پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

شیر و مورچه


شیر و مورچه

شیر که تازه غذا خورده بود و خودش را برای چرت بعدازظهر آماده می‌کرد، صدای نازکی را شنید که می‌گفت:«آقا شیره!... شیر عزیز!»
شیر پرسید:«کی آنجاست؟» بعد سرش را بلند کرد و اطراف را نگاه کرد، …

شیر که تازه غذا خورده بود و خودش را برای چرت بعدازظهر آماده می‌کرد، صدای نازکی را شنید که می‌گفت:«آقا شیره!... شیر عزیز!»

شیر پرسید:«کی آنجاست؟» بعد سرش را بلند کرد و اطراف را نگاه کرد، اما کسی را ندید. فقط چند تا زرافه دورتر از او مشغول چرت زدن بودند.

دهان دره‌ای کرد و چشم‌های خواب آلودش را بست. اما دوباره همان صدای نازک گفت: «آقا شیره!.... شیر عزیز!» شیر دوباره چشمانش را باز کرد و غرشی کرد و گفت:«کی بود؟» و دوباره به اطرافش نگاه کرد ولی واقعاً کسی نبود. شیر عصبانی شد. چه کسی جرأت کرده بود مزاحم خواب بعدازظهر او بشود؟ دوباره پرسید:«کی آنجاست؟»

صدا جواب داد:«من، یک مورچه.»

شیر با تعجب گفت:«یک مورچه؟ کجایی؟ نمی‌توانم ببینمت!»

مورچه گفت:«در گوش چپت هستم!»

«چی؟ گوشم؟ تو آنجا چه کار می‌کنی؟»

ـ «آمدم اینجا تا صدایم را بهتر بشنوی!»

«چه می‌خواهی؟»

«آه، شیر عزیز، یک خواهش داشتم.»

«چه خواهشی؟»

ـ «می‌توانی به اندازه نیم‌متر جابجا شوی؟»

«برای چه؟ من اینجا راحتم.»

ـ «آخر روی برادر من نشسته‌ای و می‌ترسم که تا الان او را له کرده باشی. البته می‌دانم که منظوری نداشته‌ای. ولی می‌دانی، من و برادرم داشتیم سعی می‌کردیم دانه‌ای را که پیدا کرده بودیم بکشیم و به لانه ببریم که تو یک دفعه آمدی و اینجا نشستی و ما مأیوسانه تلاش کردیم تا فرار کنیم ولی دیگر دیر شده بود. برادرم آن زیر گیر افتاد و من که توانستم نجات پیدا کنم، راه افتادم تا به گوش تو برسم. در راه چند بار لابلای موهای بلندت گم شدم اما بالاخره رسیدم. شیر عزیز، خواهش می‌کنم، یک لطفی بکن و نیم‌متر جابجا شو، هر طرف که خواستی فرقی نمی‌کند، راست یا چپ، باید فوراً برادرم را پیدا کنم.»

شیر دهان دره‌کنان گفت:«اصلاً حرفش را هم نزن!»

مورچه پرسید:«آخر چرا؟»

«چون من جایم راحت است.»

ـ «ولی برادرم چه؟»

«برای من مهم نیست که سر برادرت چه آمده است!»

ـ «اما برای من که مهم است، خواهش می‌کنم، یک کم جابجا شو!»

«من از جایم تکان نمی‌خورم.»

«لطفاً، آقای شیر عزیز، خواهش می‌کنم!»

شیر غرش‌کنان گفت:«می‌توانی تا فردا صبح التماس کنی، اما من به خاطر یک مورچه احمق جای راحت خودم را عوض نمی‌کنم.»

بعد دهان دره‌ای کرد و گفت:«حالا هم راه بیفت و برو، می‌خواهم بخوابم.»

مورچه با صدای نازکش این بار تهدیدکنان گفت:«برای آخرین بار خواهش می‌کنم، کمی جابجا شو!»

شیر جوابی نداد و چشمانش را بست و خوابید، اما هنوز یک ثانیه نگذشته بود که انگار رتیل نیشش زده باشد، یک متر به هوا پرید. مورچه او را گاز گرفته بود.

شیر با عصبانیت تمام غرشی کرد و با چنگال نیرومند خود ضربه‌ای به گوش چپش زد و گفت:«تو، مورچه نادان، جرأت کردی که یک شیر را گاز بگیری؟ خودت را مرده حساب کن! فوراً بیا بیرون!»

ـ «نمی‌آیم!»

«فوراًٌ بیا بیرون، تو دیگر مرده‌ای!»

ـ «نمی‌آیم!»

«به تو دستور می‌دهم که فوراً بیرون بیایی!»

ولی مورچه بیرون نیامد، او مدام شیر را گاز می‌گرفت و هر بار شیر به هوا می‌پرید. حالا دیگر وقت خواب بعدازظهرش هم گذشته بود و خیلی عصبانی بود.

«می‌دانم چطور تو را بکشم!»

بعد نعره‌ای زد و گفت:«غرقت می‌کنم! غرقت می‌کنم!» و به سرعت به سمت رودخانه دوید.

حیوانات دیگر ترسان و لرزان راه را برایش باز می‌کردند.

مورچه بار دیگر با صدای نازکش در گوش شیر گفت:«خواهش می‌کنم، صبر کن تا برادرم را پیدا کنم!»

شیر گفت:«حرفش را هم نزن، تو دیگر مرده‌ای!»

ـ «من که با تو دعوا ندارم!»

«ولی من دارم!... من دارم!»

مورچه گفت:«معذرت می‌خواهم که گازت گرفتم، با این کار می‌خواستم فقط کمی جابجا شوی.»

«دیگر خیلی دیر شده است، می‌خواهم غرقت می‌کنم.»

و بعد گوش چپش را در آب فرو برد. اما مورچه که سریع‌تر بود، فرار کرد و گوش راست او را گاز گرفت. شیر فوراً گوش راستش را در آب فرو برد. ولی مورچه با سرعت تمام دوید و بالای سرش را گاز گرفت. شیر سرش را در آب فرو برد، ولی مورچه دوید و پشتش را گاز گرفت. شیر بیچاره از آب بیرون پرید و ضربه‌های محکمی به خودش زد، به هر جای بدنش که فکر می‌کرد مورچه آنجاست.

حیوانات دیگر که او را می‌دیدند، با خود می‌گفتند:«شیر دیوانه شده است، نگاه کنید! او خودش را می‌زند!»

بعد از یک ساعت شیر خسته و ناتوان با لکه‌های کبودی که به خاطر گازهای مورچه و کتک‌هایی که خودش زده بود، به وجود آمده بودند، روی زمین افتاد. و بعد صدای مورچه را شنید که می‌گفت:«حالا تسلیم شدی؟»

شیر نعره زنان گفت:«خنده‌دار است! من، سلطان جنگل، تسلیم یک مورچه بشوم؟! نه! هرگز!»

مورچه گفت:«پس متأسفانه مجبورم تو را بخورم! از گوش راستت شروع می‌کنم و اگر از دوستانم کمک بخواهم، آن وقت هزاران مورچه از راه می‌رسند و همگی مرا کمک خواهند کرد!»

اسکلت شیر بیچاره هنوز در همان جا کنار رودخانه افتاده است.

ترجمه: فاطمه اتراکی