی و سیاسی دیگر، موجب چنین رویکرد و تجدید نظری در پروژه اصلاح دینی شده است.

تحت تأثیر همین مبانی فلسفی مدرن و بیشتر پست مدرنی است که آرایی پدید آمده و همین آرا نقش مبانی دینی را در پروژه روشنفکری دینی و یا اصلاح دینی به حاشیه رانده و در عمل برای دین نه چندان جایی در نظر باقی گذاشته و نه در عمل نقش قابل توجهی در عرصه عمومی و در زندگی مؤمنان برای دین ورزی مانده است. برخی تقلیل گرایی ها در نقش دین اساساً جایگاه نقش و نیاز به دین را بسیار محدود کرده است. فی المثل وقتی دین صرفاً به ایمان و ایمان صرفاً به تجربه باطنی فروکاسته می شود و یا اخلاق چندان برجسته می شود که ابعاد دیگر دین در سایه آن چندان به چشم نمی آید و یا گفته می شود دین هوا است و نه قبا و یا حتی دین جهت ندارد و یا دین صامت است و یا پلورالیسم دینی یعنی حقانیت مساوی ادیان محور قرار می گیرد و یا قرآن لفظاً و معناً سخن پیامبر است و آن نیز صرفاً دیدگاه تفسیری محمد (ص) است و اخباری هم نیست و لذا نه مسأله وثاقت و عدم وثاقت تاریخی قرآن خللی در آن ایجاد می کند و نه اساساً این متن دغدغه صدق و کذب دارد و در نهایت متن قرآن متنی می شود در کنار تمام متون دینی مانند اوپانیشادها و یا متون غیر دینی و... واقعاً دیگر قرآن به عنوان حاوی اصول مسلم اسلام و مهمترین سند و حیانی این دین، چه اهمیتی معرفت بخش و ایمان آور در دین شناسی و چه نقشی در دین ورزی و حیات دینی مسلمانان پیدا می کند؟

آیا با التزام جدی به این اصول و مبانی، قرآن می تواند مرجع داوری ما باشد و حتی قرآن می تواند معیارهایی برای باید ها و نباید های اخلاقی و به طور کلی زیست مؤمنانه دینداران در اختیار ما بگذارد؟ وقتی «مراد متکلم» در فهم و تفسیر متن یکسره نفی می شود، دیگر می توان سخن از «فهم درست» کرد؟

معیار فهم درست چیست؟ به هر حال من اکنون در مقام نفی یا اثبات هیچ نظریه ای و یا حتی در مقام دفاع از دین و وحی و قرآن نیستم، بلکه می خواهم بگویم برخی آموزه های معرفت شناسانه و درجه دوم، جایی برای داوری دین و حجیت و و ثاقت قرآن در اندیشه دینی و پروژه اصلاح دینی کنونی ایران باقی نگذاشته و لذا عملاً، «روشنفکری دینی» بلا موضوع می شود. یعنی در عبارت ترکیبی «روشنفکری دینی» روشنفکری می ماند اما پسوند دینی موضوعیت و نقش خود را از دست می دهد. ظاهراً روشنفکری دینی به روشنفکر دیندار فروکاسته می شود.

۲) ابهام در روش

از مبانی دینی و نقش آن در تأسیس معارف جدید اسلامی و یا بازسازی اندیشه دینی که بگذریم در چگونگی استفاده از مبانی فلسفی و یا علمی و یا هرمونتیکی مدرن در بازفهمی دینی نیز ابهام های جدی وجود دارد. گرچه این ابهام و یا حتی می توان گفت آشفتگی در مورد متفکران پیشین ما نیز کم و بیش وجود داشت اما اخیراً تشدید شده است. فی المثل بازرگان همواره (و البته بیشتر در آغاز) با تکیه بر روش علوم تجربی و ریاضی و حداقل داده های علوم روزگارش «مطهرات در اسلام» و «راه طی شده» و «ذره بی انتها» و «عشق و پرستش» و «سیر تحول قرآن» نوشت و یا دکتر سحابی با ابزار زیست شناسی کتاب «خلقت انسان در قرآن» نگاشت و یا طالقانی موفق شد با استفاده از روش واژه شناسی و نحو عربی با چاشنی علوم تجربی پرتو تازه ای بر فهم عصری قرآن بیافکند و قرآن را به صحنه زندگی بیاورد.

