شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

نیچه و ضدیت با اخلاق و کمالات انسانی


نیچه و ضدیت با اخلاق و کمالات انسانی

فردریش ویلهلم نیچه فیلسوفی است که بیشترین نظریات خود را در باب اخلاق بیان داشته است, نیچه در اخلاق با همه آنچه از قبل مطرح بود, مخالفت کرد

فردریش ویلهلم نیچه فیلسوفی است که بیشترین نظریات خود را در باب اخلاق بیان داشته است، نیچه در اخلاق با همه آنچه از قبل مطرح بود، مخالفت کرد. گرچه آنچه در تئوری بیان داشت، با اخلاق شخصی و فردی مخالف بود. یعنی با اینکه در زندگی فردی بسیار رئوف و اهل عطوفت بود، ولی تئوری اخلاقی او مخالف با این حالت شخصی او بود. همه دانشمندان و فیلسوفان قبل از او، خودپرستی را مذموم و غیرپرستی و شفقت را مستحسن شمرده اند اما نیچه به خلاف خودپرستی را حق دانسته، و شفقت را ضعف نفس و عیب پنداشته است. نیچه کمالات و محسنات را به کلی بر خلاف آنچه دیگران انگاشته اند می پندارد. نگارش هایش یک نیمه برای خراب کردن بنای اخلاقی پیشینیان است و یک نیمه برای پیشنهاد کردن آنچه باید مطلوب باشد و نیک شمرده شود.

تبارشناسی اخلاق (‏on the genealogy of morality‏) یکی از مهم ترین آثار نیچه است، استدلال ضمنی درباره این کتاب این است که مفاهیم اخلاقی که ما از سنت مسیحی به ارث برد‌ه‌ایم امروزه منسوخ شده اند و در پایه ای فروتر از اسلاف مشرکانه آنها قرار دارند. بخش اعظم کتاب به تحلیل خاستگاه های روان شناختی و تاریخی چند مفهوم اخلاقی بنیادی اختصاص یافته است.

ملاک نهایی نیچه در باب ارزش که در تفسیر او از زندگی و جهان به مثابه خواست قدرت ریشه دارد، بهبود و افزایش زندگی است. به عبارت دیگر ملاک نهایی او بیشترین حد ممکن قدرت و معنویت "نوع انسان" است که بیشترین بروز و ظهور خود را در فرهنگ رایج و غالب می یابد. البته، این "توسعه اخلاقی" عالم مستلزم آن است که دگرگونی اخلاق خاص، با توجه به تفاوت‌های میان انسان ها، به جا و درست باشد. با توجه به تفاوت های طبیعی انسان ها با یکدیگر، نیچه بجای حذف کامل اخلاق پیشنهاد می کند که اخلاق را مبتنی بر طبیعت ساخته و آن را طبیعی سازیم، از این رو طبقه‌بندی جدیدی را برای اخلاق معرفی می کند.‏

برای کسانی که نمی توانند وجودی را که ساخته عرف و عادات و قرارداد نباشد، تحمل کنند، کسانی که اعتماد به نفس برای آنان صرفاً خدمت به خود یا تخریب کننده است، نوعی اخلاق مناسب تر است، یعنی "اخلاق عوامانه". اما برای کسانی که به اندازه کافی توانایی دارند تا زندگی خود را بسازند، کسانی که می توانند واقعاً به طور خلاق به زندگی فرهنگی کمک کنند، نوعی دیگر از اخلاق مناسب تر و مطلوب تر است، یعنی "اخلاق فردگرایانه" و اعتماد به نفس بخش تر که اخلاقی برتر است.

نیچه مبدا ورای جهان یا درون انسان را که منشا اصول عام اخلاقی باشد، یا موجب ضمانت وثاقت آنها گردد، انکار کرده است و به همین شکل این عقیده را که پدیده اخلاقی تحویل ناپذیر وجود داشته باشد، نمی پذیرد. آنچه واقعاً در روند تاریخ انسانی به چشم می خورد، اصول اخلاقی بالفعل است که تحت تاثیر شرایط گوناگون و در واکنش به نیازها روان شناختی و اجتماعی خاص پدید آمده اند. این اصول را باید بر حسب کارکرد و منافعی که دارند درک کرد و بر اساس ارزشی که برای زندگی دارند ارزیابی نمود.‏

