دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا

بیگانه یی در میان شهر


بیگانه یی در میان شهر

ردپای گرگ و ایماژ

سینمای مسعود کیمیایی، سینمایی غریزی و پر از ایماژ است. در آثار کیمیایی گاه تصاویر درخشانی مشاهده می‌شود که بیرون از کلیت اثر می‌ایستند. تصاویر و سکانس‌هایی که در بسیاری از موارد در تضاد با پرگویی بسیاری از آثار او قرار می‌گیرند. مثال‌ها فراوانند: دست خونی رضا موتوری بر پرده سینما کشیده می‌شود و این یادگار ابعادی اسطوره‌یی پیدا می‌کند. تصویر اسلحه و کلت در پایان گوزنها در موجزترین شکل ممکن ادامه مبارزه را نشان می‌دهد. لبخند تلخ قیصر در پایان قیصر، در آن واگن متروک به مرگ او جلوه‌یی آیینی می‌بخشد و...

اما در ردپای گرگ سکانسی وجود دارد که بدون تردید از مناقشه برانگیزترین سکانس‌های تاریخ کارنامه مسعود کیمیایی است: رضای خسته و زخمی اسبی را پیدا می‌کند و با آن در خیابان‌های ابتدای دهه ۷۰ تهران در میانه شلوغی شهر و ازدحام ماشین‌ها می‌تازد.

وقتی در اوایل فیلم رضا در گذر از کوچه‌ها برای لحظه‌یی در میان دودهای یک خشکشویی گم می‌شود، این بیگانگی و تک‌افتادگی به خوبی تبیین می‌شود. از دیگر ایماژهای درخشان می‌شود به سکانس زندان اشاره کرد. در این سکانس عکس روی دیوار سلول رضا جان می‌گیرد و خاطره به واقعیت بدل می‌شود. خاطره‌یی که در ذهن رضا زنده می‌شود و گذشته او برای مخاطبان آشکار می‌شود. با توجه به امکانات آن موقع سینمای ایران این سکانس اجرای مناسبی دارد. به خاطر توجه به اهمیت تصویر به سادگی پلی میان حال و گذشته رضا می‌زند.

سکانس اسب سواری رضا در شهر را شاید بشود چکیده‌یی از کل دیدگاه مسعود کیمیایی دانست. ضد قهرمان‌های خسته دنیای او همیشه با پیرامون خود در تعارض هستند و بر سر اصول خود می‌مانند. از طرف دیگر علاقه کیمیایی به فیلم‌های وسترن بر هیچ کسی پوشیده نیست. رضا سال‌ها در زندان بوده است و شرایط جدید اجتماع را بر نمی‌تابد و در این سکانس موکب خود را پیدا می‌کند. او به تعبیر خود کیمیایی همچون وسترنر خسته‌یی است که از زمانه خود عقب مانده است. رضا وقتی سوار اسب می‌شود، به بیگانه‌یی مجنون می‌ماند که می‌خواهد از میان ِ شهر و آهن بیرون بزند و اصالت خود را به رخ همه بکشد. فارغ از ممیزی‌های فراوانی که بر فیلم اعمال شد، خط و ربط منطقی چندانی بین اتفاق‌های فیلم

نیست. اما کیمیایی توانسته با مجموعه‌یی از تصاویر تهران اوایل دهه ۷۰ تصویری واقعی از شهری ارائه دهد که بعد از جنگ در حال پوست انداختن بود. شهری که درگیر مناسبات و زد و بندهای اقتصادی شده و می‌خواهد به سرعت و با هر قیمتی همپا با زمانه خود رشد کند. کیمیایی پیش از این در سال ۶۸ با فیلم دندان مار تصویری هیولاوار از این مناسبات را ارائه داده بود. در ردپای گرگ انگار ضد قهرمان سینمای کیمیایی بیگانگی خود را پذیرفته و می‌داند که در دل این شهر یک غریبه خواهد ماند.

رضای زخمی در گذر از رفاقت‌های از بین رفته و خانواده فرو پاشیده برای لحظاتی فرصت پیدا می‌کند که خودش را به چشم‌های بسته شهر نشان دهد. اسب سواری او در دل شهر انگار یکراست از جهان وسترن به دنیای تهران اوایل دهه ۷۰ پرتاب شده است و اینجاست که دوباره یک سکانس از فیلم کیمیایی در عین ظاهر بی‌ربطش، ایماژی پرقدرت را شکل می‌دهد. ایماژی که به کنایه‌یی قدرتمند در دنیای رد پای گرگ بدل می‌شود. رضا با این اسب سواری هویت از دست رفته خود را پیدا می‌کند و تمایز غریب خود با شهر پیرامونش را به رخ همگان می‌کشد.

بهنام شریفی