یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
مجله ویستا

معضل گریز از زیباشناسی


معضل گریز از زیباشناسی

امروز حتی فرهیخته ترین و روشن ترین افراد گاه ابتدایی ترین و پیش پا افتاده ترین واکنش ها را به متون ادبی یا آثار هنری به طور کلی نشان می دهند

امروز حتی فرهیخته‌ترین و روشن‌ترین افراد گاه ابتدایی‌ترین و پیش پا افتاده‌ترین واکنش‌ها را به متون ادبی یا آثار هنری به طور کلی نشان می‌دهند. کم نیستند کسانی که مثلا مثنوی‌های مولوی، نظامی یا شاهنامه را دست می‌اندازند و یک‌سر رد می‌کنند و تکیه‌گاهشان برای این رد بی‌پرده نقل چند بیت است که محتواشان متحجر و عقاید طرح‌شده در آنها کهنه است. در آن سوی آب، کم نیستند کسانی که حاضر نیستند لای کتاب‌های جوزف کنراد و رودیارد کیپلینگ را باز کنند، تحت هیچ شرایطی رمانی از سال بلو توی کت‌شان نمی‌رود، به این دلیل که اولی و دومی نژادپرست معرفی شده‌اند چون به سیاهان و هندیان روی خوش نشان نداده‌اند و آخری «اروپامدار» است چون همواره معتقد بود هنر نزد غربیان است و بس و می‌گفت: «پروست قبیله زولو را به من نشان بدهید.» داستایفسکی را به چوب ارتدکس بودن می‌رانند و یهودستیزی سلین را حجتی کافی و وافی برای زنده به گور کردنش می‌دانند. نزد اینها، همه نام‌های فوق‌الذکر به یک چوب رانده می‌شوند چون «ایدئولوژیک» و «متحجر» و «عقب‌مانده»اند و فهرست خوب‌ها شامل آن دسته از نویسندگانی است که در آثارشان هیچ ایدئولوژی خاصی را رواج نداده‌اند و صرفا از «ارزش‌های والا»ی انسانی دفاع کرده‌اند. نقطه اوج این نگاه را نزد فمینیست‌ها باید جست که تنها معیار خواندن ادبیات را زن‌ستیزی زبانی و اجتماعی و فکری نویسنده‌اش می‌دانند و حاضرند همه چیز را به پای محو مردسالاری فدا کنند. در عالم سینما هم چنین واکنش‌هایی فراوان است. ترنس مالیک فیلمساز منفوری است چون بر طبل معنویت می‌کوبد و در آسمان‌ها دنبال مقصود می‌گردد، تارکوفسکی هم دچار به همین گناه است، مارتین اسکورسیزی مردسالار است و زنان فیلم‌هایش بازیچه‌های مردان‌اند و نظایر آن.

مثال‌ها بسیار است و این فهرست را تا ابد می‌توان ادامه داد. نوعی تنبلی فکری و نظری در فضای قرائت و درک متون ادبی و هنری فراگیر شده است و این چیزی نیست جز نتیجه سیطره آنچه هارولد بلوم «مکتب کین‌توزی» می‌نامد بر فضای نقد ادبی. امروز دیگر منتقدان و شارحان با خیالی آسوده متون را به محتواهای سه، چهار جمله‌ای تقلیل می‌دهند و براساس این سه، چهار جمله نویسنده و شاعرش را شرحه شرحه می‌کنند. کافی است از فحوای کلام هنرمندی بوی مردسالاری، نژادپرستی، اصولگرایی و تحجر به مشام برسد تا به فتوای منتقد جمع کثیری از خوانندگان بر پیکر هنوز زنده اثر نماز میت بگذارند.

نکته اصلی، فراموش شدن علمی مهم و کلیدی به نام «زیباشناسی» در حوزه نقد و قرائت متون است. ماجرا از آنجا شروع شد که گرایش غالب بر دانشگاه‌های غربی، زیباشناسی را علمی بورژوایی و ناکارآمد تلقی کرد که نهایتا دخلی به اوضاع جامعه و واقعیت بیرونی ندارد و محصول کوفتن اهالی ادبیات بر سروکله یکدیگر است.

دغدغه اصلی منتقدان یافتن سرکوب‌شده‌ها و پس‌مانده‌های متن شد و کارکردهای سیاسی متن در عرصه عمومی، نحوه اثرگذاری اثر در ساحت نمادین تمام توجهات را به خود جلب کرد و این کار نه از طریق تحلیل سازوکارهای درونی متن و خلاقیت‌های زبانی و ساختاری نویسنده، بلکه به سادگی به واسطه همان چند جمله‌ای صورت گرفت که منتقد به عنوان پیام و عصاره متن به خلق عرضه می‌کرد. چنین رویکردی، همزمان هم در خدمت تنبلی خواندن بود و هم عامل اصلی دامن زدن به آن. اگر امروز آدم‌ها با خیال راحت خیلی چیزها را نمی‌خوانند و نخوانده درباره همه چیز نظر می‌دهند، دلیلش همین روحیه تقلیل‌گرایی است که بزرگ‌ترین قربانی‌اش خود متن خواهد بود. پس مثنوی نمی‌خوانند چون مبلغ انفعال عملی است و به ایدئولوژی‌ای انعطاف‌ناپذیر و مخرب دامن می‌زند، شاهنامه نمی‌خوانند چون مروج ناسیونالیسم ملی است، کنراد را دوست ندارند چون نژادپرست است، الی آخر.

مشکل چنین نگاهی این است که زیباشناسی را علمی اخته و بی‌خاصیت می‌داند و درست به همین دلیل، خود به غایت اخته است. اگر بپذیریم تفکر حادثه‌ای زبانی است، پس باید گفت در بسیاری از اوج و فرودهای تاریخ ادبیات، کسانی ماندند و منشا تحولی شدند که بلایی بر سر زبان آوردند و با حادثه‌های زبانی ردشان را برای همیشه بر پیکر تفکر عصر خویش حک کردند، نه آنان که پیامی پیشرو و جذاب داشتند.

ناسیونالیسم فردوسی به لحاظ سیاسی شاید عقب‌مانده باشد، ولی رفتار زبانی متن او از هر ناسیونالیسمی فراتر است و روحی است در کالبد کم‌رمق ادبیات فارسی آن عصر. مثنوی مولوی پر است از معنویت‌گرایی و دعوت به زندگی خنثی و تسلیم در برابر قضای روزگار، ولی او نخستین کسی است که روایتش را براساس تناقض بنا می‌نهد و فرم‌های تو در تو و لابیرنت‌وار می‌سازد و این حادثه زیباشناختی کارش را بسیار فراتر از دعواهای ساده محتوایی می‌برد. کنراد حتی اگر نژادپرست هم بود که نبود، اهمیتی نداشت. مدرنیسم فرمی و غنای زبانی کارش خود بزرگ‌ترین منتقد هر نوع جزم‌اندیشی، از جمله نژادپرستی است. ترنس مالیک هرقدر هم معنویت‌باز باشد و به دنبال راه چاره سر به آسمان بلند کند مهم نیست، زیباشناسی بصری آثار او فصل تازه‌ای است در تاریخ سینما و همین ضامن رادیکال بودن کارش است. آنچه پتانسیل سیاسی حقیقی متنی را آزاد می‌کند قرائت زیباشناختی آن است، نه تقلیلش به چند جمله و نتیجه‌گیری‌های ایدئولوژیک.

امیر احمدی‌آریان