پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

پارسال دوست؛ امسال آشنا


پارسال دوست؛ امسال آشنا

‌● شرحی مختصر بر یک غزل حافظ
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بدان مردم دیده روشنایی
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی
نمی بینم از همدمان هیچ بر جای
دلم خون شد از غصه، …

‌● شرحی مختصر بر یک غزل حافظ

سلامی چو بوی خوش آشنایی

بدان مردم دیده روشنایی

درودی چو نور دل پارسایان

بدان شمع خلوتگه پارسایی

نمی بینم از همدمان هیچ بر جای

دلم خون شد از غصه، ساقی کجایی

عروس جهان گرچه در حد حسن است

زحد می برد شیوه بی وفایی

دل خسته من گرش همتی هست

نخواهد زسنگین دلان مومیایی

رفیقان چنان عهد صحبت شکستند

که گویی نبوده ست خود آشنایی

مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع

بسی پادشاهی کنم در گدایی

بیاموزمت کیمیای سعادت

ز همصحبت بد جدایی جدایی

مکن حافظ از جور دوران شکایت

چه دانی تو ای بنده کار خدایی؟

این غزل نامه ای است منظوم که حافظ آن را برای یک دوست دوران جوانی خود نوشته و در آن از پراکندگی جمع دوستان و جور و جفای دنیا گله و شکایت کرده است.

۱) مردم: مردمک چشم/ دیده روشنایی: چشم روشنایی، شاعر برای روشنایی (بینایی و بصیرت) شخصیت قایل شده از این روست که او را دارای چشم دانسته است. سلامی به خوشی و دلپذیری آشنایی بر آن یاری باد که نور و فروغ بینایی است. (و همچون مردمک چشم عزیز است)

۲) درودی به صفا و درخشانی دل پارسایان بر آن عزیزی باد که همچون شمع در خلوتگاه پارسایی خود می سوزد (و نور می بخشد.)

۳) دوستان و آشنایان دوره جوانی همه رفته اند. از دوستان قدیم هیچ کس باقی نمانده است ای ساقی! از این غم دلم خون شد. بیا و جامی بیاور تا مست شوم و این غم جانکاه را فراموش کنم.

۴) عروس جهان: اضافه تشبیهی؛ جهان به عروس تشبیه شده است. اگر چه جهان عروسی زیبا و در حد کمال زیبایی است، اما بی وفایی را نیز از حد گذرانده است.

۵) خسته: آزرده، مجروح، شکسته/ مومیایی: ماده ای که در قدیم برای شکسته بندی از آن استفاده می شد. (جالب این جاست که حافظ نه برای استخوان شکسته خود، که برای دل شکسته اش مومیایی می خواهد.) شاعر می گوید: من برای دل شکسته ام از شاهدان سنگدل مرهم و مومیایی نمی خواهم چون خود آن ها دلم را شکسته اند. (سنگدلی یا دل سنگ آنان دلم را شکسته است. دل نامهربان به سنگ تشبیه شده. به تقابل سنگ و دل عاشق و تناسب سنگ و شکستن و تشبیه دل به سنگ توجه شود.)

۶) عهد صحبت: پیمان هم نشینی، عهد دوستی/ خود: قید تاکید. دوستان چنان عهد دوستی را شکستند و از هم نشینی و وفاداری کناره گرفتند که گویی در گذشته بین ما دوستی که هیچ، حتی کوچک ترین آشنایی هم نبوده است. (دوستی مرحله ای بالا و والاتر از آشنایی است و این معنا در تعبیر «پارسال دوست، امسال آشنا» دیده می شود.)

۷) طامع: طمعکار، حریص. ای نفس حریص! اگر تو دست از سر من برداری و مرا به حال خود بگذاری، قناعت پیشه می کنم و در عین فقر و نداری پادشاهی کنم. (پادشاهی در عین گدایی مضمونی است پارادوکسی که در آثار عرفانی و نیز ادب تعلیمی فراوان به کار رفته است.)

۸) لفظ جدایی برای تاکید تکرار شده است. اکسیر خوشبختی را به تو می آموزم و آن این است که از همنشین بد به شدت بپرهیزی.

۹) حافظ در پایان این «غزل- نامه» برای تسکین و تسلای خاطر خود و البته آن دوست، خطاب به خویش می گوید:

از سختی های روزگار شکایت نکن، تو بنده هستی و از اسرار خدایی بی خبری، شاید در این پیشامدهای به ظاهر ناگوار خیری و حکمتی نهفته باشد که تو نمی دانی. (عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم.)

دکتر حسین خسروی