چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

بپوش پنجره را ای برهنه می ترسم


بپوش پنجره را ای برهنه می ترسم

نمی توان از خرمشهر , ۳۴ روز مقاومت و نیز سوم خرداد یاد کرد و از سیدصالح موسوی سخن نگفت بخواهیم یا نخواهیم نام سیدصالح با حادثه های پر از حماسه این شهر عجین شده است

● پای صحبت های سیدصالح موسوی یکی از مدافعین شهیر خرمشهر

از جنگ، سالیانی نگذشته بود که سیدی از تهران به خرمشهر رفت تا در آنجا به دیدار سیدی دیگر برود. دیدار سیدین یک بار از طریق سیما پخش شد و اهالی جبهه چه بسیار از طرق دیگر، فیلم این ملاقات را دیده اند.

جاذبه های این دیدار بیش از محور مصاحبه به خود دو مصاحب برمی گشت؛ سیدینی که یکی شان جامه روایت بر تن کرده بود تا راوی سی و چهار روز مقاومت آن دیگری باشد... و این گونه بود که «سید صالح موسوی» در برابر دوربین «سید مرتضی آوینی» از مردان خرمشهر گفت که چگونه بیش از یک ماه، حسرت حتی یک آه را بر دل دشمن باقی گذاشتند.

چند سالی بعد از آن دیدار، یکی از آن دو سید -آوینی - به دیار یار شتافت و سیددیگر چندی بعد و این بار در مقابل دوربین دوستان آوینی قرار گرفت و به یادآوری خاطراتی از حواشی دیدار خود با آوینی پرداخت. از جمله اینکه فرزند خردسالش وقتی برای آوینی غزل مطلع دیوان خواجه شیراز را از حفظ خواند، راوی فتح چقدر به شور و شعف آمده بود. سیدصالح موسوی اما هنگام بیان خاطرات دیدار خود با سیدمرتضی آوینی، خود نیز به قرائت آن غزل مشهور پرداخت و از آنجا که آوینی بسیار بر او تاثیر گذاشته بود، بیت آخر را این گونه و خطاب به آوینی خواند:

حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو «سید»

«متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها»

نمی توان از خرمشهر ، ۳۴ روز مقاومت و نیز سوم خرداد یاد کرد و از سیدصالح موسوی سخن نگفت. بخواهیم یا نخواهیم نام سیدصالح با حادثه های پر از حماسه این شهر عجین شده است. مصاحبه با سیدصالح اما وقتی ناگزیرتر می شود که بدانیم اغلب مدافعین خرمشهر در آن ۳۴ روز رویایی - از اول مهر تا ۴ آبان - که خرمشهر سقوط کرد، در روز سوم خرداد در ردیف شهیدان درآمده بودند و این فقط محمد جهان آرا نبود که نماند تا فتح خرمشهر را ببیند.

بسیار بودند مدافعینی که در سوم خرداد همسایه خدا شده بودند. با این همه از میان معدود مدافعین شهر بی دفاع خرمشهر که هم سوم خرداد را درک کردند و هم تا بعد از جنگ، جان به سلامت بردند، آنکه بیشتر در چشم ها جلوه می کند سیدصالح است.

به خصوص اگر بدانیم صاحب آن تصویر رویایی که بی پیراهن با دو اسلحه در دو دست به چشمان بعثی ها خیره شده، هم اوست. شاید همین ها بود که آوینی را بر آن داشت تا روایت خود از مقطعی از جنگ را به خاطرات سیدصالح اختصاص دهد.

ما نیز با همین نیت به سراغ او رفتیم، در نخستین روزهای سال نو، که خرمشهر هنوز آن قدرها گرم نشده بود و هوای بهاری و مطبوعی داشت، درست مثل حرف های سیدصالح؛ «اگرچه شروع رسمی جنگ، آخرین روز شهریور ۵۹ بود اما در خردادماه مردم خرمشهر شاهد یک دوره درگیری های محدود مرزی با عراقی ها بودند و حتی در همان خردادماه دو تا از بچه ها شهید شدند که متاسفانه هیچ یادی از آنها نمی شود. یعنی شهیدان «موسی بختور» و «عباس فران اسدی» که سمت پاسگاه مومنی به شهادت رسیدند. آن زمان نوار مرزی دست «جبهه التحریر» بود. جریانی که از قبل انقلاب وجود داشت و با کمک های حزب بعث عراق توانست در ایران پا بگیرد. اغلب هم به شخص صدام وابسته و دلبسته بودند.

این گروه با اینکه در ایران بودند ولی اعتقاد داشتند خوزستان، عربستانی دیگر است. حتی رژیم شاه هم با اینها درگیر بود و حتی چندتایی شان را اعدام کرده بود. بعد از انقلاب هم خیلی دل به تجزیه خوزستان از ایران بستند و حتی از طرف امریکا حمایت می شدند. بعد از انقلاب مرکزیت این جبهه در خرمشهر بود.