و یا شریعتی با استفاده از روش علوم اجتماعی و بیشتر جامعه شناسی و تاریخ و منطق دیالکتیک به فهم و تحلیل و بازخوانی کل تاریخ و تاریخ ادیان و بیشتر اسلام و تشیع و ایران پرداخت و نظریات تازه ای در درک تاریخ ارائه داد و به نوآوری های مهمی در فهم اسلام رسید و یا مطهری با استفاده از مبانی فلسفه اسلامی صدرایی و کلام سنتی با چاشنی برخی معارف جدید آرای قابل توجهی در حوزه معارف کهن دینی ارائه داد و به اصلاح فکر حوزوی مدد رساند، اما اکنون روشها در دین شناسی چندان روشن نیست بویژه باید افزود متفکرانی چون اقبال، بازرگان، طالقانی و شریعتی آشکارا روش مورد عنایت و قبول قرآن در روش شناخت را روش تجربی می دانستند و معتقد بودند که استفاده از این روش زمینه ساز زایش و گسترش و اعتلای تمدن و فرهنگ با برکت اسلامی شد و ترک این روش موجبات سستی و زوال این تمدن را فراهم آورد. این سخن اقبال که روش منطق و فلسفه یونانی مسلمانان را در فهم اسلام و قرآن دچار تاریکی کرد، مورد قبول متفکران یاد شده هم بود.

البته استفاده از آن روشها متناسب با همان شرایط بود و فی المثل روش تجربه گرایی احتمالاً تحت تأثیر روش شناسی علوم غربی در سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود و از این رو نمی خواهم به آنها تکیه کنم، اما سخن این است که اولاً باید روشن باشد که یک متفکر اسلامی در فهم و بازخوانی اسلام و یا متون و منابع دینی (مثلاً قرآن ویا حدیث و یا تاریخ) دقیقاً در کدامین حوزه معرفتی تحقیق و پژوهش می کند و ثانیاً از کدامین روش در این دین شناسی سود می جوید؟

البته روشن است که اگر حوزه ها و موضوعات معین باشد، روشها نیز معلوم خواهد بود. فی المثل علم، فلسفه، عرفان، کلام، تفسیر و فقه، هر کدام روش خاص خود را می طلبند و نمی توان مرز ها را در هم ریخت. هر چند یک موضوع و یا یک متن (از جمله قرآن) را می توان از زوایای مختلف و برای رسیدن به هدفهای مشخص مورد بررسی و تحلیلی و فهم قرار داد. ولی نمی توان همزمان و در یک زمینه تحقیق از روشهای علمی، فلسفی، کلامی... سنتی و مدرن بهره برد.

اکنون غالباً از آرای خیلی مدرن و گاه پست مدرن و روشهای مختلف مکاتب فلسفی، فلسفه تحلیلی و یا قارهای، و یا نحلههای هرمنوتیک جدید (بویژه هرمونتیک مورد استفاده در فهم کتاب مقدس مسیحی، در بازخوانی و یا فهم اسلام و متون مقدس آن استفاده میشود، اما دقیقاً روشن نیست که فلان متفکر کدامین مبنا را در این پژوهش مذهب مختار خود قرار داده و از آن پیروی میکند؟ فلسفه؟ کدام نحله شناخته شده فلسفی؟ فلسفه تحلیلی؟، از کدامین شاخه آن؟ هرمنوتیک؟، کدام نظریه هرمنوتیکی؟ زبان شناسی و فلسفه زبان؟ کدام شاخه؟ جامعه شناسی؟ کدام مکتب؟ علوم دقیقه؟ کدامین؟ فلسفه علم، کدام؟ پست مدرنیسم؟ کدامین جریان؟ تازه اگر روش مختار برای پژوهشگر روشن باشد، ربط این روشها و آرا و اندیشهها با اسلام و بویژه متن مقدس آن «قرآن» و در مراحل بعد فلسفه و کلام و فقه و تفسیر و عرفان سنتی اسلامی چیست و چگونه میتوان تمام این روشها را به هم آمیخت و فیالمثل گاتاها و اوپانیشادها و تورات و انجیل و قرآن و حدیث را یکسان دانست و حداقل بدون توجه به مسلمات و محکمات دینی و ایمانی مؤمنان هر دین از روش واحد یا التقاتی مختلف استفاده کرد و به داوری واحد درباره تمام آن متون تحت عنوان «متون مقدس» رسید؟

