یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا

کفش, وجدان, حسرت


کفش, وجدان, حسرت

سال ٨٩ بود که قصد کردم برای اولین بار به صورت بک پکری به اروپا سفر کنم اشکان بروج و آرش نورآقایی به کمکم آمدند از نکات کلی تا ریزه کاری ها هرچه می دانستند گفتند

سال ٨٩ بود که قصد کردم برای اولین بار به صورت بک‌پکری به اروپا سفر کنم. اشکان (بروج) و آرش (نورآقایی) به کمکم آمدند. از نکات کلی تا ریزه‌کاری‌ها هرچه می‌دانستند گفتند. اشکان حتی برای خرید وسایل سفر با من همراه شد. رفتیم جنوب خیابان ولیعصر و دو کوله‌پشتی (در دو سایز)، دو شلوار سفری و یک جفت صندل حرفه‌ای (مخصوص کوهنوردی و پیاده‌روی) خریدیم.

با آن صندل، به همان سفر معروف و پرماجرای اروپا رفتم که اولین سفر من به اروپا بود. سفر بیش از دو هفته طول کشید و شاید بیش از ٣٠٠ کیلومتر را در شش کشور پیاده روی کردم. انصافا کفش مناسب و راحتی بود و در هنگام راه رفتن احساس خوبی داشتم.

از آن سفر که برگشتم، واقعا دیگر از آن صندل انتظار چندانی نداشتم، چراکه بیش از توقع من کار کرده بود؛ هرچند که هنوز همه چیزش سالم به نظر می رسید.

حدفاصل تابستان ٨٩ تا بهار ٩٠ چند سفر داخلی و خارجی دیگر هم پیش آمد. در اغلب این سفرها صندل را با خودم بردم و از آنها استفاده کردم.

اوایل تابستان ٩٠ هم تصمیم گرفتم برای بار دوم به صورت بک پکری به چند کشور اروپایی دیگر سفر کنم. موقع تهیه وسایل که شد، مردد بودم آیا یک صندل جدید بگیرم یا با همان قبلی (که دیگر به آن عادت هم کرده بودم) به سفر بروم؟ ریسکش را پذیرفتم و با همان صندل قبلی به سفر رفتم. سفر طبق معمول بسیار فشرده بود و من هر روز، تقریبا بیش از ٢٥ تا ٣٠ کیلومتر پیاده راه می رفتم.

اواسط این سفر نسبتا طولانی بودم که در اعماق پارک ملی پلیتویتسه کرواسی، بعد از انجام بیش از هفت تا هشت ساعت پیاده روی در آن روز، بند بغلی صندل پای راستم از جایش در رفت. اتفاق فاجعه باری بود. هرجوری بود با اندک وسایلی که داشتم، بند را به طور موقت وصل کردم.

شب طبق برنامه به شهر زادار رسیدم. کمی جستجو کردم اما جایی برای تعمیر کفش پیدا نکردم. حتی تصمیم گرفتم که یک صندل جدید بخرم، اما قیمت های بالای صد یورو خیلی زود مرا از این تصمیم منصرف کرد.

خلاصه دو سه روزی با همان وضع (و البته به سختی) سفر را ادامه دادم تا به شهر زوریخ رسیدم. صندل پاره شده بشدت اذیت می کرد. پرسان پرسان سراغ تعمیرکار کفش را از مردم گرفتم تا به یک مغازه ای رسیدم که یک مرد میانسال (فکر کنم آسیایی بود) در آن کفش تعمیر می کرد. صندل را با دقت وارسی کرد. دل توی دلم نبود.اگر می گفت درست نمی شود ناچار بودم صندل دیگری بخرم و این به این معنا بود که می بایست بخشی از هزینه های خورد و خوراکم را صرف خرید کفش کنم.

مرد تعمیرکار که چهره آرامی داشت و کمتر حرف می زد، تلاش کرد بند را با وسایل حرفه ای اش، به سر جای اولش بازگرداند و آن را فیکس کند. از چسب و ابزارهای مختلف کفاشی استفاده کرد. تقریبا آرام شده بودم. انگار داشت درست می شد. با چکش چند بار روی قسمتی که چسب زده بود، کوبید. کمی دوباره بررسی کرد و آرام شروع به کشیدن کرد. انگار داشت امتحان می کرد. تلاش کرد قسمت تعمیر شده را تحت کشش قرار دهد که ببیند کنده می شود یا نه. بررسی اش که تمام شد، کمی تامل کرد. حدود چند ثانیه مکث کرد و صندل را به من پس داد و در کمال تعجب من شروع به عذرخواهی کرد.

هاج و واج مانده بودم. گفت: متاسفانه درست نمی شود. کفش ظاهرا درست شده بود، اما تاکید کرد: از جایی کنده شده که حتی اگه وصل هم شود، دوباره سریع کنده می شود. نمی دانستم چه بگویم. بعد از چند ثانیه سکوت، دست در جیبم کردم. خواستم بابت زحمتی که کشیده و موادی که مصرف کرده بود دستمزد پرداخت کنم. اسکناس پنج یورویی را که درآوردم و به سویش گرفتم، نگاهی به من کرد و سرش را پایین انداخت. همان طور که با کفش دیگری کار می کرد، گفت: درست نشده که. تا بپوشی کنده می شود. پول را در جیبم گذاشتم و صندل بظاهر درست شده را پوشیدم و به راه افتادم.

چاره ای نبود. ناچار بودم که کمتر بخورم و صرفه جویی حاصل از نخوردن را کفش بخرم. آرام راه می رفتم که بند تازه چسب خورده، سریع کنده نشود. اول تصمیم گرفتم که همان موقع سراغ خرید کفش بروم، اما بعد تصمیمم را عوض کردم. گفتم فعلا راه می روم، هر وقت که کنده شد، یک صندل جدید می گیرم.

فردای آن روز، سفر زوریخ تمام شد و خوشبختانه کفش هنوز سالم بود. برن و اینترلاکن و قله یونگفرایو (کوه، یک کوه سنگی واقعی) را هم با همان صندل تعمیر شده گشتم و هیچ اتفاقی نیفتاد.

به اتریش رفتم و سالزبورگ را هم گشتم، اما هنوز کفش سالم بود! در کمال ناباوری من، گشتن در لوکزامبورگ و آلمان (سه شهر) هم باعث نشد که اتفاقی برای صندل بیفتد.

سفر تمام شد و من به ایران برگشتم، اما صندل هنوز هم درست بود.

دو سفر نوروزی طولانی (در نوروز ٩١ و ٩٢) و چند سفر بهاری و تابستانی در سال های ٩١ و ٩٢ هم رفتم، اما انگار نه انگار، صندل جادویی هنوز بخوبی کار می کرد و هیچ مشکلی نداشت.

...

دیروز که دوباره این صندل را (که فکر کنم شاید نزدیک به هزار کیلومتر با آن پیاده راه رفته ام) پوشیدم، داشتم به وجدان آن تعمیرکار کفش فکر می کردم و ناخودآگاه برای بعضی از چیزهایی که از ذهنم می گذشت، حسرت می خوردم....

مجید عرفانیان