جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مجله ویستا

دست من و دامن گل‌


دست من و دامن گل‌

بعد از این دست من و دامن گل‌
دیده روشن کنم از دیدن گل‌
پرنیانی ز غزل بافته‌ام‌
جامه‌ای دوخته‌ام بر تن گل‌
ز آتش سینه، نسیم نفسم‌
شعله افکنده به پیراهن گل‌
می خورم حسرت پروانه …

بعد از این دست من و دامن گل‌

دیده روشن کنم از دیدن گل‌

پرنیانی ز غزل بافته‌ام‌

جامه‌ای دوخته‌ام بر تن گل‌

ز آتش سینه، نسیم نفسم‌

شعله افکنده به پیراهن گل‌

می خورم حسرت پروانه که خوش‌

خوابگه ساخته در دامن گل‌

نه کم از پیچک باغم که چنین‌

دست انداخته بر گردن گل‌

رهگزارا! مشکن بهر خدای‌

شاخه‌ای هست گر آبستن گل‌

بده امروز مرا شاخ گلی‌

به مزارم چه نهی خرمن گل؟!‌

این همه نازکی طبع و شکوه؟!‌

روح <شیدا>ست مگر در تن گل؟!‌

حسن شیدا‌