آیا به راستی مسلمانی میتواند قرآنش را، با توجه با اجماع مسلمانان مبنی بر وحیانی بودن و کلام الهی دانستن آن و کتابت آن در زمان پیامبر، در حد اوپانیشادها و یا اوستا و حتی تورات و انجیل بشناسد و آرای متفکران و متألهان ادیانِ دیگر را در باب وحی و قرآن بپذیرد؟ به ویژه حداقل برای من قابل درک نیست که با برخی از مبانی پست مدرنی (مثلاً فهم هر نوع فراروایتی) چگونه می توان به خدا و وحی و گزاره ها و یا احکام دینی(اسلامی و یا غیر اسلامی) معتقد بود؟

به هر حال آشفتگی و گاه در هم آمیختگیِ نامعقول و حداقل توجیه نشده روش های مختلف و گاه متضاد در فهم و تفسیر دین و متون و منابع دینی، کار نواندیشان و روشنفکران اسلامی را دچار مشکل کرده است. مشکل خلط مسائل و مفاهیم، خلط متون مقدس وحیانی و غیر وحیانی و اسلامی و غیر اسلامی، تناقضات گسترده و گاه شگفت انگیز در آرای دین شناسانه، بلاموضوع شدن تدریجی دین و قرآن و ارزش های دینی در پروژه فکری روشنفکران مسلمان خطر گسست رابطه ایمانی روشنفکرانه با ایمان دینی و منبع وحیانی، تقلیل گرایی مفرط در دین و نقش عملی آن از پیامدهای ابهام در مبانی دین شناسی جدید و ابهام در روش شناسی متفکران مدرن کنونی است که به تدریج خود را آشکار می کند.

۳) ابهام در هدف

ابهام مهم دیگر، ابهام در هدف یا اهداف روشنفکران معاصر مسلمان است. این روشنفکران در پی چیستند و چه پروژه ای را برای رسیدن به چه اهدافی به قصد گره گشایی از کدامین مشکل دنبال می کنند؟ با توجه به گزارشی که در بخش نخست این گفتار ارائه شد می توان گفت که اهداف مصلحان نواندیشِ پیشینِ ما در جهان اسلام و ایران کم و بیش روشن بود و حداقل می توان اصول مشترکی را در تلاش های هر چند متفاوت و یا آرای متنوع پیشگامان و سخنگویان این طیف دینی- اجتماعی تشخیص داد وبدان تکیه کرد. این اصول را می توان چنین برشمرد :

▪ بازفهمی و بازخوانی و در نهایت بازسازی اندیشه اسلامی در تفکر اقبال و شریعتی،

▪ بازگشت به اسلام اولیه و قرآن با متد فهم درست (بازگشت به ایمان و ارزش ها و فهم صحیح نه بازگشت به زندگی و مناسبات تمدنی و اجتماعی که ارتجاع است)

▪ بازیابی هویت ملی- دینی در این روزگار (بازیابی هویت ایرانی – اسلامی برای ایرانیان)

▪ تربیت اخلاقی و معنوی (مبتنی بر ارزش ها و ایمان واحکام مسلم دین)

▪ مسلمانان – اصلاح دینی به همه این معانی بود – در یک جمله همان سخن سید جمال که می گفت : «تنویر عقول» و «تطهیر نفوس»، برای بیان مقصود و مقصد مصلحان مسلمان کفایت کند.

یا اقبال می گفت : «تجدید نظر در کل دستگاه مسلمانی» که معطوف بود به تغییر در احوال فردی و اجتماعی مسلمانان. از این رو دین شناسی آنان نه از سر دغدغه های علمی و فلسفی و امور انتزاعی بی ثمر بود و نه انگیزه آنان دفاع تدافعی از اسلام و یا تبلیغ اسلام بود، بلکه آنان از طریق احیا و بازسازی فکر و مکتب تربیتی اسلام در پی احیای عزت مسلمانان و تحقق آزادی و عدالت بودند که البته دموکراسی و استقرار نظامهای دموکراتیک ویا توسعه مدنی نیز در متن آن نهفته بود.

