پنجشنبه, ۱۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 6 March, 2025
مجله ویستا

می خواهید قرص آسپرینی به شمابدهم


می خواهید قرص آسپرینی به شمابدهم

در واقع آن چه که باعث شده تا از تاتر به عنوان فیلسوفانه ترین هنرها یاد شود دید جسارت آمیز آن است که با انتقاد و اعتراض و به طور کلی «نه» گفتن مداومش به هرچه مخالف با روند تکامل تاریخی انسان و جامعه است از ساحت خود دفاع می کند از این روگردانندگان آن چاره ای جز کنارگذاشتن ترس ندارند تا هرچه بیش تر به تثبیت موقعیت حساس خود بپردازند و هم چنین «پنهان ترین و فردی ترین دردهای روان پیچیده اما قابل کشف انسان را با توجه همه جانبه به موقعیت های ملی درعرصه ی طبقات متجلی سازند »

● سخنی کوتاه درباره‌ی هنرهای نمایشی و دام بورکراسی اداری

هنرهای نمایشی در ایران؛ بعد از گذشت سال‌ها از عمر پرفراز و نشیب‌اش و با وجود انتقادها و دلسوزی‌های پراکنده - و به شدت هم پراکنده - نه تنها کم‌تر به مفهوم تاتر نزدیک شده بلکه به خصوص درسال‌های اخیر؛ به نوعی «بورکراسی اداری» دچارشده که آن را از هرگونه خلاقیتی دور نگاه داشته است!

این بورکراسی اما؛ خود را به شکل دیدی «بالا» به «پایین» تحمیل کرده و باعث شده تا عده‌ای مدعی العموم‌؛ افسار تاتر را به دست گرفته و به هر طرفی که می‌خواهند بکشند. کسانی که تاتر را محدود کرده‌اند به چهاردیواری‌ای حداکثر به وسعت «تاترشهر» با دیوارهایش و با مرشد بازی‌های خود؛ فضای تاریک تاتر را تاریک‌تر کرده و با تصورات قالبی خود محفل روشنفکرانه؛ برج عاج‌نشین و پرمدعا ترتیب داده‌اند که از روی سیری و شکم‌بارگی حرف می‌زنند و برای مخاطبی کارمی‌کنند که از روی تفنن و بی‌کاری؛‌نیم ‌نگاهی هم به این مقوله که شنیده است وجود دارد و می‌توان با آن فخر فروخت می‌اندازند.

اینان مجبورند فیلسوف بودن‌شان را باخط‌کش حرف‌های دهان پرکن؛ سانت به سانت اندازه بگیرند تا به زور هم شده خود را به این جامعه‌ی نامهربان و قدرنشناس بقبولانند! پول می‌گیرند تا مقام بسازند و مقام می‌سازند تا هنر و اندیشه بنا کنند و باید هم حمایت شوند. چون درجایی که هنر ما منی می‌شود برای تایید سرنوشت ناگوار انسان ایرانی؛ نمایش هم کالایی می‌شود در حد امرار معاش.

برای کارگزاران چنین کالاهایی صحبت از درد اجتماعی و مردم؛ دیگر معنی نمی‌دهد. می‌گویند:« درد؟ کدام درد؟ یک سرماخوردگی ساده که درد نیست. می‌خواهید قرص آسپرینی به شما بدهم؟» و این‌گونه راه را برهرگونه نقد و انتقاد می‌بندند چرا که انتظاری جز« به به » گفتن و« چه چه» شنیدن ندارند. معتقدند در این بلبشو هرکس باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و الخ! دیگر نمی‌دانند هنر به‌طور عام و تاتر به‌طور خاص مقوله‌ای کادر شده نیست که بتوان آن را در چارچوبی به انحصار خود در آورد.

در واقع آن چه که باعث شده تا از تاتر به عنوان فیلسوفانه‌ترین هنرها یاد شود؛ دید جسارت آمیز آن است که با انتقاد و اعتراض و به‌طور کلی «نه» گفتن مداومش به هرچه مخالف با روند تکامل تاریخی انسان و جامعه است؛ از ساحت خود دفاع می‌کند. از این روگردانندگان آن؛ چاره ای جز کنارگذاشتن ترس ندارند تا هرچه بیش‌تر به تثبیت موقعیت حساس خود بپردازند و هم چنین «پنهان‌ترین و فردی‌ترین دردهای روان پیچیده اما قابل کشف انسان را با توجه همه جانبه به موقعیت‌های ملی درعرصه‌ی طبقات متجلی سازند.» (به نقل از«نوعی از هنر نوعی از اندیشه» سعید سلطانپور)

بنابراین حکومت‌ها در برخورد با امر تاتر دو راه بیش‌تر ندارند؛ یا آن‌را برای همیشه سرکوب کنند یا این‌که بپذیرندش. درصورت دوم اما؛ دیگر پذیرش خلاقیت جسارت آمیز تاتر در کشف نواقص و نابرابری‌ها ضروری است. و باید بدانند هیچ حالت بینابینی وجود ندارد. پس دیگر با این جاروجنجال‌های اخیر یعنی تنزل تاتر به مقوله‌ای اداری و علم کردن چند نفر مدعی‌العموم به بهانه‌ی خوردن خروار خروار خاک صحنه - کدام صحنه؟- نمی‌توان به زور؛ حالت بینابینی به وجود آورد.

به جای این‌ها بیاییم به هزاران تن از فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها که بسیاری با عشق و علاقه به آن می‌نگرند بیاندیشیم که سرگردان به هر دری می‌زنند تا مگر همین به اصطلاح خاک صحنه خورده‌های برج عاج‌نشین! بنده نوازی کرده دلشان به رحم آمده بلکه گوشه‌ای از این ارث پدری را به آن‌ها هم بدهند!

به راستی چرا باید جامعه‌ی تاتری ما تشکیل شده باشد از چند نفر «مرشد» با یک دید «شاگرد پرورانه» که به زعم‌اشان درهمه‌ی مباحث؛ دارای رای و نظرند؟ کسانی که چون « اختاپوسی» روی تاتر سایه افکنده‌اند و اجازه‌ی رشد را به جوانان نمی‌دهند؟

اگر تاتر را پذیرفته‌ایم و برای آن دل می‌سوزانیم باید با نیروی اندیشه و با دیدی باز - و نه کاسب کارانه - به آن بنگریم تا بتوانیم امیدوار باشیم هرچه زودتر سایه‌ی این اختاپوس‌ها برچیده شود تا درپی آن؛ نهال‌هایی که با اندیشه‌ی سبز و برتر آماده‌ی رشدند سر بیرون آورند.

کیوان باژن