نیچه خودپرستی را حق می دانست، شفقت را ضعف نفس و عیب می پنداشت و عقیده شوپنهاور را که می گفت: اصل جهان خواست هستی است، تصدیق می کرد، ولی آن را بد نمی دانست و معتقد بود که وجود، طالب هستی است و باید باشد و همین خوب است. خواست هستی خواست توانایی و قدرت است. از داروین، کوشش در بقا را پذیرفت و آن را به معنای تنازع گرفته و آنچه را که دیگران نتیجه فاسد رای داروین شمردند، او درست پنداشت.‏

نیچه اکثریت را خوار و جماعت خواص را ذیحق شمرد. در واقع نیچه معتقد بود که شخص باید هر چه بیشتر قدرتمند شود و زندگانیش پر حدّت و خوش تر و "من"، یعنی نفس او شکفته تر و نیرومندتر گردد. نیچه می گوید این سخن باطل است که مردم و قبایل و ملل در حقوق یکسانند. این عقیده یا پیشرفت عالم انسانیت منافی است. مردم باید دو دسته باشند: یکی زبردستان و خواجگان و دیگری زیردستان و بندگان. اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غایت وجودند و زیردستان، آلت و ابزار اغراض ایشان هستند. ترقی دنیا و بسط زندگی به وسیله بزرگان و زبردستان صورت می پذیرد.‏

او معتقد بود اصول اخلاقی که مردم تاکنون از آنها پیروی کرده اند، در صلاح عامه و طبقه اکثر یعنی زیردستان ترتیب داده شده است، نه در صلاح زبردستان و طبقه شریف. پس باید این اصول را بر هم زد و اصولی اختیار کرد که در صلاح حال شریفان باشد. لذا شفقت، فروتنی، خیرخواهی، مهربانی، عدالت و کرامت همه برای تعدیل قدرت و نیروی توانمندان است و فلاسفه بزرگ و ادیان و مذاهب که بر این امر اصرار داشته اند، کار درستی انجام نداده اند. لذا اخلاق مسیحی را اخلاق بندگی می دانست که اخلاق خواجگی را تباه کرده است.

به عقیده نیچه، نیکی و راستی و زیبایی که اموری است که همه پیشنهاد خاطر دارند، امور حقیقی و مطلق نیستند. حقیقت این است که همه کس خواهان توانایی است و می خواهد زندگانی خود را بسط دهد و بالا ببرد. پی نیک و درست و زیبا می شمارد آنچه را برای این غرض او سودمند باشد و او را توانا سازد که بر دیگران چیره سازد، و آنان را برای اغراض خو به کار برد. پس، نیکی و درستی و زیبایی حربه ای است که به شخص بر استوار و پهناور ساختن زندگانی توانائی بدهد. و این امور مطلق نیستند، بلکه اعتباری و اضافی اند نسبت به کسی که او را منظور می دارد.‏

نیچه می گفت، بشر باید به مرتبه برتر برسد. مرد برتر یا اَبَرمرد (‏overman‏) آن است که از نیک و بد برتر باشد. با عزم و اراده باشد. قید و بند تکلیف و سرزنش نفس و وجدان را بگسلد. بشر بر حسب فطرت و طبیعت بی رحم است و اصل همین فطرت است و نفسانیت که امری فطری و طبیعی است بد نیست. جزء اعظم وجود انسان، همان امور فطری است که شعور در آن مدخلیت ندارد. عشق و عاشقی کاری است لغو و نباید مبنای ازدواج باشد. مزاوجت باید بین نیرومندان باشد تا فرزندان نیرومند برآورند.‏

حاصل آنکه نظریه نیچه، مذهب سوفسطاییان را در اخلاق زنده کرد که می گفتند میزان نیکی و بدی شخص انسان است. هر چه نفس خواهان آن است، خوب است. لذا نیچه، سقراط، افلاطون و ارسطو را که با سوفسطاییان معارضه کردند و سعی کردند پایه های اخلاق را محکم کنند، تباه کننده زندگی بشر می خواند. شاید بتوان گفت نظریه اخلاق نیچه، افراطی بود در مقابل تفریط اخلاق رواقی مسیحی دوران او که بوی ضعف و زبونی و کناره گیری از دنیا می داد.‏