در یک کلام پروژه مسلمانان متفکر و روشنفکر یک «جنبش اجتماعی» بود. راستی اگر آن جریان صرفاً یک نهضت فکری بود و تغییر را هدف نمی گرفت، چه اهمیتی داشت و چه تأثیری در زندگی و سرنوشت مسلمانان داشت؟

اما اکنون وضعیت چگونه است و روشنفکران ما به دنبال کدام هدف روانند؟ به نظر می رسد هدف و یا اهداف چندان روشن نیست. برخی از اهداف گذشته گاه به صراحت نفی می شود (مانند هویت جویی مسلمانان و یا اغراض سیاسی و حتی اجتماعی) و این بر ابهامات می افزاید. آموزش و پرورش دینی نسل جوان، که در گذشته سخت مورد توجه و عمل بود، تقریباً فراموش شده است. دغدغه های فکری و فلسفی و جدال های کلامی و لفظی چندان نیرومند شده است که نهضت فکری- اجتماعی اصلاحگرانه را تحت الشعاع قرار داده و گسست هولناکی بین روشنفکران دینی و توده مردم و حتی بدنه های میانی جامعه ایجاد کرده و در نهایت روشنفکران را به نخبگانی گسسته از مردم بدل ساخته که گویی دغدغه و یا هدفی جز انکشاف حقایق فلسفی و پرده برداری از حقایق نفس الامری ندارند. گاه برخی از نوگرایان متفکر ما چنان از جامعه و سیاست و دغدغه ها و رنج ها و خواسته های مبرم آنان دوری می گزینند و توجه به آن حوزه ها را چنان مغایر با کار و یا شأن متفکرانه خود می دانند که گویی عنایت به کار مردم و مشکلاتشان دون شأن آنان است. در این صورت باید پرسید که اولاً نهضت اصلاح دینی چگونه نهضت و اصلاحی است که اساساً به کار مردم نمی آید و تأثیری در زندگی و سرنوشت مردم ندارد و نباید داشته باشد؟

ثانیاً «روشنفکر» البته اگر بنا باشد با آکادمیسین یکی نباشد، چگونه می تواند در گسست از مردم روشنفکر باشد و کاری به سرنوشت مردم نداشته باشد؟ روشنفکر بدون تفکر اجتماعی پارادوکسیکال نیست؟

به هر حال به نظر می رسد اهداف پروژه روشنفکری آشفته و مبهم است. آیا این پروژه صرفاً یک نهضت فکری و فلسفی است؟ آیا اندیشه معطوف به تغییر است؟

بازفهمی و بازخوانی و یا بازسازی دین را برای چه می خواهد؟ آیا دین گرایی او برای احیای ایمان فردی و اخلاق و ترویج پارسایی و زهد شخصی است یا معطوف به بهبود حال مسلمانان در عرصه جامعه و سیاست هم هست؟ آیا روشنفکری وی صرفاً در محدوده کار فکری و اشتغالات انتزاعی فلسفی و انتزاعی است و یا عنایتی هم به دیگری و دیگران دارد؟ هر چند این ابهام و یا اشکال سوم در کشورهای اسلامی بیشتر است اما در ایران پس از انقلاب نیز آشکار است و به نظر می رسد که اگر در گذشته کسانی در جامعه گرایی افراط می کردند ولی امروز کسانی گرفتار تفریط شده و مخاطبان واقعی یعنی مردم که علی القاعده کل پروژه باید معطوف به آزادی و رهایی آنان باشد، از یادها رفته و یا به حاشیه رانده شده اند.

آنچه گفته شد بخشی از آسیب شناسی روشنفکران دینی بود که ذیل چند عنوان کلی گفته آمد. این اشکالات عوارض و پیامدهای نظری و عملی مهمی پدید آورده است که گسترش و کامیابی این جریان و اثر گذاری آن در آینده، وابسته به حل این ابهامات است. یکی از عوارض منفی این ابهامها، نقد ناپذیری این شمار از متفکران است. چرا که آشفتگی و یا ابهام در مبانی «به ویژه در مبانی دینی» و روش و هدف سبب شده است که به سادگی نتوان پروژه و یا افکارو آرای اینان را مورد نقد و داوری قرار داد. در این احوال تناقضات و یا سستی آرا به راحتی آشکار نمی شود و به هر حال «دیوار حاشا بلند است».

نویسنده: حسن - یوسفی اشکوری

منبع: سایت - تراوت