پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

بازگویی یک شکست


بازگویی یک شکست

نگاهی به «جامعه شناسی هنر» با گردآوری و ترجمه شهریار وقفی پور

● جامعه‌شناسی هنر

▪ گردآوری و ترجمه: شهریار وقفی‌پور

▪ نشر: مروارید

▪ چاپ اول: ۱۳۸۹

▪ قیمت: ۳۱۰۰ تومان

با مطالعه رساله (یا مجموعه جستارهای) «جامعه‌شناسی هنر» به قلم تئودور آدورنو، پی‌یر ماشری، اتین بالیبار و شارحانی چون استیون هلم لینگ، بنیامین کارسن و برایان اکانر می‌فهمیم که چگونه رژیم بی‌عیب و نقص زیباشناسی در چه جهاتی یا در چه سویه‌هایی شکست خورده است.

صورت‌بندی و تامل در باب آن را (یعنی شکست زیباشناسی را) در سه جهت یا سه سویه پیش می‌بریم و پیشاپیش گوشزد می‌کنیم که تاملات ما در باب شکست از منظر نقد سوم کانت (نقد قوه حکم) بسط داده شده است لذا در اینجا برخلاف معمول و معهود، کانت سوم را نه به مثابه میانجی بلکه چون دشمن فرض می‌گیریم که لایه‌های ضخیم نقد سومش را بشکافیم و آن را بدریم آن هم درست در لحظه‌ای که رساله یا مجموعه جستارهای «جامعه‌شناسی هنر» ما را به خوانش می‌طلبند.

نخستین جهت یا سویه‌ای که در نظر می‌آوریم با این پرسش‌واره یا پروبلماتیک همراه است: مماثل بودن (مشابه‌بودن) یعنی چه؟ در پاسخ به این پرسش، در بدو امر می‌کوشیم چکیده استدلال دلوز در باب صورت برتر احساس به عنوان ‌آغازگاه نگرش زیباشناختی را ذکر کنیم. صورت برتر احساس با نوعی گیجی و منگی برخاسته از احساس رضایت یا ارضا شدن همبسته است اما این رضایت یا ارضا شدن نه یک اثر حسی و نیز نه یک احساس خاص، بلکه مماثل (مشابه بودن) یا مشابه عقلانی احساس است و چون همواره این احساس یا لذت برتر در برابر قانون یا عقل برانگیخته می‌شود بنابراین تنها در عدم تمایل خود به قانون یا عقل صورت برتر خود را می‌یابد و بدین ‌سان امر زیبا در برابر قانون یا عقل و در نهایت عدم تمایل و بی‌علاقگی خود، هیستریک می‌شود یعنی می‌خواهد فاصله و مرزهایش را از قانون یا عقل جدا کند و این نه نشانگر کامیابی بلکه وجهی از شکست است یعنی همان وجه مماثل یا مشابه عقلانی احساس و به تعبیر رساتر زیباشناسی. آدورنو در همین رساله «جامعه‌شناسی هنر» چنین پرسش‌واره ما را صورت‌بندی می‌کند: «زمانی گفته بودم که پس از آشویتس دیگر نمی‌توان شعر نوشت و این عبارت بحث‌هایی را برانگیخت که انتظارشان را نداشتم... ماهیت فلسفه این است که هیچ چیزی در آن کاملاً به مفهوم تحت‌اللفظی‌اش نیست و هر آنچه می‌نویسم، ناگزیر فلسفه است حتی اگر با مضامین به اصطلاح فلسفی سر و کار نداشته باشند.

فلسفه همواره به گرایش‌ها مرتبط می‌شود و از گفته‌های مبتنی بر فاکت تشکیل نمی‌شود... به همین منوال می‌توان گفت... که [پس از آشویتس] باید شعر نوشت، زیرا هم‌آوا با این گفته هگل در کتاب زیباشناسی‌اش که تا وقتی وقوفی بر رنج [یا عذاب] در میان انسان‌ها وجود داشته باشد، لاجرم هنر نیز به مثابه شکل عینی آن وقوف وجود خواهد داشت...» (صص ۷۱-۷۰) گزاره «پس از آشویتس دیگر نمی‌توان شعر نوشت» بازنمون‌گر عدم تمایل و بی‌علاقگی امر زیبا به قانون یا عقل است اما اگر فلسفه را صورت برتر عقل و قانون بدانیم و از آن ناگزیر باشیم، پس امر زیبا در جایگاه هیستریک خود (وقوف بر رنج و عذاب) به مثابه شکل عینی یا مشابه و مماثل عقلانی آن رنج و عذاب و وقوف نسبت به آن، پدیدار می‌شود پس به تعبیری پس از آشویتس باید شعر نوشت. مساله گرایش‌ها در فلسفه به زعم آدورنو دقیقاً بازمی‌گردد به موتیفی که کانت در نقد سومش آن را پیش می‌کشد یعنی عدم تمایل و بی‌علاقگی که وجه سلبی و نگاتیو ارتباط فلسفه با گرایش‌ها را تصریح می‌کند. دومین جهت یا سویه‌ای که پرده‌برداری می‌کنیم، دقیقاً چیزی شبیه زیباشناسی است.

