سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

آیا اروپا , آمریکا , چین و روسیه قطب های قدرت هستند آیا جهان به سمت چندقطبی شدن پیش میرود


آیا اروپا , آمریکا , چین و روسیه قطب های قدرت هستند آیا جهان به سمت چندقطبی شدن پیش میرود

اروپا برای خود به لحاظ قدرت, هویتی مستقل از آمریکا و هم سطح با قدرت آن کشور قائل است و این شروع تثبیت ساختار چندقطبی قدرت در سیاست بین الملل است ساختاری که با قطب های انگلیس–آمریکا, فرانسه–آلمان و عجالتا چین روسیه مشخص می شود هریک از این قطب های قدرت برای جلب قدرت های منطقه ای به سوی خویش رقابت سختی را پیشِ رو خواهند داشت

«قطبی شدن» قدرت به عنوان یک چارچوب مفهومی برای تفسیر ساختار سیاست بین الملل تنها بعد از جنگ دوم جهانی و در متن جنگ سرد میان بلوک شرق و غرب وارد ادبیات روابط بین الملل شد. آن گونه که «بری بوزان» روایت می کند، حتی صد ها سال قبل از جنگ دوم جهانی که سیاست بین الملل نقش آفرینی چهار قدرت بزرگ اروپایی را تجربه می کرد، مفهوم قطبی شدن قدرت کاربردی نداشته است. مفهوم قطبی شدن به بیان بوزان حاصل ایده «دو قدرت بزرگ» سیاست بین الملل در جنگ سرد یعنی ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بود. در جنگ سرد وقتی که «ساختار دوقطبی قدرت» مفهوم رایج متون دانشگاهی و رسانه ها شد، تأمل درباره سایر ساختارهای قدرت در گذشته و آینده شروع شد و درنتیجه مفاهیم ساختار «چندقطبی» و «تک قطبی» سیاست بین الملل مورد توجه اندیشه ورزان قرار گرفت.

با فروکش کردن جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و محو یک قطب از دو قطب قدرت بین الملل، ساختار قدرت برمبنای قطبی شدن در هاله ای از ابهام قرار گرفت و حدس ها و گمان ها در باب ساختار قدرت بعد از جنگ سرد آغاز شد.

ایالات متحده سرخوش از حذف رقیب مدعی بود تنها قطب قدرت سیاست بین الملل است و بنابراین درصدد القای ایده ساختار «تک قطبی» قدرت بین الملل بود؛ قدامات یک جانبه گرایانه ایالات متحده در یوگسلاوی، افغانستان و عراق و شدت این اقدامات علیه تروریسم بعد از واقعه یازدهم سپتامبر، تردیدها در باب ساختار تک قطبی قدرت بین الملل را در ذهن دولتمردان جهان به یقین تبدیل کرد. اما ساختار تک قطبی سیاست بین الملل، اندیشه «موازنه قدرت» را که مبنای تفسیر جنگ و صلح بود، با یک چالش جدی مواجه کرد. با توجه به وضعیت آنارشیک سیاست بین الملل که همواره میل به موازنه قدرت دارد، با ساختار تک قطبی، نمی توانست سازگار باشد و تجربه نیز درستی این ادعا را ثابت کرد؛ به گونه ای که «ساموئل هانتینگتون» در سال ١٩٩٩ در مقاله ای با عنوان «آمریکا: ابرقدرت تنها» مفهوم جدیدی از ساختار قدرت بین الملل معرفی کرد. مدعای هانتینگتون این بود که ساختار قدرت بعد از جنگ سرد «یک- چندقطبی» است. در این ساختار یک ابرقدرت و چند قدرت بزرگ وجود دارد. ایالات متحده تنها ابرقدرتی است که می تواند اقدام دولت های دیگر را وتو کند. اما در کنار ابرقدرت، قدرت های بزرگ منطقه ای نیز وجود دارند. این قدرت های منطقه ای عبارت اند از آلمان و فرانسه در اروپا؛ روسیه در اوراسیا؛ چین و تا حدی ژاپن در آسیای شرقی؛ هند در آسیای جنوبی؛ ایران در آسیای جنوب غربی؛ برزیل در آمریکای لاتین؛ آفریقای جنوبی و نیجریه در آفریقا. هانتینگتون می گوید هر یک از این قدرت های منطقه ای یک قدرت درجه دوم معارض نیز دارند. این دولت های معارض عبارت اند از انگلیس نسبت به آلمان و فرانسه در اروپا؛ اوکراین معارض روسیه؛ ژاپن در برابر چین؛ پاکستان در مقابل هند؛ عربستان در برابر ایران و آرژانتین نسبت به برزیل. در ساختار تک قطبی، ابرقدرت با چالشی عمده از سوی دولت های دیگر مواجه نیست؛ اما در ساختار یک– چندقطبی قدرت های بزرگ طالب ساختاری چندقطبی هستند و فشار لازم را نیز برای تحقق این امر وارد خواهند کرد. هانتینگتون ساختار چندقطبی قدرت را برای قرن بیست ویکم پیش بینی کرد.

نشانه های حرکت آرام ساختار سیاست بین الملل به سوی ساختار چندقطبی را در تفسیر گزاره هایی که در سخنان «آنگلا مرکل»، صدر اعظم آلمان، تنها یک روز پس از نشست سران هفت قدرت اقتصاد جهان بیان شد، می توان دریافت: «اروپا دیگر نمی تواند روی واشنگتن و لندن به طور کامل حساب کند. اروپا اکنون باید خودش برای سرنوشت خودش تلاش کند». صدراعظم آلمان همچنین بر اولویت روابطش با فرانسه تأکید کرده است. در پس این جملات چه معنایی نهفته است؟ هم زمان دو معنی از این جملات می توان استنباط کرد؛ از یک سو می توان گفت به دلیل ناکامی در تجدید تعهد به پیمان تغییرات آب وهوایی پاریس در نشست گروه هفت، چنین گزاره هایی معنایی جز ناامیدی و ضعف قدرت اروپا ندارد. گویی با خروج آمریکا از این پیمان که ازقضا در اول ماه ژوئن ٢٠١٧ میلادی از سوی ترامپ اعلام شد، اروپا اهرم قدرت خویش را برای همکاری بین المللی از کف داده است. اما از سوی دیگر چنین سخنانی معنایی جز قدرت اروپا با محوریت آلمان و فرانسه و استقلال قدرت اروپا از آمریکا و بریتانیا ندارد. شاید اگر شرایط دهه ٩٠ میلادی یا حتی دهه اول قرن بیست ویکم بر سیاست بین الملل حاکم بود، به هیچ وجه چنین گزاره هایی از زبان رهبران اروپا صادر نمی شد. اما اکنون با شرایط متفاوتی مواجه هستیم. اروپا برای خود به لحاظ قدرت، هویتی مستقل از آمریکا و هم سطح با قدرت آن کشور قائل است و این شروع تثبیت ساختار «چندقطبی» قدرت در سیاست بین الملل است؛ ساختاری که با قطب های انگلیس–آمریکا، فرانسه–آلمان و عجالتا چین-روسیه مشخص می شود. هریک از این قطب های قدرت برای جلب قدرت های منطقه ای به سوی خویش رقابت سختی را پیشِ رو خواهند داشت.

فرشید جعفری