نیچه مانند برخی از حکمای پیشین قائل به ادوار است. یعنی معتقد است که اوضاع جهان هر چند تجدید می شود. آنچه پیش بود بعدها دوباره می آید. بقا و خلود را به این معنی می گیرد. بنابراین چاره نیست جز این که دور واقع شود. قول نیچه بر ادوار مبنی بر این است که مقدار ماده و نیرویی که در ماده موثر است معین و محدود است و کم و زیاد نمی شود. ‏

یک انتقاد اساسی بر روش شناسی نیچه در تبارشناسی اخلاق این است که روش شناسی او مرتکب مغالطه تکوینی (‏genetic fallacy‏) می شود. مغالطه تکوینی روشی نامعتبر در استدلال است که در آن آنچه را چیزی در مرحله ای بوده است که در آن آنچه را چیزی در مرحله ای بوده است مبنای استدلال درباره ماهیت کنونی آن قرار می دهند. ‏

با همه این احوال، اگر چه به نظر می رسد که حرف نیچه در تبارشناسی اخلاق این است که چون پاره ای مفاهیم اخلاقی در احساساتی زننده و ناگوار سرچشمه دارند، بنیاد ارزش و اعتبار آنها بر آب است و اینجاست که می توان او را به مغالطه تکوینی متهم کرد، منظور نیچه از روش خود عمدتاً این است که معلوم دارد مفاهیم اخلاقی مطلق نیستند و ارزش گذاری های مجدد ارزش ها در گذشته روی داده است و بنابراین ای بسا باز هم صورت بگیرد.‏

نقد مهم تری که بر رویکرد نیچه در تبارشناسی اخلاقی اقامه شده این است که او در رساله هایش در تأیید فرضیات خویش قراین و ادله ناچیزی به دست می دهد. قراین و ادله نیچه در خصوص شرح های خاصی که از این تبارشناسی ها به دست می دهد بسیار کم مایه است. بررسی های او با اینکه از حیث روان شناسانه نمودگار هوشیاری است، در مقام تبیین های تاریخی عملاً فاقد پشتوانه استدلالی محکمی است. بدون داشتن قراین و ادله‌ای تاریخی که موید اقوال نیچه در باب منشا مفاهیم اخلاقی باشد، دلیلی در اختیار نداریم که باور کنیم تبیین های او نشان از آن چیزی دارند که فی الواقع حادث شده است.‏

شاید رایج ترین انتقادی که بر کل فلسفه نیچه مطرح شده این باشد که یهودستیزان و فاشیست ها به نظر مساعد به آرای او استناد کرده اند. مثلاً شماری از نازی ها احساس می کردند که اندیشه های نیچه با اندیشه های آنها همساز است. از برخی آرای نیچه در تبارشناسی اخلاق، اگر به طور مجزا از سایر آرای نیچه در کتاب مدنظر قرار گیرند،ممکن است بوی یهودستیزی استشمام شود، با آنکه نیچه با اکراه ارزش گذاری مجدد یهودیان بر ارزش ها را تحسین

می کند، به تاکید می گوید که این کار واپسین دستاویز ضعفا بوده است. او نمی تواند هواداری اش را از اخلاق نجیبانه اقویا پوشیده بدارد. نیچه در سرتاسر فلسفه اش بارها و بارها قدرت را حتی به قیمت سرکوب (ضعفا) بزرگ می دارد.‏

آخرین انتقاد وارده بر نیچه در باب اعتقاد وی بر ادوار است، چنان که دلایل علمی و محکم بر آن قائم نیست و اگر چنین باشد جهان و زندگانی آن به کلی بی فلسفه است. تحول جهان برای تکامل است. کمالی که به سوی آن می رود، یا نامتناهی است یا منتها و مقصد بر ما معلوم نیست.‏

به طور کلی مبنای نیچه در اخلاق، در واقع منهدم کردن و ویران کردن همه اصول و ارزش های اخلاقی و در واقع نفی همه کمالات انسانی است که هم با عقل سلیم و شهود درونی و هم با همه ادیان و مذاهب ناسازگار می باشد.

حجت الله رضویان

منابع:

سیر حکمت در اروپا، محمد علی فروغی، تهران: نشر البرز، ۱۳۷۵

آثار کلاسیک فلسفه، مترجم مسعود علیا، تهران: ققنوس، ۱۳۸۲

تاریخ فلسفه اخلاق غرب، لارنس سی. بکر، قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ۱۳۷۸

مبانی اخلاق در فلسفه غرب و در فلسفه اسلامی، حسن معلمی، تهران: موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، ۱۳۸۰‏



همچنین مشاهده کنید