استیون هلم لینگ- شارح آرای زیباشناسی آدورنو- پروژه زیباشناسی یا تئوری زیباشناختی وی را چنین رقم می‌زند: «در واقع نوشتار آدورنو، به گسترده‌ترین مفهومش، پروژه [فکری]اش، نوعی نیروگذاری عاطفی و تاثری را شامل می‌شود- یعنی بیگاری تاثربخشی یا عمل تاثرات- و همچنین پروژه‌اش چیزی شبیه زیباشناسی است.» (ص ۷۲)

لینگ تصریح می‌کند: «هدف پروژه آدورنو، بنا به واژگان خودش، بنا به اهداف انتقادی و مفهومی، نجات نیروی احساسات و تاثراتی است که عموماً و به شکلی تجویزی سرکوب می‌شوند، آن هم از طریق درهم شکستن تفکر و احساس در فرهنگ امروزی.» (ص ۶۴)

پس چیزی شبیه زیباشناسی، بازنمون‌گر تلاش برای رستگار کردن تاثرات و عواطفی است که از آنان بیگاری کشیده شده و لاجرم سرکوب شده است. این دقیقاً تز مارکسیستی- منجیانه (مسیانیک) آدورنو برای صورت‌بندی دقیق «چیزی شبیه زیباشناسی» است که از سویی دیگر ما در تزها و نوشتارهای والتر بنیامین نیز می‌خوانیم.

جهت یا سویه سوم به فهم آلتوسری (مقاله مشترک بالیبار و ماشری در همین رساله) نسبت به امر زیبا ارجاع دارد بدین نحو که اگر قول آدورنو را مبنی بر «بیگاری تاثربخشی» یا «عمل تاثرات» قرض بگیریم، درمی‌یابیم که اثر ادبی به عنوان یکی از صور برتر احساس نه بازتاب وحدت وهمی و کاذب ایدئولوژیک است و نیز نه بازنمایاننده یا بازنمون فرماسیون‌ها یا صورت‌بندی‌های شناختی و معرفتی، بلکه نوعاً درهم‌تافتگی صورت‌بندی‌های ادبی، تناقضات ایدئولوژیک و منازعات زبان‌شناختی بر زمینه پروسه تولید تاثرات زیباشناختی در ادبیات است.

بالیبار و ماشری چکیده استدلال خود را چنین نظم و نسق می‌بخشند: «باید تولید تاثرات ادبی را به لحاظ تاریخی به عنوان جزیی از دستگاه رویه‌های اجتماعی مستتر ساخت. از آنجا که باید این حکم را به صورت دیالکتیکی، و نه مکانیکی لحاظ کرد/ مهم آن است که رابطه تاریخ با ادبیات را مانند رابطه یا تناظر دو شاخه در نظر نگرفت بلکه به عنوان اشکال توسعه‌یابنده از تناقضی درونی درک کرد.» (ص ۸۲) پس بر حسب نگرش آلتوسری، بالیبار و ماشری برای فاصله‌گیری از جزم‌انگاره کلاسیک «بازتاب» باید محور «عمل تاثرات» ادبی را مبتنی بر تناقض درونی یا درونماندگار درک کرد و دریافت که بر زمینه و بافت ایدئولوژی و معرفت ‌بورژوایی، چگونه اثر ادبی درگیر «بیگاری تاثربخشی» شده، از آن درمی‌گذرد و تاثراتش را تولید می‌کند.

همین پروسه پیش‌گفته (تولید تاثرات زیباشناختی در ادبیات) بود که لنین را بدل به ستاینده پرشور تولستوی کرد یا انگلس را به بالزاک وصل کرد یا تروتسکی، سلین را ارج و قرب نهاد.

با رصد کردن این سه وجه یا سویه می‌توان با برایان اکانر هم‌آوا بود که می‌نویسد: «آدورنو هنر خودبنیاد را از آثار هنر برای هنر متمایز می‌کند؛ از آثاری که به گونه‌ای ناخودآگاه در فاصله‌ای با جامعه خوار داشته شده مستقرند. اما آدورنو مدعی است که این فاصله ایدئولوژیکی است چرا که هنر برای هنر نمی‌تواند با واقعیت درگیر شود و به همین دلیل به تسلایی کاذب بدل می‌شود.» (ص ۸)

رساله «جامعه‌شناسی» هنر با ترجمه جستارهایی به قلم شهریار وقفی‌پور این امکان را پیش می‌نهد که بتوان موضع یا مواضعی نومارکسیستی نسبت به هنر را از آدورنو تا دلوز- گتاری تثبیت و صورت‌بندی کرد و استراتژی‌ای را در پیش گرفت که کارسن را وامی‌دارد تا هشدار دهد: «در حالی که آن‌ گونه خودبنیادی زیباشناختی که آدورنو آرزویش را در سر می‌پخت، دیگر تحت شرایط سروری سرمایه‌داری چندملیتی ممکن نیست، آن‌گونه خودبنیادی‌ای که دلوز و گتاری، به کمک کتاب ضدفرهنگ [نضج تفکر ایلیاتی و افقی] در پی‌اش هستند، مستلزم رویارویی با سرمایه‌داری از درون خود سرمایه‌داری است...

دلوز و گتاری راهی را برای نوعی هنر سیاسی و کارای پسامدرن گشودند، نوعی از هنر که با سرمایه‌داری در حدود و با ترم‌های خودش روبه‌رو می‌شود، بدان منظور که واژگونش کند.» (صص ۱۳۹- ۱۳۸) این کتاب بازگوی شکست زیباشناسی به مثابه رژیمی بی‌عیب و نقص است؛ همان شکست سه‌گانه مالوف که شرحش آمد.

روزبه صدرآرا