می دانید که خرمشهر در منطقه خوزستان از قدیم جایگاه خاصی داشت. به تاریخ هم اگر رجوع کنیم می بینیم که مرکز خوزستان در حکومت های قبل از پهلوی، عمدتاً خرمشهر بود. هنوز آثاری از کاخ شیخ خزعل در آن طرف تاسیسات دریایی دیده می شود. مهم ترین دلیل اهمیت خرمشهر دسترسی سهل و آسان از طریق خاک و آب به مناطق مرزی بود.

تا مدتی قبل از انقلاب، خرمشهر تنها بندر بین المللی منطقه بود. مهم ترین بندر تجاری کشور هم همین خرمشهر بود. خرمشهر از معدود شهرهای خوزستان بود که آب شیرین داشت. معروف است که ناخداهای کشتی های تجاری به خرمشهر و آب شیرینش که می رسیدند می گفتند؛ ما دوباره زنده شدیم، بعد از قضیه شیخ خزعل و شیخ مزعل و درگیری های این دو با هم از طرفی و ورود حکومت پهلوی اول به این درگیری، خرمشهر از نظر امنیتی آسیب زیادی می بیند و متاثر از همین ناامنی، در تجارتش خلل وارد می شود. حتی امروز هم نوه های شیخ خزعل که در عراق هستند و از حمایت اشغالگران عراقی برخوردارند، علیه ایران تحرکات پردامنه ای دارند و شاید در بسیاری از حرکات مخربانه بتوان ردپایی هم از اینها پیدا کرد.

گروه هایی مثل جبهه التحریر یا همین بازماندگان شیخ خزعل به اسم تقویت هویت قومی قصد دارند هویت ملی را از مردم این خطه بگیرند. این در حالی است که همه اقوام ایرانی قبل از افتخار به عرب بودن، لر بودن، ترک بودن و... مفتخر به دو هویت دیگرند، اول هویت اسلامی و دوم هویت ایرانی و تا این دو هویت به قوت خود باقی است، وحدت کلی ایران نیز به خواست خدا آسیب نخواهد دید. در دولت موقت آقای بازرگان، فرمانده نیروی دریایی وقت، نوار مرزی خرمشهر را در کمال ناباوری به دست عناصر جبهه التحریر سپرد. نظیر سیدهادی نظری که سمت حدود (سمت چپ شلمچه) می نشستند.

همان زمان، «شیخ محمد طاهری» بود که بچه های انقلابی دور و برش بودند. پاتوقشان هم مسجد آذربایجانی ها بود که بعدها با پادرمیانی آیت الله شریعتمداری، ترک ها قبول می کنند مسجد در اختیار شیخ محمد و بچه های انقلابی باشد. در همین ایام شیخ محمدطاهر به علت کهولت سن، بینایی و شنوایی اش دچار مشکل می شود.

بعد هم اغلب کارهای شیخ می افتد دست داماد و پسر کوچکش که با کارهای این دو نفر پای بچه های انقلابی از خانه شیخ بریده می شود و جای آنها را شیوخ مرتجع، عناصر وابسته به حزب بعث و جریانات کمونیستی عرب می گیرد. سر همین، بچه های انقلاب مثل محمد جهان آرا، اسماعیل زمانی، احمد فروزنده، رضا موسوی و... مستقل می شوند و کانونی فرهنگی نظامی درست می کنند.

در فاصله میان ۲۲ بهمن ۵۷ تا ۳۱ شهریور ۵۸ عناصری که مرز را دراختیار داشتند، این منطقه را پر کردند از شعارهایی نظیر این که هر کسی عرب نیست باید از اینجا برود و چه و چه. یعنی ایجاد بهترین زمینه سازی سیاسی برای جدایی خوزستان از ایران، آن هم در آستانه شروع جنگ. این گروه ها همان طور که گفتم حتی همین الان هم فعالیت دارند منتها خرمشهر چون جمع و جور است زیاد نمی توانند مانور بدهند و در اهواز به دلیل وسعت، آزادی عمل بیشتری دارند و خیلی راحت از طرف عراق و به ویژه از سوی انگلیسی ها حمایت می شوند. علی ایحال، ببینید مرز دست چه کسانی بود که جنگ شروع شد و ببینید اوضاع سیاسی را چگونه مهیای این جنگ کرده بودند. به قول آن شاعر؛ سنگ ها بسته و سگ ها آزاد،»

سیدصالح بعد از این مقدمه به قصه جنگ می پردازد؛ «همان ها که مدام در تبلیغات رسمی می گویند جنگ از تاریخ ۳۱/۶/۵۸ شروع شد، هیچ وقت نمی گویند که ما در جنگ، تنها با عراق نجنگیدیم. ما در جنگ آشکارترین جلوه حضور کشورهای دیگر در یک جنگ را که فرستادن سرباز است با همین چشم های خودمان دیدیم. سربازانی از کشورهایی مثل سودان، عربستان، اردن، کویت، مصر و حتی فلسطین، در جنگ، ۲۸ کشور علیه ما به صورت کاملاً مستقیم دخیل بودند و ما در یک رقم، فقط از ۱۸ کشور اسیر داشتیم، لات این جماعت هم صدام بود و برای اهداف بزرگ امریکا انصافاً مهره خوبی بود.

