یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

برای دنیا و دینار خشمگین نشو


برای دنیا و دینار خشمگین نشو

در میان بنی‌اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می‌پرستند.
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.
ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، …

در میان بنی‌اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می‌پرستند.

عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند.

ابلیس به صورت پیری ظاهرالصلاح، بر مسیر او مجسم شد و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!

عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد.

مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه‌اش نشست.

ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر از کندن آن درخت است.

عابد با خود گفت: راست می‌گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم‌، و برگشت.

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و برگرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود!

خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت.

باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!

عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم!

ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!

باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!

عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟

ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی.



همچنین مشاهده کنید