درباره شخص صدام بنابر تاریخی که خود عراقی ها نوشته اند مشخص می شود که حلال زاده نبوده و حتی پدر ژنی اش یک یهودی است. خب صدام از مدت ها قبل طمع خوزستان را داشت و غربی ها از طمع او بهترین بهره را بردند تا او را به جان ما بیندازند. اعراب منطقه هم به دلایل تاریخی فرصت خوبی پیدا کرده بودند تا همه حقارت های قبلی خود را جبران کنند. این طرف اما برگ برنده دست ما بود. آن هم جز امام خمینی کس دیگری نبود.

رزمنده ها هم از امام صداقت دیده بودند، شجاعت دیده بودند، مردانگی دیده بودند. سر همین تا پای جان در راه امام ایستادند. مطمئن باشید اگر محوریت ولایت نبود کار این جنگ به هیچ سامانی نمی رسید و کسی را یارای مقاومت تا مرز جان باختن نبود. انکار نمی توان کرد که ما در جنگ اشتباهاتی نیز داشتیم البته این طبیعت ایام جنگ است. منتها شیفتگی رزمندگان ما به امام طوری بود که نمی گذاشت این ضعف ها آسیبی به اصل دفاع وارد کند. یعنی بچه ها معتقد بودند که هر طوری هست باید عملیات ها با پیروزی توام شود تا دل امام خوش باشد و حداقل در کوران جنگ جای درست و مناسبی برای برخی گله گذاری ها نیست.

یعنی همان سه عنصری که باعث قیام ۱۵ خرداد و بعد هم انقلاب شد، در جنگ هم همین سه عنصر به داد ما رسید، اسلام، امام و مردم. منتها اسلام را امام به مردم ما اعطا کرد والا قبلش هم ما مسلمان بودیم ولی اولاً چیز درستی از اسلام نمی دانستیم، ثالثاً حاضر نبودیم برای این اسلام فداکاری های دلاورانه انجام بدهیم. امام اما هم اسلام را زنده کرد، هم ایران و ایرانی را. یعنی نقطه عطف بود. اگر نبود این همه وصیتنامه شهدا، همه اش حول محور ولایت فقیه نمی گشت. این همه شهید در لحظه آخر از امام یاد نمی کردند، دم مسیحایی حضرت امام بود که یکی مثل حسن باقری که اول جنگ حتی خرمشهر را بلد نبود بیاید، تبدیل کرد به طراح بسیاری از عملیات های پیروزمندانه اول جنگ.

در خاطرات سردار رشید از جنگ به آمدن حسن باقری به خرمشهر اشاره شده که سردار رشید دنبالش رفت تا او خرمشهر را گم نکند. منتها عشق به خمینی، همین حسن باقری را بنیانگذار اطلاعات سپاه می کند و ما در خیلی عملیات ها نان درایت او در شناسایی را خوردیم. حالا بد نیست خاطره ای را از سردار شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) تعریف کنم. سه ماه مانده به عملیات بیت المقدس به ما گفتند بروید گلف (مرکز منطقه ۸) که حسن باقری هم آنجا بود. آنجا شهید زین الدین هم بود. سردار رشید هم بود.

حسن باقری آنجا صحبت کرد که برویم ام الرصاص. من در جواب گفتم؛ ما قبلاً این منطقه را رفتیم. اینجا تلاقی اروند و کارون است و آدم را به اصطلاح نظامی ها می پیچاند. حسن باقری گفت؛ شما بروید بمیرید، بعد بهتر معلوم می شود ام الرصاص آدم را چه جوری می پیچاند، گفتیم؛ برادر حسن، ما که تازه کار نیستیم. شناسایی این منطقه را اول جنگ ما انجام دادیم. نهایت بشود با قایق رفت. باقری گفت؛ خب با قایق بروید. گفتم با قایق برویم راحت می زنند، گفت؛ بزنند، یعنی این قدر مصمم بود و البته اصرارش به خاطر اطمینانی بود که از ناحیه شناسایی منطقه و بحث اطلاعات پیش خودش داشت.

در همان زمان بیت المقدس، ما می گفتیم از کنار کارون هم حرکت کنیم به طرف خرمشهر، حسن باقری گفت؛ من طرحی دارم که اصلاً نیازی به ورود بچه ها به خرمشهر ندارد. ما شهر را دوره می کنیم، چند روز می نشینیم و بعد کاری می کنیم با کمترین تلفات، عراقی ها با زیرپیراهن سفید بیایند و خودشان را تسلیم کنند. جالب اینکه در فتح خرمشهر، همین طرح حسن باقری پیاده شد و همانی هم شد که او می گفت.

علی اکبر بهشتی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.